مامور پلیس ناجی مادربزرگ و نوه‌هایش

گروهبان یکم جلیل با خدای تازه دامادی 23 ساله است که از سه سال پیش با پوشیدن لباس سبز وارد نیروی انتظامی شد. هفته گذشته زمانی که برای نجات جان مادربزرگ و دو نوه‌اش به دل آتش زد، نمی‌دانست خبرساز می‌شود. او تا یک‌قدمی مرگ پیش رفت، اما توانست با شجاعت خود، به پیرزن و دو کوک خردسالش زندگی ببخشد.
کد خبر: ۸۵۷۷۲۲
مامور پلیس ناجی مادربزرگ و نوه‌هایش

مامور فداکار در گفت‌وگو با جام‌جم از روزحادثه می‌گوید.

از ماجرای آتش‌سوزی برایمان بگو؟

آن روز حدود ساعت 2 بعد از ظهر همراه یکی از سربازان مشغول گشتزنی در محله‌های شهر بودیم که در محله سلمان شهر مهریز متوجه خانه‌ای شدم که در حال سوختن بود. از خودرو که پیاده شدم، دیدم چند مرد و زن در نزدیکی آن ساختمان ایستاده‌اند و زن جوانی در میان جمعیت بر سرش می‌کوبد و با التماس فریاد می‌زند، مادرم و دخترهای خردسالم در خانه گرفتار شده‌اند. آنها را نجات دهید.

هنگام ورود به خانه نترسیدی خودت هم گرفتار شوی؟

آن لحظه به چیزی فکر نمی‌کردم. این که پلیس هستم و ممکن است در این حادثه جان خود را هم از دست بدهم، برایم مهم نبود و به تنها چیزی که فکر می‌کردم، جان افرادی بود که در میان شعله‌های آتش و دود گرفتار شده بودند. همسایه‌ها کنتور برق و گاز را قطع کرده بودند. دستمالی از داخل حیاط برداشتم و پس از خیس کردن، آن را جلوی دهانم گرفتم. متوجه بیل کوچکی در باغچه خانه شدم. بیل را برداشتم و با آن ضربه‌هایی به شیشه‌های نورگیر رو به خیابان زدم و تعدادی از پنجره‌ها را شکستم تا با این کار دود داخل خانه به بیرون تخلیه و راهی برای جریان هوا در خانه ایجاد شود.

چطور مادربزرگ و نوه‌ها را پیدا کردی؟

زمانی که وارد راه پله‌ها شدم همه جا پر از دود بود و با توجه به قطع شدن کنتور برق، همه جا تاریک بود و به سختی می‌شد داخل ساختمان شد. شعله‌های آتش از یکی از اتاق‌ها در حال زبانه کشیدن و سرایت به دیگر بخش‌های ساختمان بود. بچه‌ها و مادربزرگ را صدا زدم. صدای گریه بچه‌‌ها به گوشم رسید. فقط از آنها خواستم آرام باشند تا نجاتشان دهم. مادربزرگ بچه‌ها را صدا زدم تا این که صدای او را که در یکی از اتاق‌ها گرفتار شده بود شنیدم. با بی‌سیمی که همراه داشتم چند بار موقعیتم را به همکارانم اعلام کردم و خواستم به اورژانس و آتش نشانی اطلاع دهند.

بعد چه کردی؟

به سختی در میان دود و آتش توانستم اتاقی را که پیرزن در آن زندانی شده بود پیدا کنم. چند بار صدایش زدم. ترسیده بود و نمی‌خواست از اتاق بیرون بیاید. آرامش کردم و گفتم پلیس هستم و برای نجات او و دو نوه‌اش آمده‌ام. پیرزن زمانی که در را باز کرد، به سمتش رفتم و ابتدا پارچه نمناکی را که همراهم بود، دور دهانش بستم تا بر اثر استنشاق دود مسموم نشود. بعد او را روی پشتم گذاشتم تا به بیرون ساختمان برسانم. همه جا را دود گرفته و شعله‌‌های آتش در حال سرایت به اطراف بود. به سختی پیرزن را به ورودی ساختمان منتقل کردم. سرباز پتویی آورد و با حضور چند زن که به کمک ما آمده بودند، پیرزن را از ساختمان خارج کردیم. نوبت به دختران خردسال رسید. دو خواهر سر و صورتشان سیاه شده بود و در میان دود و آتش گرفتار شده بودند. به سختی وارد اتاقی که پر از دود و آتش بود شدم، با یک دستم با حوله شعله‌های آتش را خاموش می‌کردم، اما بی‌فایده بود. در همین موقع توانستم به دختر بچه‌ها نزدیک شوم و آنها را در آغوش بگیرم. خیلی ترسیده بودند. با باز کردن راهی در میان دود، آن دو را از ساختمان خارج کردم و تحویل همسایه‌ها دادم. سعی کردم شعله‌های آتش را خاموش کنم، اما زمانی که به راه پله‌ها نزدیک شدم بی‌هوش شدم.

بعد از حادثه با نجات‌یافتگان ملاقات کردی؟

بله آنها دوبار زمانی که در بیمارستان بستری بودم به ملاقاتم آمدند. وقتی شادی را در صورت دو کودک دیدم، خدا را شکر کردم.

همسرت زمانی که متوجه شد جان سه نفر را نجات داده‌ای، چه واکنشی نشان داد؟

اول خیلی نگران شده بود. از ماجرا خبر نداشت و نمی‌دانست چه بلایی سر من آمده است. سراسیمه همراه دیگر اعضای خانواده‌ام به بیمارستان آمده بود. زمانی که متوجه شد من جان مادربزرگ و دو نوه‌اش را از میان شعله‌های آتش و دود نجات داده‌ام و خطری تهدیدم نمی‌کند، آرام شد.

معصومه ملکی - حوادث / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها