در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
کوچکترهای جمع، اسم بیماریشان را نمیدانند، کسی به آنها نگفته روی پروندهشان نوشته شده: مبتلا به سرطان. سرطان برای هرکدامشان با یک نشانه از راه رسیده، اما درد فصل مشترکش بوده برای همه؛ دردی که امانشان را بریده، رسیده به آزمایش، بیمارستان، سرم، تزریق، آنژیوکت! دردی که هرچه جلوتر رفته سختتر شده، رسیده به شیمیدرمانی و برق.
سرطان، بچهها را شبیه ماه کرده؛ صورتشان را پاک کرده از مو، مژه و ابرو. حالا همه شکلهم هستند، شکل ماه. آنوقت اگر خوب نگاه کنی، میبینی سید جواد ماه است، ابوالفضل ماه است، هدی و نرگس و کرار هم ماهند.
قصه این بچههای ماه، قصه مهربانی هم است؛ آنقدر که باورمان بشود مهربانی مسری است، واگیر دارد، دل به دل جلو میآید، یک دفعه ریشه میزند در وجود آدمها، بزرگ میشود، برگ و بار میدهد. گزارش اول جامجم از فعالیتهای خیریه همیاران بینام و تخصصشان در برآورده کردن آرزوی بچههای مبتلا به سرطان، چراغ اول این مهربانی را روشن کرد، دل خیلیها نرم شد، آنقدر که آستین همت بالا بزنند و در عرض ده روز 56 میلیون و صدهزار تومان جمع بشود از نیکوکاران تهرانی برای برآورده کردن آرزوی زیارت بچهها؛ برای مشهدیشدنشان. قصه این مهربانی اما همین جا تمام نشد، رسید به بیست و هشتمین روز آبان و یک گزارش دیگر جامجم، از رفتار برخی چهرهها با آرزوهای کودکان مبتلا به سرطان. چراغ دوم همینجا روشن شد با واریز 11 میلیون و 600 هزار تومان. همینجا بود که هدی رشیدی، مسؤول خیریه همیاران بینام اهواز، فهرست آرزوهای بچههای مبتلا به سرطان را گذاشت جلویش، جلوی اسم آنها که آرزویشان زیارت حرم امام رضا بود علامت زد، از پزشک معالج بچهها مشورت خواست و اینطور بود که اسم 21 نفر از آنها در پرواز شماره 145640 اهواز به مشهد نوشته شد؛ پروازی که آنها را ظهر هفتمین روز آذر به مشهد رساند؛ آن هم یک جور خاص، یک طور عزیز.انگار خود امام رضا دعوتنامه فرستاده باشد برایشان که خدامش بروند پای هواپیما، به پیشواز بچهها و آنها را با سلام و صلوات برسانند به هتلی که تا
باب الجواد پنج دقیقه بیشتر فاصله ندارد، که هروقت دل بچهها لرزید برای زیارت، مادرهایشان تند دست آنها را بگیرند و با یکی از همیاران خیریه، بروند سمت حرم تا از آرزویشان بگویند.
آرزوی همه، آرزوی شفا
قصه این بچهها، قصه این 21 نفر، قصه یک آرزوست، آرزویی که آنها را هشتمین روز آذر، همان پنجشنبه خوب رسانده به حرم، کاری کرده که همگی اذن ورود بگیرند و صحنها را یکییکی جلو بیایند تا برسند به صحن انقلاب و چشمشان بچرخد سمت رواقها و درهای طلاکاری شده و بعد مات گنبد طلایی رنگ رضا شوند. آنقدر که اشک ناخودآگاه راست گونهشان را بگیرد و بیاید پایین که نگاهشان بچرخد دور تا دور حرم و قفل شود روی پنجره فولاد.
من ایستادهام درست وسط صحن انقلاب و آرزوی بچهها را تماشا میکنم. آرزوهایی که با آنها از اهواز سوار هواپیما شده و در فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد از هواپیما پیاده شده. آرزویی که حالا اشک شده و نشسته روی صورت بچهها. روی صورت آیه، سارینا، فاطمه، رضا، حسن، مسلم و امیرحسین که میگویند دلشان به هیچ چیزی جز زیارت راضی نمیشده.
حسن میگوید، دوست دارم بزرگ شوم، دکتر بشوم خانوم! حسن نمیگوید یا امام رضا من را شفا بده، حسن حالا که اینجاست، از این خوب شدن هم مطمئن شده، حالا برای سالهای بعدش آرزو میکند، برای روزهای بزرگسالی وقتی که دیگر ختم درمان شده، خوب شده!
سرطان دست تک تک این بچهها را گرفته و آنها را از سر کلاسهای درس بلند کرده و آورده خانه، همین است که حالا خیلیهایشان در خانه درس میخوانند و خیلیهایشان قید درس را زدهاند. خلیل 15 ساله یکی از همانهاست. خلیل زائر اولی نیست اما از وقتی بیمار شده،این اولین باری است که آمده مشهد و به همین خاطر دلش بدجوری پر میکشد برای زیارت. حال غریب خلیل مثل حال ابوالفضل 12 ساله است، پسرک رامهرمزی که کلاس هفتم را در خانه میخواند و تا حالا مشهد قسمتش نشده! ابوالفضل حالا اینجا که رسیده برای سلامت همه مریضها دعا کرده و سلامت خودش را هم از امام رضا خواسته. ابوالفضل هم دوست دارد وقتی بزرگ شد دکتر بشود؛ دکتر بچههایی مثل خودش.
آیه، دخترک زیبای کلاس دومی، هم سن و سال دختر خودم است؛ آیه اما مریض است، چندماهی است کهALL در تنش ریشه دوانده؛ همان لوکمی لنفوبلاستیک حاد، یک جور سرطان خون. آیه آن قدر کوچک است که چیزی از بیماریاش نداند، اما آنقدر به دکترش اصرار کرده که بالاخره یک روز قبل از سفر، دکتر اجازه پرواز به او داده و او هم شده یکی از اسامی فهرست آرزوهای خیریه همیاران بینام.
قصه سیدجواد 17 ساله هم قصه یک آرزوست؛ آرزویی که از دوسال پیش ته دل سیدجواد نشسته، از وقتی ژرم سل تومور مثل سایه افتاده دنبالش. سیدجواد حالا اینجاست روبهروی حرم، میگوید تا همین لحظه دارم با بیماریام میجنگم خانم و شش بار جراحی شدم؛ قفسه سینه چپ دوبار، سینه راست یک بار. شکم یک بار، مثانه یک بار، کلیه یک بار. حالا اما تومور آمده و چسبیده به قلب سیدجواد و امکان جراحی و رادیوتراپی نیست و دکترها گفتهاند چون بدنش ضعیف است شیمیدرمانی هم جواب نمیدهد. سیدجواد منتظر است، امام رضا خودش دستش را بگذارد روی قلبش و توده را بردارد.
یا امام رضا! این همه آرزو، اینجا در صحن حرمت میچرخد، این همه آرزو، این همه خواسته، این همه نیاز، اینجا چرخ میخورد از ضریحت میگذرد و میرسد تا آسمان. یا امام رضا آرزوی سیدجواد چندمین آرزویی بود که شنیدی؟ چندتا درد دل، چند تا گلایه، هر روز هرلحظه میشنوی؟
این را سید از من میپرسد؛ اما خودش هم میداند مهم نیست آرزویش چندمین آرزو باشد، او حالا حرف هایش را به امام خوبیها گفته و دلش روشن است که حتما آن کسی که باید آنها را بشنود که ضامن برآوردهشدنش شود، شنیده...
مادر نرگس، همان نرگسی که 15 سال پیش هشتمین روز آذر به دنیا آمده و امروز تولدش است، همینجا داخل صحن از امام رضا، نشانه خواسته است، یک نشانه که به او بگوید نرگسش حالا حالاها زنده است و سرطان حریف او نمیشود. نشانه را بچههای خیریه همیاران بینام دستش میدهند؛ آنها برای نرگس جشن تولد میگیرند؛جشن تولد اگر نشانه شور یک زندگی نباشد نشانه چه چیزی است؟!
قصه آرزوی بچههای اهوازی تا غروب جمعه در مشهد کش میآید تا برسد به سوز و سرمای ناگهانی یک عصر پاییزی که مشهد سردتر از دو روز قبل است. وقتی مادرها و همیاران نگران اینکه بچهها سرما بخورند، آنها را تندتند سوار اتوبوس میکنند و چشم بچهها از همانجا به گنبد طلایی رنگ است؛ انگار دلشان جامانده باشد آنجا، درست مثل آرزویشان که بند شدهاست به ضریح، یک آرزو برای مسلم، یک آرزو برای آیه، یک آرزو برای سیدجواد؛ آرزوی سلامت، شفا.
هنوز 43 کودک دیگر آرزوی زیارت دارند
برای هدی رشیدی و بقیه همیاران خیریه همیاران بینام اهواز اما مزه این مشهد با مشهدهای دیگر فرق میکند؛ آنها این بار 21 نفر را به آرزویشان رساندهاند، طوری که خود رشیدی میگوید انگار این بار معجزههای کوچک کنار هم جمع شدهباشند و یک معجزه بزرگ را ساخته باشند؛ معجزهای که او به خاطرش از خیلیها متشکر است، از بچههای فرودگاه اهواز و مشهد و از خادمان آستان قدس که یک خاطره خوب برای بچهها ساختند؛ خاطرهای که میتواند 43 کودک دیگری که تا این لحظه در فهرست آرزوی مشهد هستند، تکرار شود. بچههایی که اگر خیران دل به دلشان بدهند میتوانند مثل یونس و محمدامین و رقیه زائر اولی شوند. رشیدی میگوید برای برآورده کردن آرزوی زیارت هرکودک به طور میانگین به 5/2 میلیون تومان برای هزینه رفت و آمد و اسکان خودش و مادرش نیاز است و چشم امید همه بچههای مبتلا و آرزومند اهوازی هنوز به کرم خیرانی است که مهربانیشان، آذر امسال آرزوی 21 کودک مثل آنها را برآورده کرد. رشیدی البته برای برآورده شدن این آرزوی بزرگ از خیلیها ممنون است، از بچههای فرودگاه اهواز و مشهد و خادمان آستان قدس که هوای بیماری بچهها را داشتند؛ مهربانهایی مثل سیدابوالفضل کاظمی، سرکشیک خادمان آستان قدس که با هماهنگی آستان و خواست قلبی خادمها، برای پیشواز بچهها در فرودگاه 11 خادم و در حرم 20 خادم بهطور اختصاصی همراه بچهها شدند.
مینا مولایی
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد