معمای پلیسی

قتل نگهبان انبار

معمای پلیسی

قتل تلخ سپهر

زن جوان سراسیمه با پلیس 110 تماس گرفت و از ربوده شدن پسربچه‌اش خبر داد. پس از این تماس، ماموران کلانتری 34 تهران ساعت 12 شب خود را به آدرسی که زن جوان اعلام کرده بود، رساندند.
کد خبر: ۱۰۹۸۶۶۰
قتل تلخ سپهر

مینا در حالی که بی‌تابی می‌کرد در کنار خودروی شاسی‌بلندش ایستاده بود و با دیدن گشت پلیس به سمت خودروی پلیس دوید.

«شما را به خدا کمکم کنید. جان پسرم در خطر است، او را دو موتورسوار دزدیدند و اگر پیدایشان نکنید پسرم را می‌کشند.»

ماموران مشخصات کودک‌ربایان را گرفته و آنها را تحت‌تعقیب قرار دادند. در محل حادثه هیچ دوربینی نبود که صحنه کودک‌ربایی را ثبت کند و این موضوع شناسایی متهمان را با مشکل روبه‌رو کرده بود.

گشتی‌های پلیس در تعقیب دو کودک‌ ربا بودند و مادرش در کلانتری بی‌تاب فرزندش بود. هیچ ردی از متهمان فراری به دست نیامد تا این‌که ساعت 6 صبح کارگر شهرداری در حال جارو کردن خیابان در غرب تهران متوجه بسته‌ای در کنار سطل زباله شد. به موضوع مشکوک شد و بسته را بررسی کرد. صحنه‌ای که می‌دید باورکردنی نبود. پیکر پسربچه‌ای در داخل پتویی پیچیده شده بود.

هراسان تلفن همراهش را از جیبش بیرون آورد و ماجرا را به پلیس اطلاع داد.

پس از حضور ماموران کلانتری و تائید تماس تلفنی، موضوع این جنایت تلخ به سروان رضوانی اعلام شد و او همراه ماموران تشخیص هویت و پزشک جنایی خود را به آنجا رساندند.

هوا روشن شده بود و اهالی کنجکاو پشت نوار زردرنگ جرم ایستاده و نظاره‌گر ماجرا بودند. افسر کلانتری با دیدن سروان رضوانی سراغ او آمد و در گزارش خود گفت: «امروز صبح مردی با مرکز 110 تماس گرفت و از کشف جسد خبر داد. وقتی موضوع به ما اطلاع داده شد راهی اینجا شدیم.

مرد رفتگر جسد را هنگام جارو کردن خیابان پیدا کرده بود. جسد متعلق به پسربچه 4 ساله‌ای است که آثار ضربه به روی سرش وجود دارد. همچنین کبودی دور گردنش نشان می‌دهد او را خفه کرده‌اند. به نظر می‌رسد شبانه جسد را در این محل رها کرده و گریخته‌اند. رفتگر شهرداری می‌گوید وقتی مشغول جارو کردن خیابان بوده تردد مشکوکی را ندیده است.»

سروان رضوانی: هویت پسربچه شناسایی شده است؟

افسر کلانتری: هنوز نه. البته دیشب یک کودک‌ربایی در منطقه گزارش شد که مشخصات پسر ربوده شده با جسد کشف شده مطابقت دارد.

از مادر پسربچه خواسته‌ایم برای شناسایی جسد به اینجا بیاید، ولی... صدای شیون و زاری زن جوانی جمله افسر کلانتری را نیمه تمام گذاشت و همه نگاه‌ها به سمت محوطه بیرونی صحنه جرم کشیده شد. زن جوان که مدام پسرش را صدا می‌زد وارد محوطه شد و با دیدن جسد غش کرد.

با اشاره سروان چند زن وارد محوطه شده و زن جوان را به گوشه‌ای برده و با پاشیدن آب به صورتش او را به هوش آوردند. بغض زن ترکید و در حالی که مثل ابربهار گریه می‌کرد، گفت: «آخر چطور دلشان آمد سپهر مرا بکشند؟ پسر مهربانم آزاری برای کسی نداشت.»

بعد با حالت خشم رو به ماموران کرد و ادامه داد: «گفتم زودتر آدم‌رباها را دستگیر کنید وگرنه پسرم را می‌کشند، اما گوش نکردید.»

سروان خودش را به مینا رساند و بعد از آرام کردن زن جوان از او خواست ماجرای ربوده شدن فرزندش را به‌ طور کامل توضیح دهد. مینا در حالی که هق‌هق گریه‌اش قطع نمی‌شد، گفت: «دیشب حدود ساعت
9 شب حوصله‌ام در خانه سر رفته بود. سپهر هم بی‌تابی می‌کرد. تصمیم گرفتم همراه او گشتی در محله بزنیم و کمی خرید کنیم. به چند فروشگاه رفتیم و کمی برای خانه خرید کردیم. در حال بازگشت به خانه حس کردم دو موتورسوار در حال تعقیب خودرو هستند. فکر کردم متوجه خریدهایم شده و دزد هستند. بعد از طی چند کوچه دیگر خبری از آنها نبود. برای سپهر ذرت‌مکزیکی خریده بودم و او ذرت‌ها را روی لباسش ریخته بود. در کنار خیابان توقف کردم و در حال تمیز کردن لباس سپهر بودم که ناگهان مرد جوانی در سمت سپهر را باز کرد.»

زن جوان به زخم سمت چپ صورتش اشاره کرد و ادامه داد: با چاقو ضربه‌ای به صورتم زد و سپهر را در آغوش گرفت. قبل از این‌که بتوانم کاری کنم ترک موتور نشست و با همدستش فرار کرد.

سریع با پلیس تماس گرفتم و چند دقیقه بعد اولین گشت ماموران خود را به من رساند.

تا صبح یک لحظه آرام و قرار نداشتم. ساعت 7 صبح وقتی خواستند برای شناسایی جسد به اینجا بیایم، حس مادرانه‌ام می‌گفت جسد سپهر است و آدم‌رباها او را کشته‌اند.

سروان رضوانی: با توجه به نوع قتل به نظر می‌رسد او را با انگیزه انتقام ربوده و کشته‌اند. شما با کسی مشکلی ندارید؟

مینا: من شش ماه قبل از پدر سپهر جدا شدم و او به دنبال راهی بود تا از من انتقام بگیرد. حالا هم فقط به او مشکوک هستم.

سروان آدرس خانه پدر سپهر را گرفت و از افسر کلانتری خواست به آنجا برود و او را برای تحقیق به محل کشف جسد بیاورد. در این فاصله هم سراغ دکتر رفت. دکتر صابری در حالی که وسایلش را جمع می‌کرد، گفت: پسربچه مرگ تلخی داشته است. ابتدا بشدت کتک خورده و بعد او را با چیزی مانند طناب خفه کرده‌اند. حدود 10 تا 12 ساعت از مرگ می‌گذرد و برای گزارش نهایی باید کالبدشکافی کنم.

حدود ساعت 30/9 صبح افسر کلانتری همراه مرد جوان وارد محوطه شدند. پدر سپهر خود را روی جسد پسرش انداخت و شانه‌هایش از شدت گریه شروع به لرزیدن کرد.

بعد از آرام شدن میلاد، سروان سمت او رفت و تحقیقات از مرد جوان را آغاز کرد.

چرا از همسرتان جدا شدی؟

او تعادل روانی نداشت و همیشه فکر می‌کرد من می‌خواهم به او خیانت کنم. سر این موضوع هر روز دعوا داشتیم.

- دیشب کجا بودید؟

شما فکر می‌کنید من قاتل هستم؟

- جواب سوال مرا بدهید.

تا ساعت 9 شب شرکت بودم و بعد به خانه رفتم. برای هر دو شاهد دارم. من عاشق سپهر بودم. پس چطور می‌توانم او را بکشم.

- با کسی مشکلی نداشتید؟

نه. البته در حدی که بخواهند به خاطرش پسرم را بدزدند و بکشند، نه.

سروان رضوانی پس از بررسی دوباره پرونده و اظهارات پدر و مادر سپهر، دستور بازداشت مینا را صادر کرد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها