سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
از دکتر سوکراتس که پیامآور نیقلیونی فوتبال نابِ شاعرانه بود به نسلی که فوتبال مکارانهشان، زیباییشناسی فوتبالشان را گرفته است. از مردی که چگوارای فوتبال جهان بود و همزمان با فوتبالش، از هر انگشتش یک هنر میبارید؛ در قواره یک پزشک، یک فعالسیاسی، یک نقاش، یک رماننویس، یک نوازنده و یک هنرمند. این پرنسیبها ابعاد دیگری از وجود او بود. مردی که با کارتلهای بزرگ درمی افتاد؛ آرم کوکاکولا را وقتی بر پیراهنش منقش میکرد که از گوشهاش خون بچکد. این شعار مقدس سوکراتس بود که میگفت: «بردن یا باختن؟ بگذارید دموکراسی تعیین کند» شعاری که از دهان «مدل – بازیگر»ی چون نیمار بزرگتر است. «دکتر- کاپیتان»ئی که با سلاحی همچون شعرهای چگوارا از هرزگیهای سیاسی و فوتبالی میگریخت و در رختکنی خون به پا میکرد تا با سلاح فوتبال، برای پاپتیهای ریودوژانیرو بجنگد. بجنگد و جان بدهد. و اگر نشد، خود را ویران کند.
اگر نیمار مدل بیبدیل آرایشگران ریودوژانیروست، سوکراتس مردی بود که با تمام وجودش- پاهایش، سینهاش، چشمش و مغزش- برای بنیانگذاری جنبش دموکراسیخواهی کورینتیانس (اواسط دهه ۱۹۸۰) در شهر سائوپائولو جنگید. رزمندهای برای قلبهای کوچک تودههای بیرویای آمازون. مردی که قدردان مردمش بود و میگفت: «این مردم هستند که به من، به عنوان یک فوتبالیست محبوب، قدرت میدهند. اگر آنها قدرت بیان چیزی را نداشته باشند، من به جای آنها حرف میزنم». چنین شد که سوکراتس را فرزند سقراط دانستند. شاید با تاثیرپذیری از این خاطره که که پدرش عاشق سقراط بود. پدری که وقتی سوکراتس کوچولویش به دنیا آمد در حال مطالعه کتاب جمهوری از افلاطون بود. حتی بعدها که دکتر سوکراتس اسامی بچههایش را «فیدل و چهگوارا و جان لنون» گذاشت مادرش اعتراض کرد که نام لنون برای بچه آدم، کمی عجیب نیست!؟ سوکراتس در جوابش گفته بود: «خودتان پس چرا اسم مرا سقراط گذاشتید؟ من کجا سقراط کجا؟». حالا سقراطها در تیم ملی برزیل جای خود را به سوپرمدلها دادهاند. و این سزاوار فوتبال برزیل نیست که ابرستارهاش با موهای ماکارونی طور، نمادی از موشمردگی و «داورفریبی» در مقابل خطای بحق یا ناحق مدافعان جهان ظاهر شود. این سزاوار نیست.
مردی که در اوج فوتبالش همزمان با برگزاری انتخابات ایالتی1982 بازیکنان تیم کورینتیانس برزیل را تحریک میکرد که باید روی پیراهنهایشان با دست خود شعار «رای بده» را بنویسند. مردی که حتی وقتی به ایتالیا رفت تا پیراهن فیورنتینا را به تن کند دست از آرمانخواهی و کمالطلبی برنداشت و اعلام کرد که «من میخواهم فوتبال ایتالیا را با دموکراسی پیوند دهم» موجود غریب و بیجانشینی بود. کاش دیشب آقای «تیته» قبل از بازی با بلژیک، آخرین دستخط سوکراتس را که در روزهای پیش از مرگش نوشته بود نشان بچههایش میداد تا بفهمند جانشین چه مردی هستند. همان دستخط اساطیری سوکراتس که در آن نوشته بود «زندگی فقط شادی است، مرسی، مرسی، مرسی.»
اگر گارسیا مارکز برای ادبیات آمریکای لاتین، یل بود، سوکراتس نیز نماد ابدی فوتبال برزیل است. مردی که با پاهایش به همان اندازه شعر میسراید که با زبانش و چشمش. این جملهای لذیذ از اوست که «ابتدا زیبایی از راه میرسد، سپس پیروزی، اما آنچه اهمیت دارد لذت است». مدتها آرزو داشتیم که ایکاش او در چمنها برایمان سخنرانی و در میتینگها فوتبال بازی کند. مردی که در گفتارهای فلسفیاش، از وینسنت ونگوگ و ادگار دگاس، فکت میآورد و چیزی فراتر از جنس این نیمارناجنس بود که افتخارش موهای ماکارونیطورش باشد. انگار خود سوکراتس هم فهمیده بود که توپچیهای جایگزین نسل او، از آرمانپروری گریزاناند که میگفت «توپچیهای این دوره و زمونه، عموما پسزمینه آموزشی و علمی ندارند و بسیاری از آنها حتی نمیتوانند قرارداد خود را بنویسند. این جامعه است که باید متقاضی باشد که آنها به سمت تحصیلکردن بروند». کاپیتان برزیل، فوتبال را کاری بشدت عاشقانه تلقی میکرد، نه امری مکانیکی و نمایشی. فوتبال از نظر دکتر سوکراتس «زنی است که عاشقش هستید». نه سوپرمارکتی که ازش گریزانید. مردی که در جوانی و به هنگام تحصیل در رشته پزشکی، 24 ساعت به 24 ساعت در بیمارستان بیخوابی میکشید و فردا ظهرش با پیراهن بوتافوگو غوغایی در میدان راه میانداخت که تماشاگران را از یک بازی «آنجهانی» سیراب میکرد. فوتبال برای او جنگ نفسانی و جسمانی نبود بلکه نبردی روحانی بود. مردی که گرایش به ذات فسلفی فوتبال داشت، نه فریبندگی آن. به روحانیات فوتبال علاقه داشت، نه نفسانیات آن.
او متولد جنگلهای آمازون بود و عین آمازون، پیچیده و جنگلی بود. وقتی در برزیل کودتا شده بود او فقط ده سال داشت. در حافظه آن کودک دهساله البته چنین صحنههای هراسانکنندهای نیز رسوب کرده بود که همزمان با کودتا، پدرش کتابهای بلشویکها را میسوزاند تا دست پلیس نیفتد. پدر بیسوادی که یک کتابخانه معصل در خانهاش راه انداخته بود و مشغول خودآموختگی بود. وقتی مجبور شد کتابهایش را بسوزاند سوکراتس کوچولو داشت زیرجلکی نگاهش میکرد. برای همین بود که آن پسرک وقتی بزرگشد، آزادگی و آزادیخواهی را ابتدا با رویکرد «دموکراسی باشگاهی» آغاز کرد. در این نوع دموکراسی، او برای تعیین هر چیز کوچکی، از مربی و فوتبالیست و هوادار و ماساژور و دربان و حتی مامور نظافترختکنی رایگیری به عمل میآورد و فرقی بین رای آنها نمیگذاشت. چنین بود که جنبش دموکراسیخواهی سوکراتس با شعار «هر نفر یک رای» تبدیل به شعار اصلی باشگاه شد. بعدها مدیرباشگاهش در توصیف این رایگیریها به سازنده مستند «پرنس سوکراتس» گفت: «آنها حتی برای دستشویی رفتن وسط تمرین هم انتخاباتجمعی میگذاشتند و تصمیم میگرفتند!» گیرم خیلیها در همان زمانها هم بچههای کورینتیانس را با برچسب آنارشیستها و کمونیستهای ریشو مواجه میکردند اما دکتر سوکراتس چیزی فراتر از تمام ایدهئولوژیها بود.
از سوکراتس تا نیمار، فوتبال برزیل، از آزادگی به بلاهت رسید. از فوتبال ناب و فیرپلی، به موشمردگی و داورفریبی. آنجا در ساحلهای ریو اما هنوز دل پاپتیها با آن مرد رعنای موفرفری ست که تعهدش در اتاق عمل، با روی چمن توفیر نداشت.
ابراهیم افشار
ورزش
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد