در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در را باز میکنم و وارد میشوم. چشمانداز پیشرویم بیشتر مرا یاد حراجیهای لباس میاندازد تا مطب دکتر! بیشتر از 20 بیمار در انتظار و تنها هشت صندلی موجود است. فضایی دم کرده و پرهیاهو به اضافه گریههای بیوقفه دو نوزاد؛ خوشحال میشوم که به عنوان بیمار اینجا نیستم. اضافه شدن درد جسمی، تحمل چنین فضایی را دو چندان سخت میکرد.
منتظر میشوم تا منشی بدخلق صحبتش تمام شود و به من نگاه کند. میگویم وقت قبلی نداشتم، بدخلقتر میشود و میگوید امروز نمیتوانم بدون نوبت ویزیت شوم. چه از این بهتر اصرار میکنم که مشکلی نیست تا آخر وقت مینشینم و اگر نشد فردا میآیم. بالاخره قبول میکند و من با خیال راحت در فضای این بازار مکاره مشغول گوشچرانی میشوم. نبودن صندلی خالی برایم فرصتی عالی فراهم کرده که براحتی هرازچندگاهی قدم بزنم و در موقعیت مناسب قرار گیرم. از صحبتهای زنی که توان آرام کردن نوزاد تازه متولدشدهاش را ندارد چیز خاصی درنمیآید.
در صندلیهای روبهرویم دو زن نشستهاند که از نوع پوششان درمییابم عرب هستند و احتمالا عراقی؛ مانتوهای بلند سنگدوزی شده به همراه دستانی مسلح تا آرنج به النگوهای طلا. مردی مرتب در مطب را باز میکند و نگاهشان میکند تا نزدیک میآید و برمیگردد.
مرد دوم به آنها نزدیک میشود و مشغول صحبت میشوند. معلوم است که مرد اول کلافه شده تنها برای انتظاری 15 دقیقهای! مرد دوم پس از گفتوگو به سمت منشی میرود و کمی سربه سرش میگذارد. انگار منشی محترم فقط رویش را برای ما ترش میکرد، خندههایش هیاهوی اتاق انتظار را میشکند. بیماری از پیش دکتر باز میگردد و زنهای عرب به همراه مردشان براحتی وارد اتاق دکتر میشوند!
پس از یک ساعت جایی خالی میشود و در کنار زن جوانی مینشینم. از وقتی که آمدم آن زن آنجا نشسته بود. اضطراب دارد. این را میتوان از جلو و عقب شدن روی صندلی و سندرم پای بیقرارش فهمید.
سر صحبت را باز میکنم: «وقت شما چه ساعتی است؟» انگار تمام این مدت منتظر بوده کسی چنین پرسشی را مطرح کند تا شکایت را آغاز کند: «والا وقتم ساعت 4 و 15 دقیقه بوده اما الان ساعت 6 و 30 دقیقه است و هنوز اینجا نشستهام» به زنی در گوشه دیگر اتاق اشاره میکند: «وقت آن خانم که آنجا نشسته 3 و 30 دقیقه بوده میبینید که هنوز هم داخل نرفته یعنی پس از نوبت او همچنان دو نفر دیگر پیش از من هستند» بهانهای برای این همه عقب افتادن وقتها میآورم: «شاید دکتر دیر آمده معمولا دکترهای زنان و زایمان بهخاطر زایمانهای بیوقت بیمارها سر وقت نمیآیند.»
نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازد و میفهمد که کلا در این وادی نادانم: «ای خانم الان دیگر کی زایمان طبیعی انجام میدهد که بیوقت باشد. دکترها به همه میگویند سزارین کنند که از یک ماه قبل تاریخ و ساعت زایمان رو تعیین کنند. اینجوری به نفع دکترهاست که چند میلیونی از این راه به جیب بزنند همین خانم دکتر اصلا زایمان طبیعی را قبول نمیکند!» بحث را عوض میکنم: «شما باردارید به سلامتی؟» لبخند میزند:«بله بچه اولم است از شهرستان مجبور شدم بیایم دکترم گفت یه مشکلی هست پرسوجو کردم گفتن دکتر خوبیست با این همه استرس و حال خراب دو ساعت و نیمه که اینجا نشستم. اما کی به ما اهمیت میدهد تا وقتی عربها میآیند و به دلار پرداخت میکنند اولویت با آنهاست. در مملکت خودمون هم باید تو سری خور خارجیها باشیم. از وقتی نشستم اینجا حداقل پنج شش خارجی بدون نوبت رفتن ویزیت شدند» کمی چشم چشم میکنم که شاید سوژه مناسب دیگری بیابم.
پس از 20 دقیقه انتظار دو دلال پس از زد و بند به خیال خودشان یواشکی با منشی روی صندلیهای کنارم که تازه خالی شدهاند مینشینند. تقریبا میانسالند یکی معمولی و دیگری چاق و عجیب و غریب. یکدیگر را میشناسند، اما امروز گویا هر کسی مشتری خودش را آورده است. دلال معمولی مشتریاش از آذربایجان آمده زن و شوهری قد بلند و آرام. مشتریش به همکارش میگوید که اهل کجاست و این سومین بار است که آمده، اما گویا پس از 5سال هنوز بچهدار نشده. دلال چاق خندهای میکند و با بیاحساسی میگوید چه بهتر چند سال دیگر هم در همین وضع باشد و مشتری تو بماند. بیشتر از آنچه فکر میکردم بیاحساسند. شاید هم من کمی خوشخیالم که از کودکی فکر میکردم برای کار کردن در شغلهای سختی مانند مشاغل درمانی، عشق و کمک به همنوع اگر نباشد نمیشود. گویا این دلالان عزیز هیچ احساسی ندارند و گردشگران پزشکی را تنها به شکل دلار میبینند. در این افکارم که سر و صدا از اتاق دکتر شنیده میشود.
منشی فراخوانده میشود. زن و مردی که کنارم نشسته بودند با برافروختگی از اتاق بیرون میآیند. پشت سرش زن عرب به همراه منشی بیرون میآید. منشی با ترشرویی شروع به بحث میکند: «شما به جای اینکه به دکتر شکایت کنید به خودم میگفتی» زن در پاسخش با برافروختگی فریاد میزند که به چه اجازهای در حالی که داخل اتاق بوده زن را فرستاده داخل اتاق معاینه. دعوا بالا گرفته است مرد به شدت از حضور بیمار دیگر در حین معاینه همسرش شاکی است و عصبانی:«چقدر از اینها پول میگیری که زودتر بفرستیشون پیش دکتر؟»
وضع کمکم بدتر میشود. دلال چاق که گویا مشتریاش ناراحت شده سعی میکند مداخله کند تا زن عرب را هر طور شده از این دعوا دور نگه دارد. اتاق انتظار تبدیل به جهنم میشود. دیدن ایرانیهایی که بهخاطر چند دلار بیارزش خارجیها به جان هم افتادهاند و هر نوع توهینی به هم میکنند برایم قابل تحمل نیست. دیگر بیماران نیز لب به شکایت گشودهاند و در دفاع از بیمار ایرانی و انتظار طولانیشان به سبب وجود بیماران خارجی غر میزنند. در را باز میکنم و بیرون میروم. صدایشان فضای راهرو را هم پر کرده است. حتی تحمل رسیدن آسانسور را هم ندارم راهی پلهها میشوم و هر چه زودتر خود را به خیابان شلوغ سعادتآباد میرسانم تا اندکی بیاسایم.
آیسا اسدی
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: