خاطرات و خطرات

حکایت رمال

می‌گویند جهل و خرافات آفت جامعه و بلای جان انسان است. خیلی از ما در ظاهر، مظاهر تمدن ازجمله اینترنت، ماهواره، گوشی موبایل و عضویت در شبکه‌های اجتماعی را همراه خود داریم، بدون آن که از عقاید خرافی خود دست برداشته باشیم.
کد خبر: ۱۰۶۳۴۴۳
حکایت رمال

در پرونده‌ای سه خانم شکایتی را طرح و مدعی شده بودند مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌اند.

وقتی وارد شعبه شدند شروع کردند به آه و ناله. خواستم ساکت شوند تا ببینم چه می‌گویند. پس از ملاحظه پرونده، خواستم دو نفرشان بیرون باشند تا به صورت انفرادی از آنان تحقیق و شکایتشان اخذ شود. از خانمی که مسن‌تر از بقیه بود، خواستم بنشیند. پس از پرسیدن این ‌که آیا سواد دارد، برگه‌ای را در اختیارش گذاشتم تا مشخصات و شکایت خود را بنویسد. گفت دستم می‌لرزد و خودم نمی‌توانم بنویسم. در حال اخذ شکایت وی بودم که دو نفر خانمی که به بیرون از دادگاه فرستاده شده بودند، به اتفاق وارد شدند و یکراست آمدند روی صندلی نشستند. خواستم بیرون باشند، ولی نپذیرفتند. به اتفاق گفتند شکایت هر سه نفر ما یکی است. سر هر سه ما یک بلا آمده است. گفتم به هر حال باید از شاکی به صورت انفرادی تحقیق شود. دو نفری که آمده بودند بلند شدند و رفتند. چند لحظه بعد دوباره به اتفاق برگشتند.

گفتم منعی ندارد می‌توانید بنشینید ولی باید ساکت باشید تا تحقیق از این خانم تمام شود. در پاسخ سوالات دادگاه، قبل از این که خانمی که از وی تحقیق می‌شد پاسخ دهد، دو نفر دیگر همزمان پاسخ می‌گفتند. پس از چند بار تذکر، پذیرفتند سکوت کنند، اما تا دادگاه سوالی را می‌پرسید، باز به همان شیوه همصدا شروع می‌کردند به حرف زدن.

شاکی در حالی که متأثر بود و نمی‌توانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد می‌گفت: من دخترم را به پسر خواهرم شوهر دادم. همسرم مخالف این ازدواج بود و به هیچ وجه موافقت نمی‌کرد، اما در اثر اصرارهای من و خواهرم سرانجام این وصلت را پذیرفت. دخترم، متأسفانه چند سال بچه‌دار نشد. هر پزشک متخصصی که از دوست و فامیل و آشنا می‌شنیدم به دخترم معرفی می‌کردم و آنها مراجعه می‌کردند، اما نتیجه‌ای نگرفتند. از پزشکان متخصص قطع‌ امید کردند. مدتی نیز از طب سنتی استفاده کردند، اما هیچ کدام افاقه نکرد. یک روز در یک آرایشگاه زنانه برای خانمی که همسن و سالم بود، درددل کردم. این خانم گفت دوای درد شما پیش من است و مرا به یک رمال و دعانویس ارجاع داد. آدرسش را گرفتم. با خوشحالی به منزل برگشتم. گوشی تلفن را برداشتم و موضوع را به دخترم گفتم. قرار شد یک روز به اتفاق خواهرم سه نفری پیش این رمال برویم. چون می‌ترسیدیم با مخالفت مردان مواجه شویم موضوع را از آنان پنهان کردیم. از دخترم خواستم فعلا به شوهرش نیز چیزی نگوید.

بسختی موفق شدیم محل سکونت رمال را که در حوالی یکی از شهرستان‌های اطراف تهران بود پیدا کنیم. آلونکی بود در یک تکه زمین رها شده و خرابه. در مراجعه اول رمال بدون این که نسخه‌ای بپیچد، فقط به شنیدن سرگذشت دخترم اکتفا کرد. گفت مشکل دخترم درمان دارد، ولی مقداری هزینه دارد. به ما گفت یک هفته بعد باید به وی مراجعه کنیم و در سفره‌ای که با نیت رواشدن حاجت ما گسترده است شرکت کنیم. مبلغ 300 هزار تومان نیز به خاطر این سفره از ما گرفت. در روزی که تعیین کرده بود، دوباره به اتفاق هم رفتیم. رمال وردهایی را خواند و از ما خواست آن الفاظ نامفهوم را تکرار کنیم. پس از اتمام مراسم گفت باید خونی ریخته شود و حیوانی قربانی شود. پول قربانی را نیز از ما گرفت و خواست چند روز دیگر دوباره به وی مراجعه کنیم. پس از حضور، پذیرایی مختصری توسط دو جوانی که آنجا بودند از ما به عمل آمد. جلوی هر کدام از ما کاسه آبی گذاشتند. رمال این بار چیزهایی را شبیه ورد زیر زبانش خواند و در کاسه آبی که جلوی ما گذاشته بودند فوت کرد. سپس از ما خواست آب داخل کاسه را بنوشیم. چند لحظه پس از خوردن آب بی‌هوش شدیم. وقتی به خودمان آمدیم دیدیم مورد تعرض جنسی قرار گرفته‌ایم. هیچ کسی آنجا نبود. از رمال هم خبری نبود.

این سه زن به دلیل اعتقاد به خرافه، خود را در چاهی انداخته بودند که نه‌تنها مشکل آنها را حل نکرد، بلکه آنها را با مشکلی جدی‌تر روبه‌رو کرد.

دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران

ضمیمه تپش جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها