داستان واقعی یک شهر

نه که فکر کنی با صبح زود بیدار شدن مشکل دارد، نه. اعصاب در صف ماندن و سر و کله زدن با خلق ا... را ندارد ؛ و الا سنگ را هم اگر هر روز نقشی با انگشت رویش بکشی بعد از سی سال شکل می‌گیرد. مشهدی رحمان این روزهای بازنشستگی‌اش، خودش هم بخواهد نمی‌تواند بیشتر از خورشید بخوابد.
کد خبر: ۱۲۳۴۰۹۲

سی‌سال 5 صبح از خانه بیرون زده تا به اتوبوس واحد برسد. سی سال خوابش را طوری تنظیم کرده که کمی پلکش را در خانه بر هم بگذارد و باقی‌اش را با سری که می‌چسباند به شیشه‌ اتوبوس سر کند. البته اگر شانسش بزند و صندلی کنار شیشه گیرش بیاید. و الا باید سرش را بگذارد روی میله‌ فلزی صندلی جلویی که آن هم دردسرهای خودش را دارد. یا مرد عصا قورت داده‌ جلویی اوقاتش تلخ می‌شود یا آن‌قدر میله سفت و سخت است که روی پیشانی رد می‌اندازد. القصه مشهدی رحمان سی سال این طور خوابیده و بیدار شده. الان بی انصافی است که اکراهش برای رفتن را بگذاریم پای تنبلی. کمی اعصاب جمعیت را ندارد و کمی هم حس می‌کند در صف ماندن و چک و چانه زدن برای یک کیلو گوشت هم‌شأن موی سفیدش نیست (این یکی را هیچ وقت به زنش نمی‌گوید. بین خودمان بماند!) اما آن روز صبح که به اصرار زنش 5 صبح سوار اتوبوس واحد می‌شد فکر سی سال گذشته‌اش بود ؛ سی سالی که 7 صبح چای شرکت را دم می‌کرد و بساط صبحانه‌ مهندس را آماده می‌کرد که ساعت 9 روی میز اتاقش پهن کند. سرش را چسبانده بود به شیشه‌ اتوبوس اما خوابش نمی‌برد. هر چه به زنش گفته بود حالا دو سیر کمتر گوشت می‌خوریم ، جواب شنیده بود که خودمان هیچ ، جلوی عروس و دامادها زشت است که گوشت توی غذا نباشد. وقتی رسید به فروشگاهی که گوشت با قیمت دولتی عرضه می‌کرد هنوز هوا روشن نشده بود ، اما جمعیت جلوی در بسته صف کشیده بود. چیزی که اسمش را صف گذاشته بودند؛ اما هرج و مرجش نشان می‌داد که وقتی در باز شود نفرات اول صف کسانی‌اند که چالاک‌تر و جوان‌ترند. زانوهایش رمق جوانی را نداشت. در صفی که شباهتی به صف نداشت ایستاده بود و به صبحانه ای فکر می‌کرد که روی میز مهندس می‌چید.
مهندس هنوز آن شرکت خصوصی صادرات و واردات را دارد. به جای مشهدی رحمان یک آبدارچی جوان‌تر آورده و خودش هم دیگر دل و دماغ سابق را ندارد که صبحانه را در اتاقش بخورد. فقط چند ساعتی می‌رود که به کارها سرکشی کند. دیشب هم فقط به قدر یک چای و شکلات در اتاقش ماند و به راننده‌اش گفت برگرداندش خانه. سر راه هم از یک فروشگاه مجلل گوشت شام فردا شب خانواده را خرید. گوشتی که فروشنده می گفت خاص است. خوراک و نگهداری دامش مخصوص بوده و با شرایط خاصی ماساژ دیده است. البته مهندس گوشی برای این حرف‌ها یا حرف کسانی که می‌گویند گوشت‌های لاکچری فقط
عوام‌­فریبی‌اند نداشت، کارت را کشید و از مغازه بیرون آمد. دو کیلو گوشت در کیسه بود که به قرار کیلویی یک میلیون تومان ، از یک ماه حقوق بازنشستگی مشهدی رحمان سنگین‌تر بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها