گفتگو با امیر غفارمنش؛ بازیگر

دنیا تمام می‌شود مهربان باشیم

روزی که آمد برای گفتگو در دفتر روزنامه از دیدن موهای جو گندمی اش جا‌خوردم. نه که بگویم آخی چه پیر شده توی کله ام پیچید : پیر شدی حامد... و حواست نیست. یک هو نقش‌هایش ریخت توی کله ام از سیب خنده بگیر تا ساعت خوش و دنیای شیرین دریا و آژانس دوستی و کلی کارهای خاطره انگیز دیگر. زندگی پر فراز و نشیبی داشته. از دورانی گفت که ساعت خوش بسیار گل کرد و یک هو باد بلاخیزی در جمع بچه های ساعت خوش وزیدن گرفت و پراکنده شدند. از روزهایی که فیلم اجاره می داد و روزگار روی نامهربانش را به امیر غفار منش نشان داده بود. امیر غفارمنش اهل نوشتن و خواندن است و این گفتگو را برای من راحت تر می کرد. حدود دوساعتی حرف زدیم. نه صفحه بند محترم و نه مسئول صفحه عزیز و نه حوصله شما اجازه می دهد همه آن دوساعت را اینجا بیاورم چند خوشه از این گفتگو را توی سبد این صفحه گذاشته ام و تقدیمتان می کنم.
کد خبر: ۱۱۵۷۰۴۷

نام و نام خانوادگی ؟

جعفر(می خندد) خب امیر غفارمنش.

محله کودکی؟

نواب چهار راه گلکار.

متولد؟

1347ششم اردیبهشت .

شغل های تا کنون؟

کفاشی (رویه کفش می دوختم) ، الکتریکی، باربری در یک شرکت حمل و نقل بعد هنرپیشگی هم ویزیتوری لوازم آرایش و فیلم اجاره می دادم.

یک اتفاق تلخ از کودکی؟

کتک های بدی از بابام خوردم و بعدش هم جابهجایی از محله که خیلی سخت بود. از نواب رفتیم بهبودی و جدایی از بچه محل سخت بود با برادرهام با بابام قهر کردیم...

تصادف کردید، اولین نفری که به او زنگ میزنید تا خبر را به او بدهید؟

سعید اقاخانی؛ سعید جزو دوستان صمیمی است.

تاثیر گذارترین آدم زندگیات ؟

معلم دینی آقای مهدی حسین زاده که توی اوج تناقض و دوران سخت زندگی مرا با خدا و پیغمبر پیوند می داد.مرحوم آرش یکتا قهرمان رالی کشور هم بهمن ثابت کرد که میشود همه جوره خوب بود و زندگی کرد .

طولانی ترین روز زندگیات ؟

11 آذر سال60.

دلیلش؟

نپرس !

یک روز بیدار شده و متوجه میشوید تنها انسان باقی مانده روی زمین هستید، چیکار میکنید؟

می گردم دنبال بقیه که ببینم کجا رفتند اینقدر میگردم تا یک آدم دیگر پیدا کنم. نمیشود همه مرده باشند.

تا حالا از شهرت سوء استفاده کردی؟

بله! دروغ چرا ؛ همیشه.

آخرین بار کی بود ؟

همین الان دارم اذیتت می کنم و تو رویت نمیشود، چیزی بگویی (میخندیم)؛ توی بانک و بیمه و این جور جاها دوستان لطف دارند.

کاری که ایکاش انجام نمی دادی؟

یک فیلم سینمایی به نام آژانس ازدواج که خیلی مزخرف بود.

سینما؟ تلویزیون؟ تئاتر؟

تئاتر.

حرف حساب تئاتر ؟

مزخرف ترین تئاتر هم که بروی باز یک حرفی برای گفتن دارد به دلیل زنده بودن نفس به نفس بودن با مخاطب دروغ نمیگوید و تاثیر خودش را میگذارد. توی فیلم می شود دروغ گفت توی تئاتر نه. کمدی ترین تئاتر ها هم حرفی برای گفتن دارد و تاثیر خود را میگذارد.

اگر بازیگر نبودی؟

خواندن ، ساز زدن و مسافرکشی شب آنهم در آژانس توی یک محله متوسط که همه جور آدمی در آن زندگی میکند.

به این فکر کردید چه جوری میمیرید؟

فکر کردم و تقریبا مطمئنم چون سیگار میکشم ، فکر میکنم یه روز قلبم میایستد. کلا مرگ را دوست دارم.

مواجهه جدی با مرگ داشتی؟

بله یک بار سر صحنه نزدیک بود آتش بگیرم. این اتفاق نزدیکترین مواجههام با مرگ بود.

آدم با کجاش میخنده؟

با نصف النهار مبداش (میخندیم) ؛ با دلش!

اولین باری که امضا دادی؟

یادم نیست دقیقا

یک خودکار نو به شما میدهند اگر بخواهید امتحانش کنید چه کلمهای مینویسید؟

خط خطی میکنم...

جایی برای دفن شدن؟

خیلی مهم نیست کجا دفن میشویم. اگه بخواهیم رایگان دفن شویم که قطعه هنرمندان هست...

جایی برای زندگی؟

شیراز، رشت، سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم به خاطر مردم ماهاش.

تا حالا دچار یاس فلسفی شدی؟

بله .

دلیلش؟

وقتی توی زندگی رودست بخوری و خواستههایت طبق روال پیش نمیرود، دچار یاس میشوی.

رانندگیات خوبه؟

خوب نیست، عالیه.

تصادف کردی؟

نه.

سرعت خوب است یا عجله؟

حاضرم با شما مسابقه بدهم .

چطور؟

هردو تا چشم چپمان را ببندیم و برویم رانندگی !

چرا ؟

چون چشم چپ من نمی بیند و با یک چشم رانندگی می کنم و طبیعتا سخت است.

کلید جا میذاری؟

موبایل بیشتر و فندک .

تماس رد میکنید؟

اصلا، به هیچ وجه، چون یک جور بی احترامی است.

سه تا کتاب برای خواندن؟

تاتار خندان( غلامحسین ساعدی)، داستان جاوید (اسماعیل فصیح) و عشق و عطش (بهیه پیغمبری) که قابلیت یک سریال پرکشش را دارد.

امیر غفارمنش چه رنگی است؟

بنفش.

بیشترین فکر قبل از خواب؟

غیر از دعا و حرفهایم با خدا ، برنامه فردایم را مرور می کنم.

احساس موفقیت مهمتر است یا خوشبختی؟

قابل مقایسه نیستند؛ قطعا خوشبختی .

خسرو شکیبایی؟

زلال.

مرتضی آوینی؟

پیچیده.

ابراهیم حاتمی کیا؟

کلک و کاربلد .

افشین قطبی؟

سخنور خوبی بود .

حافظ؟

عاشق.

هیتلر؟

عجیب .

برانکو ایوانکویچ؟

زرنگ .

هیچکاک؟

ترسو.

محسن حججی؟

شجاع.

حاج کاظم آژانس شیشه ای؟

ملموس.

آخرش چی میشود؟

دنیا تمام میشود و میرویم پی کارمان.

حامد عسگری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها