یک مصاحبه رمزگذاری‌ شده در اسارت
گفت‌وگوی منتشرنشده با عموجلیل در انباری اردوگاه موصل 4

یک مصاحبه رمزگذاری‌ شده در اسارت

کتک مفصل به نیروهای خودی پس از شکست دشمن فرضی!

نیروهای ما باید سریع عکس‌العمل نشان داده و از خود دفاع می‌کردند و خودشان را به بالای ارتفاع می‌رساندند.
کد خبر: ۱۲۸۰۰۹۶

 به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از فاش، طبق هماهنگی با فرمانده یکی از گروهان‌های گردان «عمار»، قرار شد که وی با تعدادی از نیروهایش در ارتفاع مستقر شوند و به‌محض رسیدن رزمندگان گردان «کمیل» به این نقطه، به نیروهای ما حمله فرضی کنند و با توجه به آموزش‌هایی که داده شده بود، نیروهای ما باید سریع عکس‌العمل نشان داده و از خود دفاع می‌کردند و خودشان را به بالای ارتفاع می‌رساندند.

 

 

اردوگاه «قلاجه»، اردوگاه تابستانی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود که رزمندگان این لشکر همیشه‌پیروز، در خرداد و تیر سال ۶۲ در این اردوگاه حضور داشته و خود را برای انجام عملیات‌های سخت پیش‌رو آماده می‌کردند.

 

اردوگاه «قلاجه» بالای ارتفاع و خط‌الرأس بنا شده بود و ۴۰ کیلومتر از اسلام‌آباد فاصله داشت و در پیچ‌های غیر مهندسی جاده اسلام‌آباد به سمت ایلام می‌رفتی و تقریبا گردنه «قلاجه» تمام می‌شد.

 

حاج «جابر اردستانی» یکی از فرماندهان گردان «کمیل» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دوران دفاع مقدس، درباره روزهای حضورش در این اردوگاه گفته است:

 

سمت راست جاده اسلام‌آباد اردوگاه و تابلوهای نماد لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله و دژبانی اردوگاه نمایان بود و بعد از دژبانی ابتدا تدارکات لشکر و انبارها و کانکس‌ها و تسلیحات قرار داشت و همین‌طور به ترتیب، پرسنلی، تعاون و گردان‌ها، با فاصله در امتداد یک خط واقع شده بودند.

 

گردان‌های «بلال»، «حمزه»، «ابوذر» و... از تیپ ۳ ابوذر، تا اواسط اردوگاه قرار داشتند و از تیپ ۲ سلمان نیز گردان‌های «میثم»، «انصار» و... و در انتهای اردوگاه هم جاده‌ای پر از سنگلاخ وجود داشت. در اردوگاه یک پیچ با شیب نسبتاً تندی بود که معروف شده بود به پیچ یا گردنه «حاجی‌پور»؛ چراکه چادر فرماندهی تیپ یکم عمار و مقر فرماندهی شهید «حاجی‌پور» در آن‌جا قرار داشت.

جمعی از رزمندگان گردان «کمیل» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در اردوگاه «قلاجه»

(چهار نفر از این رزمندگان شهیدان «شاهی»، «کاظمی»، «دولتی» و «میرصانعی» هستند)

کتک مفصل به نیروهای خودی پس از شکست دشمن فرضی!

رزمندگان هر روز در دویدن صبحگاهی، موقع رد شدن از کنار چادر شهید «حاجی‌پور»، با وی شوخی‌هایی می‌کردند و ایشان هم با مهربانی تمام، جواب ابراز احساسات آن‌ها را می‌داد و خیلی هم باصفا بود و نیروها هم دوستش داشتند.

 

بعد از شیب، ابتدا گردان «مقداد»، سپس گردان «کمیل» و بعد گردان «مالک» قرار داشتند و در انتهای جاده و اردوگاه نیز گردان «عمار» مستقر بود. همچنین در ادامه مقر گردان «کمیل» و پشت چادرها، گروهان «شهید صدوقی» ابتدای شیاری بود که سرازیری و با شیب‌های تند و دارای صخره‌ها و درخت‌های بلوط، انگور و انجیر وحشی بود که برای عبور و آموزش و تمرینات راهپیمایی و صخره‌پیمایی و همین‌طور آموزش راپل از آن استفاده می‌کردند.

 

اکثر شب‌ها و یا روزها، از این شیار خشن و بی‌رحم با سختی و مشقت فراوان عبور می‌کردیم و در مسیر نکات آموزشی مانند این‌که اگر حمله‌ای شد، چگونه باید خود را به بالای ارتفاع برسانیم، گفته می‌شد؛ چراکه صحبت‌هایی وجود داشت مبنی بر این‌که عملیات بعدی در منطقه بین «ازگله» و «شیخ‌صالح»، یعنی ارتفاعات «بمو»، سمت چپ ارتفاعات «شاخ شمیران» و «برددکان» و ارتفاعات «بمو» و تنگه «سرتک» که یک جاده‌ای از میان آن می‌گذشت و ارتباط بین ایران و عراق را برقرار می‌کرد و خیلی هم صعب‌العبور بود، صورت می‌گیرد.

 

کار تمام بود و همه مسئولین گردان‌ها و گروهان‌ها در اطلاعات لشکر که در منطقه شناسایی می‌کردند، تقریباً فهمیده بودند که قرار است عملیات روی «بمو» انجام شود؛ بنابراین این‌جا بود که اهمیت انتخاب این اردوگاه و بدن‌سازی نیروها معنا پیدا می‌کرد.

 

چندین شیار در انتهای گردان‌ها وجود داشت که یکی از این‌ها در پشت مقر گردان «کمیل» بود و ما معمولاً با اجازه و کمک و همراهی شهید «معصومی» و برادر «رضا بختیاری» که معاون گردان بود و همین‌طور شهید «خدایی» که خیلی خندان و باصفا، اما در کار خیلی جدی بود، از این شیارها با آن اوصافی که گفتم، به خوبی استفاده می‌کردیم و گه‌گاهی نیز مشکلاتی هم به‌وجود می‌آمد؛ مثل شکستگی پا، در رفتگی و... .

 

انتهای شیار، شیب خیلی وحشتناکی همراه با صخره‌ها بود که به جاده ورودی شهر «گیلان غرب» ختم می‌شد و این شیار آبریزگاه و محل عبور سیلاب‌ها بود؛ البته گه‌گاهی هم با حیوانات وحشی برخورد داشتیم؛ اما یا به نیروها نمی‌گفتیم و یا اگر هم متوجه می‌شدند، حیوان وحشی از برخورد با این همه نیرو بیشتر از آن‌ها می‌ترسید و معمولا فرار می‌کرد.

 

بعد از عبور از شیار و رسیدن به جاده ورودی گیلان‌غرب، در امتداد جاده، حدود یکی دو کیلومتر راهپیمایی می‌کردیم و قبل ورود به شهر، دوباره سمت راست وارد شیار می‌شدیم؛ البته این‌بار تماماً سر بالایی بود و نِق و نوق نیروها بلند می‌شد؛ ولی فایده‌ای نداشت و باید تحمل می‌کردند.

رزمندگان گردان «کمیل» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در اردوگاه «قلاجه» در کنار شهید «همت»

(شهیدان «امیر نان‌گیر»، «میرصانع» و «ابراهیم معصومی»، در محضر شهید «محمد ابراهیم» همت دیده می‌شوند)

 

یک جاهایی باید چند نفری کمک می‌کردند؛ یا قلاب می‌گرفتند و یا با طناب از شیار و صخره‌ها بالا می‌رفتیم؛ خلاصه انتهای شیار به گردان «عمار» ختم می‌شد. معولاً راهپیمایی از ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب شروع می‌شد و تقریباً ساعت ۶ یا ۷ صبح روز بعد بود که وارد اردوگاه می‌شدیم و بعضاً نماز صبح را در مسیر می‌خواندیم؛ البته ناگفته نماند که بعضاً مانورهایی با همکاری دیگر گردان‌ها نیز در همین مسیر انجام می‌شد.

 

یک‌بار با صحبت‌هایی که با برادر «مقدم‌جو» و برادر «بختیاری» انجام شد، تصمیم گرفتیم که یک نیم‌چه مانوری در اواسط شیار که یک کمی مسطح و از دو طرف ارتفاع بود، برگزار کنیم؛ بنابراین طبق هماهنگی با برادر «ابراهیمی» فرمانده یکی از گروهان‌های گردان «عمار» قرار شد که وی با تعدادی از نیروهایش در ارتفاع با سلاح‌های جنگی و واقعی مستقر شوند و به‌محض رسیدن ما به این نقطه، به نیروهای ما حمله فرضی کنند و با توجه به آموزش‌های داده شده بود، نیروهای ما باید سریع عکس‌العمل نشان داده و از خود دفاع کرده و خودشان را به بالای ارتفاع برسانند.

 

همچنین مقرر شده بود که وقتی نیروهای ما به نزدیکی قله رسیدند، دشمن فرضی فرار کند؛ ولی آن‌ها این موضوع را نمی‌دانستد. خلاصه ما به نقطه مورد نظر رسیدیم و حمله فرصی انجام و طبق روال، درگیری آغاز و حرکت نیروها به طرف قله شروع شد.

 

نیروهای مدافع (گردان عمار) پا به فرار گذاشتند؛ ولی یکی دو تا از آن‌ها نتوانسته بودند که به‌موقع فرار کنند و گرفتار نیروهای ما افتادن و بچه‌ها هم حسابی از خجالت‌شان درآمدند و کتک مفصلی به آن‌ها زدند، بچه‌های ما قبول نمی‌کردند که این‌ها خودی هستند و با هماهنگی خودمان این کار را انجام داده‌اند. برادر «ابراهیمی» تا چند وقت، وقتی که ما را می‌دید اخم می‌کرد و چپ‌چپ نگاه می‌کرد و هر وقت اسم مانور مشترک می‌آوردیم، از ما فراری بود.

 

همین آموزش‌های سخت، باعث شده بود که بدن‌سازی خیلی خوبی انجام شود و همه نیروها برای حضور در عملیات، قبراق و آماده شوند. از طرفی دیگر بنا به دلایلی، عملیات منحل شد؛ ولی بعد، گردان «کمیل» به نمایندگی لشکر ۲۷ در عملیات «والفجر ۳» شرکت کرد. گردان کمیل با سربلندی در این عملیات شرکت کرد و با کمترین تلفات، فقط یکی دو تا شهید و چند نفر مجروح، ماموریت خود را انجام داده و ارتفاعات قله‌قندی، تپه تخم‌مرغی و... را فتح کرد و با پیروزی و سربلندی خود، باعث حفظ اعتبار لشکر ۲۷ شد؛ چراکه لشکر ۲۷ هنوز از فشار عملیات «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» بیرون نیامده بود و اکثر کادر گردان‌های لشکر شهید شده بودند. انتخاب اردوگاه «قلاجه» هم به همین خاطر؛ یعنی کادرسازی و انجام ماموریت‌های آفندی بود.

 

بعد از عملیات «والفجر ۳»، نیروها به‌عنوان تشویقی، مرخصی گرفتند و یک سفر مشهد هم رفتند و بعد از آن، در منطقه حضور پیدا کرده و مجدداً آماده عملیات شدند؛ ولی این‌بار در منطقه «مریوان» و دشت «شیلر» و ارتفاعات «کانی‌مانگا».

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها