خودرو دوباره حركت می كند و بعد، دستها تكان میخورند، آستینها بالا زده میشود و نشانههای دردی خفیف در چهره زن سالخورده میدود.
چند لحظه بعد اما دیگر اثری از نگرانی نیست، چشم های پیرزن می خندد و خوشحال است كه با وجود كم توانی در راه رفتن، واكسینه شده است.
بسیاری از پیرمرد و پیرزنها در مراكز خودرویی تزریق واكسن احساس خوبی دارند، زیرا ناچار به بالا و پایین رفتن از پلههای خانههای سلامت نیستند.
هفتم اردیبهشت بود كه واكسیناسیون افراد بالای 80 سال در كشور كلید خورد و امروز میتوان گفت بیش از یک میلیون و 700هزار دوز واكسین دریافت کردهاند. برنامه ای كه در روزهای نخست، با مشكلات زیادی مواجه بود.
صفهای طولانی و انتظار طاقت فرسا برای واكسیناسیون، از مشكلات روزهای اولی بود كه سالمندان برای واكسینه شدن، با آن دست و پنجه نرم می كردند؛ شاید به خاطر این بود كه شنبه هفته پیش، وزارت بهداشت و درمان سامانه ثبتنام واكسیناسیون را راهاندازی كرد تا افراد بالای 80 سال با وارد كردن كد ملی و سال تولد، از زمان دقیق واكسینه شدن خود مطلع شوند و بعد برای تزریق به مراكز واكسیناسیون مراجعه كنند. حالا چند روزی است كه واكسیناسیون افراد بالای 80 سال، تمام شده و واكسیناسیون افراد بالای 75 سال شروع شده است.
بعد از گذشت حدود سه هفته، پیشرفت های زیادی در واكسیناسیون صورت گرفته است و سایت های خودرویی واكسیناسیون در بیشتر استانهای كشور راهاندازی شده است. برای اینكه از چند و چون مشكلات سالمندان در تزریق واكسن بیشتر بدانیم، به چند خانه سلامت سرزدهایم و پای حرفهای سالمندان و كارمندان این مراكز نشستهایم.
خودروها صف كشیده اند و درون همه آنها میتوان سالمندانی را دید كه برای تزریق واكسن در انتظار هستند.
در ابتدای صف و كمی جلوتر، دختر جوانی با لباس محافظ، دستكش و ماسك زده ایستاده است و هر خودرویی كه می ایستد، با یك واكسن به استقبالش میرود. اینجا بوستان سرخهحصار و مسیر واكسیناسیون خودرویی است.
پیرمرد آماده، در صندلی عقب نشسته و آستین پیراهنش را بالا داده است؛ دختر جوان آرام سوزن را به بازوی پیرمرد فرومی كند. پیرمرد می گوید كه 85سالش شده است و توان راه رفتن ندارد. می گوید، اگر با خودروی شخصی او را به این محل نمی آوردند، نمیتوانست واكسن بزند و در برابر كرونا ایمن شود. تا چشم كار می كند، خودرو دیده می شود؛ خودروهایی كه هر كدامشان یك یا دو سالمند سرنشین دارند. از كنار برخی از خودروها كه عبور می كنیم، صدای صلوات و دعای سالمندی شنیده می شود.
یكی از همراهان این سالمندان به ما میگوید تنها مشكلی كه اینجا با آن روبهرو بوده كمی بینظمی در بررسی مدارك بوده و بجز این، از همه چیز راضی است.
انتظار 15 دقیقهای
مرد، دو قدم جلوتر از زن قدم برمیدارد. زن آرام چادرش را سفت میكند زیرچانه و بعد با صدای لرزان میگوید: «حاجی تاكسی بگیریم؟» مرد همانطور كه با قدمهای بلند راه میرود، میگوید: «ما تازه واكسن زدیم، جان دوباره گرفتهایم. بیا پیاده برویم.» و ریز میخندد. اینجا مركز سلامت شهرك آزادی، یكی از مراكز سلامت غرب تهران است.
گوشه حیاط، یك ردیف صندلی چیدهاند. پیرزنها و پیرمردها، ماسكزده، یكی در میان كنار هم نشستهاند و آرام چشم دوخته اند به ساختمان روبهرو، به دهان زن میانسالی كه هر یك دقیقه، یك شماره را صدا میزند. دختر جوانی كه كنار مادرش ایستاده، كارت ملی را در دستش میچرخاند، میگوید كه یك ربع پیش به مركز سلامت آمده و چند دقیقه دیگر هم نوبتش میشود. دختر جوان توضیح میدهد كه در سامانه ثبت نام واكسیناسیون ثبتنام نكرده و فقط با همراه داشتن مدارك برای تزریق واكسن مراجعه كرده. زن میانسال، شماره ای را صدا می زند.
پیرمردی با پشت خمیده، دست پیرزنی را می گیرد و بلندش می كند از روی صندلی. پیرزن تكیه میدهد به عصا و بعد آرام و سنگین بلند میشود و همقدم با پیرمرد میروند پای پله ها. پیرزن و پیرمرد نگاه میكنند به ده، دوازده پل های كه چند دقیقه دیگر باید فتحشان كنند. زن میانسال اول نگاهشان میكند و بعد می گوید: «تا شما برسید به بالای پله ها، شماره دیگری را صدا می كنم.» و شماره دیگری را صدا میكند. دو دختر جوان ویلچر پیرزنی را هول میدهند تا میرسند به پای پلهها. یك دختر سر صندلی و دیگری ته صندلی را بلند میكند و نفسزنان، از كنار پیرزن و پیرمردی كه تازه یك پله را فتح كردهاند میگذرند و بالا میروند. پیرزن، فرورفته در صندلی، دستش را محكم میگیرد به دسته صندلی و با چشمان نگران، به نفسنفس زدن دختران جوان نگاه میكند. به بالای پلهها كه میرسند، پیرزن نفس راحتی میكشد.
عصا بهدستها وارد میشوند
روبه روی اتاق واكسیناسیون جز یك پیرمرد و مرد میانسالی كه دستش را گذاشته روی شانه پیرمرد، شخص دیگری دیده نمیشود. پیرمرد روی صندلی نشسته و با صورت جمعشده، چشم دوخته به درون اتاق. چند دقیقه بعد، پیرمردی عصازنان بیرون می آید. پیرمردی كه روی صندلی نشسته، آرام میپرسد: «درد داشت؟ حالت خوب است؟» پیرمرد عصا بهدست میپرسد: «چیزی پرسیدی پدرجان؟» پیرمرد از روی صندلی بلند میشود و داد میزند در گوش پیرمرد: «گفتم درد داشت؟ سرگیجه نداری؟» و پیرمرد عصا بهدست سرتكان میدهد به نفی. پیرمرد با كمك مرد میانسال میرود درون اتاق و بعد از چند دقیقه با چشمهایی كه كمی نمدار است، بیرون می آید. مرد میانسال مینشاندش روی صندلی و مدام میپرسد: «خوبی بابا؟» و مرد با چشمان بسته، چند باری سر تكان میدهد و بعد از كارمند میانسال مركز بهداشت میپرسد: «من باید چند دقیقه اینجا بمانم، برای این كه ببینید علائم بعد از واكسن دارم یا نه؟» زن میانسال مشغول راهنمایی پیرزنی است كه با واكر راه میرود و شتابزده جواب پیرمرد را میدهد: «اینجا لازم نیست بمانید... بروید خانه.» و بعد راهش را میكشد و میرود. پیرمرد رو به پسرش میپرسد: «اگر حالم بعد از تزریق واكسن بد شد، چه؟» و پسرش، با نگاهی پر از پرسش نگاه میكند به كارمندانی كه بدون اعتنا رد میشوند و سالمندان را راهنمایی میكنند برای خروج.
خوشحالی سالمندان
درختان سقف شده اند برای كوچه باریك و بلند؛ خلوتی ابتدای كوچه كه تمام میشود، شلوغی قسمت میانی كوچه پیدا میشود. چند نفر ایستاده اند روبهروی خانه سلامت ارشاد، خانه سلامتی در شمال تهران و زل زدهاند به مردی كه كتوشلوار طوسی به تن دارد، او تنها اجازه ورود یك سالمند و یك همراه را به درون خانه سلامت میدهد.
جلوی در خانه سلامت یك خودروی پلیس پارك شده است. مامور پلیس، دست به سینه ایستاده و نگاه میكند به پیرزنها و پیرمردهایی كه واكسینه شده بیرون میآیند از خانه سلامت. مرد كت و شلواری میگوید: «چند روز قبل اینجا خیلی شلوغ بود و حتی دعوا هم شده بود، به خاطر همین از كلانتری محل درخواست كردیم، مامور پلیس در اختیارمان بگذارد.»
