به گزارش
جام جم آنلاین، روزنامه جام جم از مصاحبه با صیادانی که به تازگی از بند دزدان دریایی رها شده اند نوشت:
بالاخره با آزادی آخرین صیادهای ایرانی که شش سال پیش به اسارت دزدان دریایی سومالی درآمدهبودند، پرونده تراژدی طولانی و نفسگیر لنج سراج، در حالی که دزدان، هشت نفر از 21 گروگان خود را در سومالی به قتل رساندهبودند، برای همیشه بسته شد.
دو روز پیش عبدا... نوهانی، ابراهیم بلوچنیا و داییاش جمالالدین دهواریکه غزل خداحافظی را خواندهبودند، با کمک وزارت اطلاعات و وزارت امور خارجه از چنگ دزدان دریایی آزاد شدند و قدم به خاک وطنگذاشتند. دیروز در کنارک غوغایی برپا بود. همه جا حرف از بازگشت عبدا... و ابراهیم و جمالالدین بود. برگشتن دوباره آنها به قول خیلیها، کم از معجزه نبود. مردم برای آنها سنگ تمام گذاشتند، کوچهها را آذین بستند، اسپند دود کردند و حلقههای گل را آماده کردند تا آن را به گردن اسرای تازه آزاد شده بیندازند. از میان آن ترس و وحشت کرونایی و ماسکهاییکه خیلیها به صورتشان زدهبودند، قشنگ میشد طرح لبخندی شیرین را در چشمهای استقبالکنندگان و حتی مردمیکه برای تماشا آمدهبودند، دید.
به خانههایشان که رسیدند، مهمان بود که پشت سر هم برایشان میآمد تا آزادیشان را شادباش بگوید. غلغلهای بود که آن سرش ناپیدا. محمدشریف پناهنده هم به استقبالشان رفتهبود؛ همان صیادی که دزدان دریایی سال گذشته او را آزاد کردند. پناهنده به جامجم میگوید: «واقعا از آزادشدن آنها خوشحالم. باورم نمیشود دزدان راضی به آزادکردن آنها شدهباشند، خدا را شکر میکنم که این اتفاق خوب افتاد. وقتی آنها را دیدم، اشک از چشمانم سرازیر شد. از تمام مسؤولان ایرانی که به نوعی به آزادی آنها کمککردند و روزنامهنگاران تشکر میکنم.»
بهخاطر دفاع از ناموسم تا پای مرگ رفتم
جمالالدین 45 ساله، یکی از صیادان آزاد شده، با اینکه مایل است استراحت کند، اما قبول میکند چند دقیقهای با جامجم مصاحبه کند.
آقای دهواری، رسیدن بخیر و سلامتی. چه حسی دارید از اینکه دوباره به وطن برگشتید؟
خوشحالم و اصلا انتظار نداشتم زنده بمانم و دوباره به ایران برگردم. احساس میکنم تازه متولد شدهام. وارد ایران که شدیم، افراد زیادی به استقبالمان آمدند که از همه آنها تشکر میکنم.
یعنی خودتان را در سومالی برای مرگ آماده کرده بودید؟
بله، دزدان دریایی، هشت نفر از دوستانمان را در سومالی کشتهبودند و برای همین ما هم به مرگ فکر میکردیم.
از شش سالی بگویید که اسیر دزدان دریایی سومالی بودید. در چه مکانی از شما نگهداری میکردند؟
در جنگل الهور بودیم و خیلی اذیتمان کردند. پاهایمان را غل و زنجیرکردهبودند و قدرت حرکت نداشتیم. چند روز آب و غذا به ما نمیدادند و هیچ زیراندازی نداشتیم و روی زمین میخوابیدیم. روی زمین عقرب و مار حرکت میکردند و وقتی به دزدان میگفتیم، میگفتند کاری به شما ندارند، اما ما میترسیدیم و دو نفرمان میخوابید و یک نفرمان بیدار میماند و نگهبانی میداد تا عقرب و مار نیشمان نزند.
به شما اجازه میدادند حمام کنید؟
هوای سومالی واقعا گرم بود. نه آب داشتیم و نه برق. شش ماه حق حمام کردن نداشتیم و بعد سه لیتر آب میدادند تا با آن حمام کنیم. وقتی هم اعتراض میکردیم چرا با ما اینطور رفتار میکنید، ما را با چوب کتک میزدند و میگفتند بخواهید نخواهید همین شرایط است. اگر اعتراضکنید همین سه لیتر آب را هم دیگر نمیدهیم. جرات درگیری هم نداشتیم، چون آنها مسلح بودند.
در گرما و سرما چه میکردید؟
باران که میبارید، نمیتوانستیم بخوابیم. اگر تکهای پلاستیک گیرمان میآمد، رویمان میانداختیم، اما زیرمان آب جاری بود و خیس میشدیم. این شرایط اجازه نمیداد بخوابیم. در زمستان هم یک گونی برنج رویمان میکشیدیم تا سردمان نشود.
لباس اضافی به شما دادند؟
تا یکوسال و نیم، همان لباسی که با آن اسیر شدهبودیم، تنمان بود. بعد از آن وقتی دیدند لباسهایمان در حال پارهشدن است، یک شلوار و زیرپوش دادند. موقعیکه آزاد شدیم هم حکومت سومالی از طرف کشورمان برای ما کفش و لباس خرید. بعد ما را به هتل بردند و هفت روز آنجا بودیم و بعد به سمت ایران پرواز کردیم.
در این مدت به شما میوه هم میدادند؟
در طول این شش سال، کل میوهای که ما سه نفر خوردیم، فقط سه موز بود که به هر کداممان یک عدد دادند با یک نصفه هندوانه. تازه این میوهها را هم زمانی دادند که داشتیم آزاد میشدیم. من موقعی که اسیر شدم، 74 کیلو بودم، اما الان فکر کنم 60 کیلو باشم.
شكنجه هم میشدید؟
بله. كتكمان میزدند تا با خانوادههایمان تماس بگیریم و درخواست پولكنیم. اول یك میلیون دلار میخواستند، اما اینكه بعدها مقدار آن را كم كردند و چقدر پرداخت شد، خبر ندارم.
و اگر بیمار میشدید؟
چون هفت روز تمام آب و غذا نخوردهبودم، سرم گیج رفت و افتادم زمین و از بینیام خون آمد. البته یكی از دزدان كه نسبت به بقیه رفتار بهتری با ما داشت و اسمش محمد بود، كمك كرد. او وقتی متوجه وضعیت و حالم شد، پنهانی و دور از چشم رفقایش، برایم قرص و دارو تهیه كرد وگفت نگو من اینها را به تو دادهام. بخور تا خوب شوی.
به چه زبانی صحبت میكردید؟
آنها به زبان سومالیایی و ما هم با زبان ایما و اشاره. البته كمی هم متوجه حرفهایشان میشدیم.
پارسال وقتی آقای پناهنده را از شما جدا كردند، نگران او نشدید؟
اتفاقا چرا. خیلی هم نگران بودیم كه او را كجا بردند و چه بلایی سرش آوردند. هر روز از دزدان میپرسیدم كه محمدشریف كجاست و هی میگفتند فردا و پسفردا او را میآوریم، اما دروغ میگفتند و هیچوقت نیاوردند. وقتی دیدم جواب درست و حسابی نمیدهند، با آنها دعوا كردیم و گفتیم چه بلایی سر او آوردهاید؟ شما هشت نفر از ما را كشتهاید، شریف كجاست. وقتی دیدند كوتاه نمیآییم، گفتند او آزاد شده و به ایران برگشتهاست. من حرفش را باور نكردم وگفتم شاید فوت كرده یا او راكشتهاند تا اینكه مدتی بعد، پسرخالهام به گوشی تلفن سرپرست دزدان دریایی پیام فرستاد. چون به زبان فارسی بود و نتوانستهبود پیام را بخواند، به من نشان داد و گفت كه بخوان. پسرخالهام نوشتهبود كه شریف به ایران برگشتهاست. وقتی متوجه شدم صحیح و سلامت نزد خانوادهاش است، خوشحال شدم و امیدوار شدم كه روزی هم ما سه نفر به ایران برمیگردیم.
با دزدان دریایی هم درگیر میشدید؟
یكبار یكی از دزدان به همسرم توهینكرد كه بهشدت عصبانی شدم و تصمیم گرفتم با چاقویی كه آنجا افتادهبود، او را بزنم. كارد را كه دید، رویم اسلحه كشید. از اسلحهاش نترسیدم و گفتم میخواهی بزنی، بزن؛ از تو و اسلحهات نمیترسم اما حق نداری به ناموسم توهین كنی. ناموس برای ایرانی مهم است و برای آن جان میدهد. خواهرزادهام جلویم را گرفت كه او را نزنم. ایرانیها در جنگ هشت ساله تحمیلی از جانشان گذشتند، حالا هم برای ناموسشان در هر جای دنیا كه باشند، جان میدهند. پای ناموس وسط بیاید، آدم بیاختیار دل و جرات پیدا میكند و من هم چنین شرایطی داشتم.
چطور متوجه شدید به همسرتان توهین كردهاست؟
زبان سومالیایی را تا حدی متوجه میشدم و برای همین فهمیدم به همسرم توهین میكند. وقتی به رویش چاقو كشیدم، نترسید. او را تهدید كردم وگفتم اگر همینطور ادامه بدهی، یكروز تو را میكشم. بعد هم سرپرستشان آمد و به آن دزد گفت كاری به اینها نداشتهباش. بخواهی فحش بدهی، مشكل پیدا میكنیم و به پولی كه میخواهیم، نمیرسیم.
چه كسی به شما گفت قرار است آزاد شوید؟
یكی از همشهریان كه در جریان كار ما بود، از طریق دزدان به ما گفت كه قرار است آزاد شوید. جلوتر از عید قربان بود كه این خبر را دادند. با هر سه نفرمان حرف زد و خبر آزادیمان را داد. اتفاقا یك پسر بادل و جرات 22 سالهای بود به اسم محمد كه سومالیایی بود. او از طریق ایران متوجه حضور ما شدهبود. هیچكس جرات نمیكرد به دزدان نزدیك شود، اما این پسر جرات به خرج داد و آمد با دزدها صحبت كرد كه ما را تحویل بگیرد. او گفت اگر گروگانها را تحویل ندهید، از پول خبری نیست. دزدها هم قبول كردند و گفتند پول را بدهید و اینها را ببرید. عین فیلمهای خارجی شدهبود(میخندد).
از زمانی بگویید كه شما را از مخفیگاهتان خارج كردند تا به ایران برگردانند.
با ماشین 1500 كیلومتر طیكردیم و بعد با هواپیما به اتیوپی رفتیم، از آنجا ساعت یك نیمه شب به قطر پرواز كردیم و ساعت 6 يا 7صبح به قطر رسیدیم. از قطر هم به ایران پرواز كردیم و روز جمعه هم در كشور بودیم.