سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
3 سال به ملاقاتش نرفتم
جهانبخش، دایی ایرج به جامجم گفت: سرانجام تلاشهای چند سالهمان نتیجه داد و او آزاد شد. سه سال بابت کاری که خواهرزادهام کرده بود به ملاقاتش نرفتم اما بعد از آنکه او را ملاقات کردم، تصمیم گرفتم برای نجاتش تلاش کنم. هر فردی، مسؤولی و امام جمعه شهرمان را برای میانجیگری فرستادیم، حتی خادمان امام رضا(ع) را هم فرستادیم. سرانجام بعد از 9 سال تلاشها به ثمر نشست و برای ایرج رضایت گرفتیم و از خانواده مقتول بابت این بخشش سپاسگزاریم. ایرج با من تلفنی زیاد حرف میزد و نگران بود اما وقتی گفتم رضایت دادند خیلی خوشحال شد که کابوس قصاص بعد از 9 سال پایان یافته است.
برای رضای خدا بخشیدیم
مادر مقتول نیز بعد از این بخشش گفت: به احترام سادات امامزاده فرجا... (ع) یاسوج قاتل را بخشیدم. اگر فعالیت سادات جلیلالقدر این امامزاده نبود این بخشش انجام نمیشد، چون وظیفه اسلامی و سیدی خود را بهجا آوردند. برای رضای خدا بخشیدیم. سید علیرضا ساداتفرجی، پدر مقتول هم بعد از بخشش قاتل فرزندش سخنان خود را با تلاوت سوره مبارکه کوثر آغاز کرد و گفت: برای رضای خدا و جد بزرگوارم و همه فامیل و برادرانم، روحانیون و ریشسفیدان و بزرگان ایل بویراحمد او را بخشیدم. وظیفه دارم از آیتا... سید شرفالدین ملکحسینی که نماینده ولی فقیه در شهرمان هستند و زحمت کشیدند، تشکر کنم. ما هم برای رضای خدا بخشیدیم.
فرآیند جلب رضایت
مذکور سادات فرجی، پسردایی پدر مقتول که معلم بازنشسته است به جامجم گفت: خانواده مجید در این سالها داغ از دست دادن پسر 17سالهشان را داشتند و شرایط سختی را بابت دوری او تحمل کردند. اوایل تصمیم به قصاص داشتند. حتی چند سال پیش هم خانواده ایرج نزد مرحوم آیتا... سید کرامتا... ملک حسینی - که نماینده ولی فقیه در شهرمان بود - رفته بودند. ایشان گفته بودند خداوند بخششکنندگان را دوست دارد و خواستند که خانواده بخشش را پیش بگیرند. بعد از فوت ایشان پسرشان هم چنین گفتههایی را به خانواده مقتول گفتند. افراد زیادی را برای گفتوگو و جلب رضایت نزد خانواده مقتول فرستادند و بعد از چند سال این رضایت شکل گرفت .
تا یک قدمی مرگ رفتم
9 سال با کابوس چوبه دار زندگی کرد و تنها امیدش در زندگی بخشش اولیای دم بود. در زندان بین رهایی و قصاص در بیم و امید بود تا اینکه توانست به این کابوس پایان دهد. ایرج در گفتوگو با جامجم به تشریح روز قتل و 9 سال زندان پرداخت.
با مقتول آشنا بودی؟
ما از دوستان صمیمی بودیم. پنج سال هم محلی و هم مدرسهای بودیم. در رشته کامپیوتر در دبیرستان شهر یاسوج همکلاس بودیم.
پس چرا او را کشتی؟
ساعت 14 و 30 دقیقه 29فروردین 89 و زنگ تفریحمان بود. ما و چند نفر از همکلاسیها کنار آبخوری بودیم. دوستانمان شوخی شوخی گلهای باغچه را پرپر کرده و روی سر و گردنم ریخته و بعد آب رویم ریختند. حالم خوب نبود و از کارشان عصبی شدم. همین شوخی باعث دعوای من و مجید شد. عصبانی شدم، چاقویی در جیبم بود و یکدفعه پرت کردم که به مجید خورد و زخمی و فوت شد.
چرا چاقو حمل میکردی؟
دوستی داشتم که با خودرویش برای تفریح میرفتیم. چاقو متعلق به او بود و همان روز به من داد تا برایش نگه دارم و عصر به وی تحویل بدهم.
بعد از فرار کجا رفتی؟
سراغ همان دوستم رفتم و به او گفتم دعوا کرده و فردی را با چاقو زخمی کردم. همان موقع خانوادهام به من تلفن کردند و گفتند خانه خالهام بروم. رفتم آنجا و متوجه مرگ دوستم شدم .بعدهم همراهشان رفتم و خودم را به پلیس تسلیم کردم. شش روز در بازداشتگاه بودم و بعد صحنه جنایت را در مدرسه بازسازی کرده و به زندان منتقل شدم.
از اولین شب که به زندان منتقل شدی بگو.
17 ساله بودم و رفتن در فضای زندان برایم ترس آوربود. 70 زندانی با سن و سالهای بالاتر از من بودند.
کوچکترین آنها من بودم. از همه میترسیدم. موهایم را تراشیدندو بعداز چند روز از قرنطینه به بند زندان رفتم. در بندی که رفتم همه قصاصی بودند. کمی که به خودم آمدم به تلفن همراه مجید زنگ زدم که جواب نداد. وحشت کرده و به سلول برگشتم و فقط گریه میکردم.
با خانوادهات ملاقات داشتی؟
چند ماه اول خجالت میکشیدم با خانوادهام حرف بزنم. یک روز تماس گرفتم و حرف زدم و بعد از آن به ملاقاتم آمدند. کارهای فرهنگی انجام میدادم و به دارالقرآن میرفتم. خانوادهام دلداریام میدادند، اما کابوس زندان و قصاص با من بود. در این سالها صد زندانی معتاد را ترک دادم.
در این مدت خواب مقتول را دیدی؟
یک بار خواب دیدم در میان افراد زیادی هستیم که همه لباس سرمهای به تن داشتند، دنبال مجید رفتم تا با او حرف بزنم که مرا ببخشد، ولی از دستم فرار کرد. یکبار هم خواب دیدم او در یک تپه سرسبز و پر از گل و گیاه است که مغازههای فروش طلا و نقره آنجا هستند، سیمخارداری میانمان بود. هرچه گفتم بگذار حرف بزنیم و بیایم آن طرف، میگفت همانجا بمان جای تو خوب است.
خانواده مقتول را دیدی؟
در جلسه دادگاه با پدر و مادر مجید رو به رو شدم، مادرش به من گفت چطور دلت آمد مجید را بکشی. خجالت کشیده و گریه کردم و حتی در زمان دفاع نتوانستم درست حرف بزنم.
بعد چه شد؟
50 روز بعد از دادگاه مرا صدا زدندو به واحد مددکاری رفتم. برگهای را دادند امضا کردم که روی آن نوشته شده بود، ایرج محکوم به یک بار قصاص.
دستانم یخ کرده بود و فکر کردم تا چند روز دیگر قصاص میشوم. برگه حکم را گرفتم و به سلولم رفتم تا چند روز با کسی حرف نزدم. بعداز چند روز که با خانوادهام تلفنی حرف زدم دلداریام دادند و گفتند، خدا کمک میکند و صبور باشم.
پای چوبه دار رفتی؟
قبل از محرم سال 1392 یک روز برای اجرای حکم مرا بردند. با همسلولیها خداحافظی کرده و حلالیت گرفتم و بعدازظهر هم خانواده و اقوام را برای آخرین بار دیدم. ساعت 18 مامور زندان آمد و گفت حکم اجرا نمیشود و خانواده مقتول 12 روز مهلت برای جلب رضایت دادند. از خوشحالی گریه کردم همسلولیهایم باورشان نمیشد حکم متوقف شده است. آن روز تا یک قدمی مرگ رفتم و دوباره زنده به سلول بازگشتم.
شاهد اعدام همسلولیهایت بودی؟
در این 9 سال هر بار از بلندگو صدا میزدند یا شایع میشد حکم قصاص داریم همه میگفتیم نوبتمان است. 50 نفر از همسلولیهایم در این سالها قصاص شدند. هر بار میگفتم امروز نوبتم است.
فکر می کردی بخشیده شوی؟
نه، احساس میکردم قصاص میشوم. سال 95 گروهی از خادمان امام رضا (ع) از مشهد برای بازدید به زندان آمدند. روی دیوار کنار تختم نوشته بودم یا امام رضا (ع) تو که ضامن آهو شدی ضامن من هم بشو و بارها جمله را تکرار میکردم. یک تسبیح از خادمان گرفتم و پرچم را بوسیدم و گریه کرده و خواستم ضامنم شود. بعد از چند روز خانوادهام تلفنی به من خبر دادند با خادمان حرف زدند و آنها برای ملاقات خانواده مقتول رفتهاند. باورم نمیشد امام رضا (ع) صدای نالههایم را شنیده است. آن موقع خانواده مقتول به خانوادهام گفتند ممکن است حکم قصاص را اجرا نکنند. سال بعد که دوباره خادمان دیگری رفتند، اولیای دم همان حرف را تکرار کردند، امیدی به بخشش و زندگی در دلم جوانه زد .
بعد از آزادی چه میکنی؟
زمانی که در زندان باز شد و بیرون آمدم اولین نفری که دوست داشتم ببینم پدرم بود.
خیلی پیر شده بود. بوسیدمش و اشک ریختم و بعد مادر و بقیه را دیدم. باورم نمیشد از قصاص رها شدم.
دوست دارم کسب و کاری با روزی حلال راه بیندازم و درسم را بخوانم و در دانشگاه در رشته مدیریت ادامه تحصیل بدهم. میخواهم خانواده مقتول را از نزدیک ببینم و تشکر کنم. سر خاک دوستم مجید بروم و از او حلالیت بگیرم.
معصومه ملکی
حوادث
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد