
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
شب است، یک شب سرد، از آنها که دستت به جای یخ زدن، میسوزد و پاها را انگار گذاشتهاند توی آب منجمد، از آن هواها که دلت یک پیت حلبی پر از هیزمِ گُر گرفته و هُرمی داغ میخواهد که بنشیند به تنت. آدمها مثل تخم ترتیزک، انبوه و قوز کرده و مچاله از سرما از بین واژههای رها شده در هوا به چپ و راست میروند و بعضیها به قلاب واژهها میافتند؛ ظفر، ظفر، ظفررر.
آقا وقت داری؟ چند تا سؤال. که چی بشه؟ که درد دلت بشه برای ما، بعد بشه کلمه برای روزنامه، بعد بشه پیام برای مسؤولان. پقی میزند زیر خنده. تو جرات داری بنویسی؟ تو جرات داری بگی؟ چشم دوختهایم به چشم هم، زل زل، خیره خیره.
نگاهشان میکنم، نگاهم نمیکنند، نیایش، نیایش، نیایش، خانم کرایه پنجِ ها...، گفته باشم وسط راه دبه نکنی. خیلی خب، خط و نشون چرا میکشی؟
آقا! کرایه رو کردید پنج هزارتومن؟ پس چه قدر بکنیم؟ نمیدونم، روی تابلو نوشته 3500. تابلو برای خودش نوشته، مال قبل از گرونی بنزینه، الان روزی50 تومن بنزین میزنم، قبلا میشد 17، 18 تومن. تو راضیای من ضرر کنم؟ مرد، کلاه شتری رنگش را میکشد بالای چشمها و ریش حناییاش را پیچ میدهد.
چی کار داره؟ این دیگه کیه؟ آرنجی میخورد به آرنجی دیگر و چهار جفت چشم نگاهم میکنند. خانوم میری بیمارستان، ظفر، سر نیایش؟ اعتنا نمیکنم. آقا از بنزین بگو، از وقتی که سه برابر شد، از آن شب جمعه، غافلگیر شدی؟
شما غافلگیر نشدی؟ همه شدن، خورد تو ذوقم، موندم چطوری خرجمو در بیارم. با بنزین هزار تومنی خرج در میاومد؟ بد نبود، بالاخره زندگی میچرخید.
جردن، جردن، جردن مثل دنگ، دنگ، دنگ میخورد توی سرم، دارم ظفر، ظفر، ظفر بالا میآورم و ونک، ونک، ونک دارد ونگ ونگ میکند بیخ گوشم.
حسام پیشانی بندش را برمیدارد و کاکل پرپشتش را راست و ریست میکند. دهانش به خنده باز است و چشمهایش برق خوشی دارد. مجردی؟ بله خوشبختانه. یکی داد میزند این فکر میکنه تنهاس خوشبخته، نمیدونه بدبخته، ما همه بدبختیم، هر کی یه جور، این از همه بدتر. حسام خیز برمیدارد و پیشانیبند را با ضرب حوالهاش میکند. بدو ماشینت پر شد و حسام میدود. سرم پر از جملههای نیمهکاره است، دوکلام از این، دوکلام از آن، عجب شب مزخرفی است.
این همه لیسانسه؟
صف پرایدها که کجکج پارک شدهاند مثل ردیف سربازها حین سان دیدن است، یا نه، حیاط سایپاست که تداعی میشود. این پرایدو میبینی با هزار تا قرض و قوله خریدم، اون موقع 14 تومن بود، ولی هنوز دارم قسطشو میدم. من که از شر قسط راحت شدم، همین چند ماه پیش تموم شد ولی خب خرج استهلاک ماشین هست، میبینی اونجای در قُر شده؟ پول ندارم درستش کنم.
علیرضا شالی را چند دور پیچیده دور گردن و چیزی شبیه کشمش میخورد، ریز و سیاه. خانم اگه اومدی گرفتارمون کنی و گزارش بدی که هیچ وگرنه بدون بچههای مسافرکش دارن زیر فشار زندگی له میشن. فکر نکنی ما یه مشت بی سوادیم که ریختیم تو خیابونای تهران و هیچی حالی مون نیست، خودم لیسانس دارم، اون یکی، ایمانو میگم، لیسانس داره، منم لیسانس دارم، حسابداری، منم فوق لیسانس مدیریت دارم، منم کارشناس امور ثبتی و ارزیابیام و رانندهها دانه دانه میآیند و کنار بلوار میشود مجمع فارغالتحصیلان دانشگاه.
چرا اومدین تهران؟ مگه شهر خودتون چه عیبی داشت؟ به ملکه فرانسه گفتن مردم نون برای خوردن ندارن گفت خب برن شیرینی بخورن. خانم شده حکایت شما، یعنی نمیدونی اوضاع کار تو شهرستان چه قدر خرابه، اگه میموندیم اونجا باید مینشستیم کنج خونه و با زن و بچه از گرسنگی میمردیم، نه کشاورزی، نه دامداری، میخواستیم با ماشین هم که کار کنیم باید 70 تومن بنزین میزدیم و50 تومن در میآوردیم.
الان اوضاع خوبه؟ از بیکاری بهتره خب، ولی هنوزم نرمال نیست، تفریح که هیچ، خورد و خوراک در حد معمولی، لباس در حد رفع حاجت و پس اندازم که صفرِ صفر.
رضا تازه از راه رسیده و نوبت مسافر زدنش حالا نیست. حلقه مسافرکشهای لب بلوار، رضا را کم داشت. صورتش از سرما سرخ شده و حرفهایش بخار میشود توی هوا. رضا خنده روست و همه چیز را به بازی میگیرد، حتی درد و رنج و سیر و سیاحتش زیر خط فقر را. چون دیر رسیده دیرتر از بقیه میرود سراغ مدرک تحصیلیاش، سراغ لیسانس روانشناسی و کلی اسم قطار میکند که ثابت کند راست میگوید: زیگموند فروید، آنا فروید، کارل آبراهام، گوردون آلپورت و میلتون اریکسون.
آقا من حقوق خوندم، منم الهیات، آخه اینا رشته بود خوندید و چند نفری دست میاندازند گردن هم و ریتم میگیرند بیمارستان، بیمارسسستان.
رویای ماشین خوابی
هوا سردتر از یک ساعت قبل است، کفش و جوراب انگار نه انگار که هستند و باید پا را گرم کنند. پیشانی شده است یخ و دستها صفت زمهریر دارد. مسافرکشها این پا و آن پا میکنند که گرم شوند، ولی خب نمیشوند. این راسته رو میبینی، اگه تونستی یه دونه تاکسی پیدا کن، هوا که تاریک میشه تاکسیها میرن خونه، آخه میدونن این مسیر ترافیکه و سه و پونصد صرف نداره. ما تا وقتی هوا روشنه چهار تومن کرایه میگیریم، اما وقتی هوا تاریک میشه و راه بند مییاد میگیریم پنج تومن، مردمم میدن، چون راهی ندارن، جان من این راسته رو یه بار دیگه نگاه کن ببین تاکسی میبینی؟
خیابان غلغله و راهبندان است و مسافر زیاد، تاکسیها هم به نظرغیب شدهاند. جواد از درد زانو مینالد و میگوید ترمز و کلاچهای ترافیکی آهم را درآورده، بنزین سه تومنی هم که از اون ور. کلمات جواد هنوز توی هواست که کسی میپرد توی حرفش و پشت سرمان را نشان میدهد، مردی لاغر اندام با یک بطری پلاستیکی در دست را که واژگونش کرده داخل باک. تزریق بنزینی مرد به پراید که تمام میشود، میآید کنار بلوار به گله. میبینی، همین الان 30 تومن دادم برای ده لیتر، به خدا دیگه نمیدونم چی کار کنم، البته کرایه رو گرون کردیم، ولی خرج زندگی خیلی زیاده، یه بسته چای خریدم 37تومن، گوجه رو بگو شده 15 تومن. میان شلوغیهای پیاده رو سیگاری روشن میشود و بوی تندش تا ته سینوسها میدود. برو، اینجا سیگار نکش، مگه نمیبینی سرفه میکنه.
احمد دستهایش را تا مچ برده توی جیب شلوار و گوشه لباش را میگزد. خسته است، امشب شب او نیست و جان مسافر کشی ندارد. فکر احمد مشغول است و بنزین سه هزار تومانی اعصابش را خط خطی کرده. چرا نمیری خونه احمد آقا؟ الان زوده. خونه داری؟ خونه که نه، بابام یه جا نگهبانه و شب میرم پیشش. آقا علیرضا شما کی میری خونه؟ تا وقتی مسافر باشه. اصلا خونه داری؟ مستاجرم، تو رسالت. من تهرانسرم، منم تهرانپارس، من ولی پایین شهریام، اون ته ته شهر، کهریزک، منم از کرج مییام.
تو ماشینهاتون نمیخوابین؟ نه خانم این حرفا چیه، ماشین خوابی از مد افتاده، تو این راسته هیشکی تو ماشین نمیخوابه. به نظرت میصرفه از شب تا صبح ماشین رو روشن نگه داری به خاطر بخاریش و این بنزین گرون رو بسوزونی؟
ولی میگن مسافرکشهای شهرستانی تو ماشین میخوابن، حتی میگن بعضی ماشینا انقدر بو میدن که مسافرا اذیت میشن! این حرفا همه الکیه، باور نکن، نمیگم کسی تو ماشین نمیخوابه ولی یه حساب سرانگشتی بکنی میبینی به صرفه تره که ما خونه اجاره کنیم، چون زن و بچه داریم، اگه اونا بمونن شهرستان باید خرجشونو جدا بدیم ولی آوردیمشون پیش خودمون که لااقل یه جا خرج کنیم نه دو جا.
رانندهای وسط حرفها سر میرسد و انگار که به رگ غیرتش برخورده باشد میگوید ما رو میبینی؟ همه از یه طایفهایم، طایفه ما به بدنش سخت نمیگیره، به خودمون سختی نمیدیم، چیه اینجوری مچاله بخوابی تو ماشین و داغون بشی، تو این خط آدمایی هستن که فقط ماهی 300 هزار تومن پول سیگارشونه. به گوشهای نگاه میکنم، رانندهای علامت میدهد که باور نکن، دارد قمپز در میکند.
ونک، ونک، ونک، جردن، جردن، گاندی، بفرما، دو نفر، حرکته ها...، بیا خانم، ونک، ونک، ونک، بیمارستان، بیمارستان، دو نفر، ظفر، ظفر، ظفررر.
سرما شلاق میزند و نوای کلمات تکراری در سامعه میکوبد. علیرضا شالش را محکمتر دور گردن میپیچد و میگوید خانم شما دیگه برو، داره دیر میشه، ولی ما هستیم، نه صبح بچههامونو میبینیم نه شب، تو تاریکی میآییم و تو تاریکی میریم. کی میگه فقط یزید ظلم کرده، ما یزیدیم و داریم زن و بچههامونو اذیت میکنیم، داریم ظلم میکنیم به خدا.
رضا لقمهای نان قورت میدهد و میگوید راستی یادم رفت بگم آخرین باری که رفتم تفریح سال 80 بود، رفته بودم کوه پشت خونمون تو دهات، بعد هِر هِر میخندد. بفرما حرکت، ظفرررر،ظفر.
مریم خباز - روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
حسن روشن در گفت و گو با جام جم آنلاین مطرح کرد ؛
در گفتوگوی «جامجم» با یک کارشناس تحولات جمعیت ایران و جهان مطرح شد
با مسعود کاویانی، درباره تاریخچه، روند شکلگیری و افقهای پیش روی رادیو معارف گفتوگو کردیم
گپوگفت «جامجم» با چند هنرمند رادیویی در آغاز سال جدید