پیرزن نشسته است روی صندلی و نفس تازه میكند. تازه واكسن تزریق كرده است. دخترش چند قدم آنطرفتر مشغول صحبت كردن با تلفن است. پیرزن میگوید: «آمدیم خانه سلامت و وقتی دیدیم خلوت است، واكسنمان را زدیم.» درست است كه امروز خیلی راحت توانسته واكسن تزریق كند، اما از روزهای قبل میگوید، از روزهایی كه پیادهرو و خیابان پر از پیرزن و پیرمردهایی بوده كه برای تزریق واكسن كرونا صف كشیده بودند. میگوید كه چهار روز آمده و رفته تا به امروز كه مركز سلامت خلوت شده و توانسته واكسن بزند. میگوید كه در سامانه ثبتنام نكرده و تنها با در دست داشتن مداركش، مراجعه كرده است. این را كه میگوید، دختر دست مادر را میگیرد و بعد آرام بلندش میكند و هر دو به راه می افتند. دختر در حال بستن دكمه های پیراهن پدر است؛ پیرمرد، نحیف و كوچك با پشت قوز كرده، نشسته است روی صندلی و دختر مدام قربان صدقه پدر میرود: «مباركت باشد، باباجانم... تنت سلامت باشد. دیدی چه زود كارت را راه انداختند؟» دخترش میگوید كه پدرش شرط كرده بود اگر خانه سلامت خلوت باشد، برای تزریق واكسن می آید، چون پدر حوصله شلوغی و در صف ماندن را ندارد. دختر میگوید: «خیالم راحت شد كه پدرم واكسن زد.» چشمهای دختر از خوشحالی برق میزند.
منهای بیماران خاص
زن جوان است، اما چون هشت سال پیش پیوند كلیه داشته، باید واكسن كرونا تزریق كند؛ او جزو بیماران خاص است. برای تزریق به خانه سلامت ارشاد مراجعه كرده است. اما مرد كت و شلوار طوسی میگوید كه در این مكان، واكسنی برای بیماران خاص تزریق نمی شود.
دختر جوان میگوید: «این سومین جایی است كه امروز برای تزریق مراجعه كرده ام. گفتند كه در بیمارستان طالقانی و این مركز سلامت میتوانم واكسن تزریق كنم، اما مسوولان بیمارستان گفتند كه برنامهای برای واكسیناسیون بیماران خاص نداریم و اینجا هم كه این طور جوابم را میدهند.» میگوید در ترافیك سنگین و در شرایطی كه زیاد نباید در بیرون از خانه حاضر شود، دربهدر به دنبال جایی برای تزریق واكسنش است.
مرد كتوشلواری راهنماییاش میكند و میگوید: «برو بیمارستان 15 خرداد. آنجا حتما واكسنت را تزریق میكنند.» زن نفسش را بیرون میدهد و بعد میگوید كه به بیمارستان 15 خرداد هم سر میزند و بعد با چشمهایی نگران میگوید: «دعا كنید، آنجا دیگر واكسنم را تزریق كنند. سه روز است از این مركز به آن مركز میروم.» و بعد با قدمهای سنگین و شانهای افتاده، میرود به سمت مركز بعدی. پیرمرد تازه چند قدم از خانه سلامت دور شده است كه از دختر جوانی كه دستش را گرفته میپرسد: «راستی ما برای تزریق نوبت دوم كی باید برگردیم؟» دختر جوان شانه بالا می اندازد و میگوید كه نمیداند كی باید برای تزریق دوز دوم واكسن مراجعه كنند. پیرمرد میایستد و رو به دختر جوان میگوید: «چرا به ما نگفتند كه كی باید دوباره بیاییم؟»
خیابان آذربایجان شلوغ است. این شلوغی اما روبهروی مركز سلامت فرمانفرمائیان، یكی از مراكز سلامت جنوب تهران بیشتر میشود. چند خودرو در حال ورود به حیاط مركز سلامت هستند.
بعد از عبور از در، حیاط بزرگ به استقبال میآید. حیاط پر از پیرزنها و پیرمردهایی است كه در صف ایستادهاند. جلوی هر سه اتاقی كه واكسن تزریق میكنند، صف تشكیل شده است. جلوی در سالن بزرگ نامنویسی است اما صفی در كار نیست. سالن بزرگ نامنویسی درواقع یك كارگاه نجاری است، این را میشود از الوارهایی كه تكیه دادهاند به دیوار فهمید. هفت، هشت میز با فاصله زیاد از هم، درون كارگاه قرار گرفته است و هر كسی كه میخواهد ثبتنام كند، به یكی از میزها مراجعه میكند و اسم، كدملی و سنش را به مسوول پذیرش میگوید. كارگاه نور اندكی دارد. بهسختی میتوان جلوی پا را دید. زنی زیربغل پیرمردی را گرفته و كمك میكند تا پیرمرد به نزدیكی میز برسد. پیرمرد مینشیند روی صندلی رو به روی میز و دختر جوان، عكس روی كارت ملی را با صورت پیرمرد كه ماسكش را برداشته، چك میكند. هیچ هواكشی در كارگاه وجود ندارد، هوا اینجا كم است. پیرمرد ماسكش را میگذارد روی صورت و سرفه میكند. زن جوان سوزن نازك را فرو میكند درون بازوی پیرزن. صورت پیرزن جمع میشود، زن جوان برخلاف همكارش، دستكش در دست ندارد. واكسن پیرزن را كه تزریق میكند، سرنگ را می اندازد درون سطل زباله و سرنگ دیگری را كه از قبل آماده كرده، برمیدارد و واكسن را تزریق میكند به پیرمردی كه آماده است. واكسن ها، در یك نایلون رها شده اند روی میز. پیرزنی روی صندلی می نشیند و میپرسد: «واكسن ساخت كدام كشور است دخترم؟» زن جوان كلمه «چین» را همزمان با فروكردن سوزن به بازوی پیرزن، به زبان میآورد؛ بعد تند و سریع میگوید: «اگر سردرد گرفتی قرص مسكن بخور. سرگیجه، تب و حالت تهوع تا دو روز طبیعیه... نگران نباش... ممكنه كه هیچ علامتی هم نداشته باشی مادرجان.» بعد برگه تزریق را از دست پیرزن میگیرد و رویش تاریخ 28 خردادماه را علامت میزند و تاكید میكند تا در آن تاریخ، برای تزریق دوز دوم مراجعه كند. پیرزن در حالی كه از جا بلند میشود، میپرسد: «بمانم 20 دقیقه اینجا برای بررسی عوارض واكسن یا نه.» و زن جوان در حالی كه سرنگ دیگری را در دست گرفته، «نه» بلندی میگوید.
پیرزنی كه دو طرفش را زن و مرد جوانی گرفتهاند، میگوید: «من دیگر نمیتوانم راه بروم.» و زانوهایش خم میشود. زن و مرد، او را بالا نگه میدارند و می نشانند روی صندلی كه زیر سایه درخت قرار دارد. چند ثانیه بعد، مرد جوان با یك ویلچر برمیگردد.
پیرزن میپرسد: «ویلچر را از كجا آوردی؟» و مرد به چند ویلچر و واكری كه در گوشه حیاط است، اشاره میكند و توضیح میدهد كه برای چند دقیقه و تنها با كارت ملی، ویلچر را به امانت گرفته است.
پیرزن لبخندی میزند و مینشیند روی صندلی. پیرزن نشسته است روی صندلی جلوی خودرو و خیره نگاه میكند به روبهرویش، بعد اما نگاهش را متوجه دختر جوانی كه گان به تن دارد، میكند. سرنگ واكسن در دستان دختر جا خوش كرده است. مرد جوانی كمك میكند و بازوی عریان پیرزن را به نزدیك دختر جوان میآورد. سوزن كه به درون بازوی پیرزن میرود، اشك چشمان پیرزن را پر میكند.
پیرمرد آرام واكر را بلند میكند و بعد خودش، كوتاه و آرام، قدم برمیدارد. پا كه روی زمین قرار میگیرد، دوباره مرد، كمرمق واكر را برمیدارد و پای دیگر آرام بلند میشود از روی زمین و دقیقه ای روی هوا میماند تا دوباره روی زمین قرار میگیرد. زن جوان سرنگ به دست، از پله اتاقك كوچك تزریق می آید بیرون و رو به پیرمرد میگوید: «نیا پدرجان... خودم می آیم.» و بعد سوزن نیشش را میزند به بازوی پیرمرد. مامور اورژانس در سایه، كنار موتورش نشسته است. میگوید كه خدمات تزریق واكسن در خانه ندارند و اگر خانوادهای درخواست تزریق واكسن را داشته باشد، باید با وزارت بهداشت و درمان صحبت كند تا آنها واكسن به سالمندی كه توان بیرون آمدن از خانه را ندارد، تزریق كنند. حرفهای مامور اورژانس، در صدای زیر و لرزان پیرمردی گم میشود. پیرمرد میگوید: «چرا نرفتیم خانه سلامت نزدیك به خانه خودمان برای تزریق واكسن... من خسته شدم...» و مینشیند روی صندلی. پسرش برایش توضیح میدهد كه خانه سلامت نزدیك خانهشان، در طرح واكسیناسیون نبوده و این خانه سلامت نزدیكترین مكان به خانه آنهاست. پیرمرد آه میكشد، عرق از روی پیشانی پاك میكند و میگوید: «آخر یك ساعت و نیم دورتر از خانه، شد نزدیك ترین؟»
لیلا شوقی - جامعه / روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد