میرخانجی متقی، جوانی‌اش را وقف امداد رایگان کرده است

تنها امدادگر‌ خارجی جمعیت هلال احمر

جهانشمولی یکی از مهم‌ترین اصول هفتگانه جمعیت هلال احمر است که میرخانجی متقی به‌خوبی آن را در کشور ما پیاده کرده است. دوستانش در ایران، او را محمد صدا می‌زنند و خودش هم می‌گوید به این اسم بیشتر عادت کرده است.
کد خبر: ۸۸۱۹۶۸
تنها امدادگر‌ خارجی جمعیت هلال احمر

محمد قصه ما را باید تنها امدادگر خارجی جمعیت هلال احمر ایران به حساب آورد، کسی که با تکیه بر همان اصل جهانشمولی و بی‌توجه به ملیت آدم‌ها، به یاری ایرانی‌های گرفتار در برف و کولاک و تصادف می‌شتابد و بی‌مزد و مواجب، خدمات داوطلبانه‌اش را به این نیازمندان نثار می‌کند.‌ وصف فداکاری‌های محمد را از دوستانمان در جمعیت هلال احمر ایران شنیده بودیم. وقتی محمد را از نزدیک می‌بینیم، نه قیافه‌ و نه لهجه‌اش، شبیه افغان‌های مقیم ایران نیست. انگار یک شهروند کاملا ایرانی روبه‌رویت نشسته است. او فقط شش ماه نخست زندگی‌اش را در سرزمین خودش بوده و 32 سال دیگر عمرش را در ایران زندگی کرده است؛ محمد متولد دره پنجشیر افغانستان است؛ سرزمینی که در آن مردانی مثل احمدشاه مسعود را در خود پرورش داده‌؛ مردی که تمام قد در مقابل استعمار بیگانه ایستاد و جنگید.

با بالاگرفتن آتش جنگ، دست تقدیر، محمد و خانواده‌اش را به شهر بهبهان استان خوزستان می‌کشاند. او حالا در این شهر‌ بزرگ شده و با یکی از هموطنانش ازدواج کرده و صاحب پسری سه ساله به نام بنیامین است. اگر از امدادگران هلال احمر شهر بهبهان بپرسید، از نگاه آنها محمد‌ خیلی‌وقت است بحث ملیت را از بحث امدادگری جدا کرده است و به عنوان یک نیروی فعال و عاشق‌ در ‌حوادث حاضر می‌شود و بدون چشمداشت مالی، دست نیازمندان ایرانی را می‌گیرد.‌ وقتی از او می‌پرسم تا حالا جان چند ایرانی گرفتار شده در حوادث را نجات داده‌ای‌ با لبخند می‌گوید: «آمارش را ندارم. خیلی زیاد بوده‌اند.» بعد سریع اضافه می‌کند: «راستی سوالتان هم خیلی درست نبود. وقتی با یک امدادگر هلال احمر مصاحبه می‌کنید، باید از او بپرسید تا حالا جان چند انسان را نجات داده‌ای. چون برای ما ملیت نیازمندان‌ هیچ فرقی نمی‌کند.»

شعله‌ای که زلزله بم روشن کرد

محمد در بازار آزاد کار می‌کند و به قول خودش با همان لقمه نانی که از مغازه نقلی فروش کیف در بهبهان به دست می‌آورد، راضی است و بیشتر از این پول هم از خدا نمی‌خواهد: «دغدغه من در زندگی، پول و درآمد بیشتر نیست. اگر این دغدغه را داشتم اصلا نباید وارد کار امدادگری داوطلبانه می‌شدم، چون در امدادگری داوطلبانه، هیچ پولی وجود ندارد و فقط عشق خدمت به آدم‌هاست که ما را در پایگاه امداد و نجات ماندگار کرده است.»‌ دوران امدادگری تنها داوطلب خارجی جمعیت هلال احمر ایران با زلزله بم گره خورده است: «وقتی تصاویر زلزله بم را دیدم، نتوانستم تحمل کنم. حالم خیلی بد بود و دوست داشتم هرطور که شده کاری برای زلزله زده‌ها انجام بدهم.»

در همان روزهای خون و آوار در بم، محمد به کار پشتیبانی مشغول می‌شود تا آذوقه و مایحتاج اولیه زندگی را به دست زلزله‌زده‌ها برساند: «بعد از زلزه بم‌ دوست نداشتم کار امدادی را رها کنم. دوست داشتم این کار را به شکل حرفه‌ای و تخصصی هم یاد بگیرم.»‌ حالا بعد از گذشت 12 سال، محمد به یک امدادگر کارکشته و حرفه‌ای تبدیل شده که مسئولیت آموزش به کم سن و سال‌های متقاضی امدادگری را هم به‌‌عهده دارد: «الان تقریبا دیگر هیچ دوره آموزشی در زمینه امداد و نجات باقی نمانده که آن را نگذرانده باشم. فقط دوست دارم مدیریت بحران بخوانم، چون حس می‌کنم این توانایی در من وجود دارد که یک حادثه بزرگ را مدیریت کنم و از پس مدیریت بحران‌های طبیعی و غیرطبیعی بربیایم.»

هفت خوان امدادگری

این که حالا محمد در جایگاه یک امدادگر باتجربه به نیازمندان استان خوزستان کمک می‌کند، به آسانی به دست نیامده است. برای این که فردی بتواند کار امدادگری داوطلبانه انجام بدهد، باید علاوه بر گذراندن دوره‌های تخصصی، بیمه سوانح و حوادث هم داشته باشد.‌ اما وقتی محمد، دوره‌های تخصصی امداد و نجات را می‌گذراند، تازه متوجه می‌شود به دلیل ایرانی نبودنش‌ نمی‌توانند او را تحت پوشش بیمه سوانح قرار دهند. این حرف یعنی محمد نمی‌تواند مثل سایر هم دوره‌ای‌هایش‌ امدادگر باشد.‌ بعد از آن است که محمد کفش آهنی می‌پوشد و به قول خودش، ده‌ها بار مسیر بهبهان به تهران را طی می‌کند تا بالاخره مسئولان جمعیت هلال احمر را مجاب می‌کند تا قوانین امداد و نجات جمعیت هلال ایران را اصلاح کنند.‌ «به اتباع خارجی که دارای اقامت مجاز هستند، بیمه حوادث برای فعالیت‌های امدادگرانه تعلق می‌گیرد.» تلاش‌های چهار ساله محمد جواب می‌دهد و بالاخره این بند در قوانین اضافه می‌شود که به موجب آن، محمد و سایر مهاجرانی مثل او هم می‌توانند از این پس در کار امداد داوطلبانه جمعیت هلال احمر حضور داشته باشند.‌ رویای محمد این است که روزی روزگاری به کشورش بازگردد و به هموطنانش‌ آموزش امداد و نجات بدهد: «افغانستان در حوزه امداد و نجات بسیار محروم است. خیلی دوست دارم راهی باشد تا بتوانم تجربیات 12 ساله‌ام را در اختیار افغان‌های هموطنم قرار بدهم تا شاید میزان کشته‌های حوادث طبیعی و غیرطبیعی در آنجا کمتر شود.»

می خواهند از ایران اخراجم کنند

دایره فعالیت‌های امدادی محمد‌ فقط به استان خوزستان خلاصه نمی‌شود. او در خیلی از استان‌های ایران هم کار امدادی رایگان انجام داده است: «همین اواخر که برای کمک به زلزله‌زدگان به بوشهر اعزام شدیم، باز هم به مشکل بیمه برخوردم و دوباره باید برای تمدیدش به تهران می‌آمدم. به دلیل همین مشکل‌ بالاخره تصمیم گرفتم با ماشین شخصی به بوشهر بروم و مثل یک شهروند معمولی و نه در قالب نیروهای هلال احمر به زلزله‌زده‌ها کمک کنم.»

اتفاقی که بعد از امدادرسانی به زلزله‌زدگان بوشهر برای محمد اتفاق افتاده هم بسیار شنیدنی است: «وقتی برای امدادرسانی به بوشهر رفتیم، آنجا مدام و بی‌وقفه، شب و روز زلزله می‌آمد. بعد از این که از بوشهر برگشتیم، حالا دیگر به هیچ وجه نمی‌توانم در داخل ماشین بخوابم. با هر بار تکان خوردن ماشین، احساس می‌کنم زلزله آمده و با فریاد از خواب بیدار می‌شوم. به همین خاطر تصمیم گرفته‌ام دیگر هیچ وقت داخل ماشین در حال حرکت نخوابم.»

درس خواندن و ادامه تحصیل در مقاطع عالی، خوان دیگری است که محمد می‌خواهد آن را هم با اراده امدادگری‌اش‌ شکست بدهد: «تا دیپلم برق خواندم، اما هم به دلیل مشکل اقامت و هم به خاطر این که باید خرج زندگی دو خانواده را می‌دادم، نتوانستم ادامه تحصیل بدهم، اما با مسئولان هلال احمر صحبت کرده‌ام و آنها هم مرا تشویق کردند تا بتوانم در رشته مدیریت عملیات امداد و نجات و مدیریت بحران در دانشگاه درس بخوانم.»‌ این روزها باز هم محمد وارد خوان دیگری شده است که روزهای سخت 12 سال قبل را برایش تداعی می‌کند: «‌کارت اقامت همسرم در ایران باطل شده است و می‌خواهند او را از کشور اخراج کنند. اگر این اتفاق بیفتد، من و خانواده ام هم مجبور می‌شویم ایران را ترک کنیم. »

قدیمی‌ترین امدادگر شهر بهبهان‌ حالا در معرض خطر اخراج است؛ مردی که عاشق امدادگری است و گذشته زندگی‌اش را که ورق می‌زنید، گذشت و فداکاری نسبت به ایرانیان در آن موج می‌زند. شاید جای دوری نرود اگر به پاس 12 سال خدمت بی مزد و مواجب و نجات جان ده‌ها ایرانی، اجازه دهیم ‌محمد و خانواده‌اش با همان نان فروش کیف در بهبهان زندگی کرده و باز هم به ایرانیان نیازمند در سوانح کمک کنند. این شاید کمترین دینی باشد که به خانواده میرخانجی‌ها بدهکار هستیم.

امین جلالوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها