گفت‌وگوی جام‌جم با شهرام حقیقت‌دوست، بازیگر فیلم «پشت در خبری نیست»

نقش‌های خاکستری را دوست دارم

گفت‌وگو با شهرام حقیقت‌دوست، بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما

هنـر نزد گیلانیان است و بس!!

پخش سریال «خط قرمز» در ابتدای دهه 80 موج جدیدی در مجموعه‌های تلویزیونی به‌وجود آورد و فضایی را نشان داد که تاکنون در کمتر سریال ایرانی نظیرش را دیده بودیم. مهم‌ترین ویژگی کار، حضور جوان‌هایی بود که به معنای واقعی کلمه جوانی می‌کردند.
کد خبر: ۸۲۹۳۰۵
هنـر نزد گیلانیان است و بس!!

اما آن کسی که بیشتر از بقیه در آن سریال گل کرد، ناصر بود که نقش‌اش را جوانی ناشناخته به نام شهرام حقیقت‌دوست بازی می‌کرد؛ بازیگری که اگرچه باوجود ظرفیت‌هایی که داشت هیچ‌گاه ستاره نشد، اما همواره در عرصه‌های تئاتر، تلویزیون و سینما سعی کرده نقش‌هایش را تماشایی و باورپذیر بازی کند. بازیگر سریال‌های خداحافظ بچه و جاده قدیم و فیلم‌های عطش، جنایت و صبح روز هفتم این روزها در نمایش «سعادت لرزان مردمان تیره‌روز» که در تماشاخانه باران روی صحنه می‌رود، نقش یک شخصیت معلول ذهنی را به زیبایی بازی می‌کند. برای همین تصمیم گرفتیم در یکی از روزها و پیش از شروع اجرا سراغ این بازیگر خوش اخلاق برویم و درباره بازی در این نقش، کارنامه‌اش و حال و روز بازیگری در کشور با او صحبت کنیم.

در نمایش «سعادت لرزان مردمان تیره‌روز»، نقش شخصیت ویژه‌ای به نام کلّه را بازی می‌کنید. در کلّه کلّه چه می‌گذرد؟

تمام آشفتگی‌ها و سیه‌روزی این خانواده در کله همه شخصیت‌های این نمایش است و به طبع در کله کله هم باتوجه به شخصیتی که دارد، همین‌ها می‌چرخد.

وقتی این نقش به شما پیشنهاد شد، چه چیزی اول از همه جذبتان کرد؟

این نمایش 15 سال پیش اجرای موفقی داشت، اما متاسفانه من نه آن زمان کار را دیدم و نه هیچ وقت متن آن را خوانده بودم. دوستان داشتند این کار را برای بازتولید تمرین می‌کردند، اما بازیگر قبلی این نقش، یعنی احمد مهرانفر عزیز به‌دلیل حضور در کار دیگری نمی‌توانست در این اجرای جدید، گروه را همراهی کند. برای همین محمد گودرزی، دستیار کارگردان با من تماس گرفت و پیشنهاد بازی در این نمایش را داد که من با توجه به شناختی که از گروه حرفه‌ای کار داشتم و تعریف‌هایی که همه این سال‌ها از سعادت لرزان... شنیده بودم، بلافاصله بازی در این نقش را پذیرفتم. علاقه فراوانم به متن‌های علیرضا نادری و شناختم نسبت به محسن علیخانی (کارگردان) و بازیگرانی که بی‌اغراق جزو بهترین‌های تئاتر و سینما هستند، باعث شد بدون دغدغه، حضور در این نمایش را بپذیرم. بعد از آن بود که وارد صحبت درباره جزئیات نقش شدم.

نگرانی‌های یک بازیگر جایگزین

چقدر از این شخصیتی که روی صحنه می‌بینیم، مربوط به شماست و چقدر مربوط به متن، کارگردان و طراح چهره‌پردازی؟

روز اولی که درباره این کار با کارگردان صحبت کردم، نگرانی‌ام این بود که یک بازیگر دیگر قبلا با همین گروه بازیگران این نقش را خلق کرده است. من هم قرار نبود بازیگری باشم که همان بازی قبلی را تکرار کنم، چون اعتقاد دارم هر بازیگری فلز و رنگ‌آمیزی خودش را دارد. کارگردان هم با این حرفم موافق بود و گفت اصلا قرار است همین اتفاق بیفتد و قرار نیست چیزهایی که با بازیگر قبلی به‌دست آمده را تکرار کنیم. ما این نقش را با خودت و پله به پله از نقطه صفر شروع می‌کنیم و می‌سازیم. در کلیت و شناخت شخصیت که با هم چندان اختلاف‌نظر نداشتیم و می‌دانستیم کله کسی است که در این خانواده از نظر ذهنی و هوشی مشکل دارد. ارائه چنین شخصیتی معمولا این خطر را دارد که بازیگر را به سمت نقشی تیپیکال و کلیشه‌ای ببرد، اما خوشبختانه محسن کارگردان تیزبین و باهوشی است و او هم دوست نداشت شخصیت غلوآمیزی داشته باشیم. درنتیجه در تمرین‌هایی که با کارگردان و بازیگران داشتم، درهمین مسیر حرکت کردم تا اجرایی باورپذیر و به دور از اغراق از این شخصیت داشته باشم.

کنار آمدن با این گریم سخت نیست؟ چون بازیگران معمولا کمتر تن به این ریسک‌ها می‌دهند. شما چقدر به نفع نقش حاضرید چنین گریم‌هایی که صورت را از ریخت می‌اندازد، بپذیرید؟

نه، اتفاقا خیلی به بهتر شدن نقش کمک می‌کند و من از هر عنصری همچون گریم و لباس که به ارائه بهتر شخصیت کمک کند، استقبال می‌کنم. برای این نقش هم در روزهای تمرین، تست‌های مختلفی زدیم تا سرانجام با پیشنهادهای خوب خانم سارا اسکندری (طراح چهره‌پردازی) به این چهره رسیدیم. ایشان اصلا عادت به این کار دارند و در هر کاری که بودیم، یک قیافه عجیب از من ارائه کرده‌اند. در نمایش «وویتسک» هم گریم و شمایل عجیبی داشتم.

این گریم‌های عجیب و غریب شاید در تئاتر مرسوم باشد، اما در عرصه تصویر چطور؟ حاضرید چنین چهره‌پردازی‌های متفاوتی را قبول کنید؟

بله، من در سریال جاده قدیم که چند وقت پیش از تلویزیون پخش شد هم گریم سخت و عجیبی داشتم که کار آقای عبدالله اسکندری بزرگ بود.

مساله دیگر بحث تنوع نقش‌هایتان در تئاتر است. چقدر از این موضوع به انتخاب‌های خودتان برمی‌گردد و چقدر مربوط به شرایط است؟

طبیعتا بخشی از آن به انتخاب‌های خودم مربوط می‌شود و خودم دوست دارم این تجربه‌های مختلف را انجام دهم. حتما هم با این نیت نمی‌روم که کار بزرگی انجام دهم، بلکه صرفا یک امتحان است. اما تلاش می‌کنم به اندازه توان و انرژی‌ام نقش قابل قبولی ارائه کنم. بخصوص در حوزه تئاتر دستم خیلی بیشتر باز است و تجربه‌های مختلف را دوست دارم.

سینمای شوخ ما

چرا این تنوع نقش‌ها در سینما کمتر است؟

سینمای ما در این سال‌ها این‌قدر شوخی و کوچک شده که تو نمی‌توانی به‌عنوان یک بازیگر دورخیز بزرگی در آن انجام دهی. به‌قدری در این سینما همه چیز به هم ریخته و مشوش است که نمی‌توان به صورت جدی درباره آن بحث کرد.

دلیل کم‌کاری‌تان در سینما چیست؟

هر بازیگری برای خودش سیاست‌هایی دارد و مثلا برنامه‌ریزی می‌کند که امسال فلان کار را انجام دهد و در بخش دیگری کار دیگری کند و...

خودتان برنامه‌ریزی دارید مثلا امسال فیلم کار کنید یا سریال یا تئاتر؟

نه، واقعا ندارم. اگر در هرکدام از این حوزه‌ها، قلاب‌ کاری به من گیر کند، آن را انتخاب می‌کنم. دلیل کم‌کاری‌ام در سینما این است فیلمنامه‌هایی که به من می‌دهند، جذبم نمی‌کند. ترجیح می‌دهم آن نقش را نپذیرم، چون مثلا پنج سال پیش هم مشابه آن را انجام داده‌ام. تلاشم این است نقش‌های قبلی‌ام را تکرار نکنم، اما گاهی واقعا نمی‌شود یا همه چیز به قدری درست است که تو دوست داری تجربه قبلی را این‌بار با یک گروه حرفه‌ای جدید انجام دهی.

این مقاومت در مقابل پیشنهادهای تکراری سخت نیست؟ به هرحال این حرفه شماست و ناگزیرید برای گذران زندگی در همین فضا فعالیت کنید.

چرا، این گزیده‌کاری سختی‌های خودش را دارد. یکبار داشتم فکر می‌کردم اگر در سال گذشته همه کارهای پیشنهادی را قبول می‌کردم، پول پنج سال کار خودم را درمی آوردم. ولی بعد پیش خودم گفتم ممکن بود همین انتخاب‌های اشتباه، ده سال مرا از حرفه‌ام عقب بیندازد. برای همین تا جایی که بتوانم امورات زندگی‌ام را بگذرانم، مقاومت می‌کنم. ترجیح می‌دهم نقش‌های خوبی را برای بازی انتخاب کنم و خدا را شکر خیلی هم بیکار نبوده‌ام. شاید در حوزه تصویر زیاد دیده نمی‌شوم و مردم مرا نمی‌بینند، اما معمولا همیشه با بچه‌های تئاتر دمخوریم و کار می‌کنیم. خیلی وقت‌ها هم کارها در بازبینی رد می‌شود و به اجرا هم نمی‌رسد، ولی ما تلاش خودمان را می‌کنیم. در کل همیشه در این خانواده هستم و چیز یاد می‌گیرم و زندگی هم به هر ترتیب می‌گذرد.

حال نسبتا خوب تئاتر

حال تئاتر ما این روزها چطور است؟

اگر بخواهیم مقایسه کنیم از سینما و تلویزیون بهتر است، آن هم نه به‌خاطر مدیریت، بلکه برای حضور آدم‌هایی است که تفکر نزدیکی با تو دارند و صمیمانه حرفت را بهتر درک می‌کنند. کتابخوان و اهل مطالعه هستند و همیشه با نگاهی تحلیلگرانه نظرات و پیشنهادهای خوبی برای کار دارند. از این نظر من حالم همیشه در تئاتر خوب است، اما از نظر مدیریت نه. ما داریم در دوره‌ای کار می‌کنیم که یکسری از مدیران اشتباه عمل می‌کنند و اساسا حوزه فرهنگ را نمی‌شناسند و به آدم‌های این عرصه هیچ اعتمادی ندارند. در این سال‌ها مدام با مدیرانی در این زمینه مواجه می‌شویم که من قبلا حتی اسم آنها را نشنیده‌ام. معلوم نیست اصلا از کجا می‌آیند. مدیران فرهنگی انگار فقط می‌آیند چیزهای بازدارنده‌ای را با نگاهی سیاسی بر هنرمندان تحمیل کنند، درحالی که باید فضا را طوری مهیا کنند که هنرمندان به مردم هنر و شادی هدیه بدهند.

برخی معتقدند تئاتری‌ها همواره به شرایط معترض هستند و فرقی هم نمی‌کند در چه دوره‌ای و تحت نظر چه مدیری کار کنند. نظرتان دراین باره چیست؟

اگر یک مدیر فرهنگی از هوش مدیریت برخوردار باشد، اولین چیزی که می‌فهمد این است که تئاتر هیچ وقت با نگاه رسمی و خط‌کشی شده دولتی همراه نبوده. این مساله فقط منحصر به ایران نیست. در هیچ تاریخ و هیچ کشوری چنین چیزی مرسوم نبوده است. تئاتر صدای مردم و صدای خواسته‌های یک جامعه است. هربار شاهدیم مدیر جدیدی می‌آید و شعار می‌دهد من آمده‌ام درددل مردم را بشنوم و نقطه‌ضعف‌های جامعه را شناسایی و برطرف کنم. صدای درددل‌ها و نیازهای مردم هم در حوزه فرهنگ و هنر نمود پیدا می‌کند و من هم به‌عنوان یک آدم تئاتری در کارم نقطه‌ضعف‌ها را نشان می‌دهم. آن مدیر هم به جای این که به او بربخورد و احساس کند دارم به او سیخونک می‌زنم، باید اتفاقا خوب صدای ما را بشنود، روی مساله طرح شده تامل کند و با هنرمندان در این زمینه تعامل داشته باشد. باید ظرفیت شنیدن و طرح نقطه‌ضعف‌ها را داشته باشیم تا اتفاقات خوبی رقم بخورد. مثل پدر یک خانواده است که امکان دارد پای درددل بچه‌هایش بنشیند و آنها حتی نسبت به برخی کمبودها هم انتقاد داشته باشند. پدر هم دست‌کم برای رفع آنها تلاش می‌کند. همین دور هم نشستن و صحبت کردن، یک احترام به‌وجود می‌آورد که ما متاسفانه این احترام را به خاطر ظرفیت نشنیدن در حوزه فرهنگ و هنر و در نگاهی گسترده‌تر در جامعه نداریم.

کمی هم از نمایش دیگری بگویید که این روزها مشغول تمرین آن هستید.

نمایشی است به نام «مرگ در حمام بنفش» به نویسندگی و کارگردانی حسین کیانی که قرار است از پانزدهم این ماه در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه برود. اما همین کار هم دچار هزارویک مشکل است و ایرادات فراوانی به متن می‌گیرند و هنوز ندیده درباره آن قضاوت می‌کنند. چنین فضایی انرژی منفی زیادی به گروه می‌دهد و خستگی را به تن همه افراد که مدت‌ها برای اجرای یک نمایش وقت گذاشته‌اند، باقی می‌گذارد و تا تو بخواهی خودت را برای کاری دیگر جمع و جور کنی، زمان می‌برد.

ناصر خط قرمز

با این که در کارهای مختلفی حضور داشتید، هنوز خیلی‌ها شما را با بازی در سریال خط قرمز و نقش ناصر می‌شناسند. چه احساسی در این باره دارید؟

احساس خوبی دارم و نظرات مردم برایم قابل احترام است. خط قرمز جزو کارهای اول من است و پس از پایان دوره دانشجویی و یکی دو کار دیگر، پیشنهاد بازی در این نقش برایم مجالی بود که همه انرژی‌های ذخیره شده‌ام را تا اندازه‌ای نمود دهم. این سریال خیلی برایم خاطره‌انگیز است و خوشحال می‌شوم که بعد از این همه سال، خیلی‌ها آن نقش را به یاد دارند. خوشحالی‌ام هم برای این است که حتما آن نقش و آن بازی چیزی داشته که هنوز در ذهن خیلی‌ها مانده است.

شما فقط متولد رشت هستید یا آنجا زندگی هم کرده‌اید؟

من سال 73 در رشته تئاتر دانشگاه آزاد اسلامی قبول شدم و به تهران آمدم. درواقع تا مقطع دیپلم و خدمت سربازی در رشت بودم.

آنجا کار تئاتر می‌کردید؟

خیلی کم. متاسفانه چون فضا در شهرستان محدود و بسته بود، خیلی جذبم نکرد. البته به این معنا نیست که در تهران همه چیز خیلی عظیم و ایده‌آل است.

به هرحال جدا از کمبود امکانات و گاهی بسته بودن فضا، شمال کشور خطه‌ای هنرپرور است و هنرمندان مشهور بسیاری بخصوص در عرصه سینما و تئاتر از آنجا آمده‌اند.

بله، ما همیشه یک شوخی با بچه‌های همشهریمان می‌کنیم و می‌گوییم هنر نزد گیلانیان است و بس. (می‌خندد)

برای بازیگرشدن به تهران بیایید

خیلی از کسانی که الان در سطح اول و حرفه‌ای هنرهای نمایشی کار می‌کنند، شهرستانی‌اند. به علاقه‌مندان و هنرمندان جوان شهرستانی که دوست دارند در این حرفه به‌جایی برسند و سری توی سرها دربیاورند، چه پیشنهادی می‌کنید؟

این چیزی که می‌گویم شاید درست‌ترین راهش نباشد، اما تنها راهش این است که بیایند تهران کار کنند. متاسفانه مرکز همه فعالیت‌های حرفه‌ای هنری به پایتخت محدود است. بعد از این قدم اولیه، حتما از یک آموزشگاه بازیگری کارشان را شروع کنند تا در دوره کوتاهی متوجه شوند که واقعا این کاره هستند یا نه. چون خیلی از خانواده‌ها بازیگری را کار ساده‌ای می‌دانند و فکر می‌کنند همین که بچه‌هایشان ادای فلانی و فلانی را خوب درآوردند و یک جمع را خنداندند، بازیگرند. ولی من همیشه به این افراد می‌گویم اتفاقا دو سه تا از بهترین بازیگرانی که می‌شناسم، آدم‌هایی خجالتی هستند. مثلا سیامک صفری که یکی از بزرگ‌ترین بازیگران تئاتر است، آدم بسیار محجوب و خجالتی و ساکتی است.

این تئاترشهر خاطره‌انگیز

در این سال‌ها بیشتر از هرجایی در تالار قشقایی روی صحنه رفته‌اید. پاتوق تئاتری مورد علاقه‌تان کجاست؟

طبعا تئاترشهر برایم خیلی خاطره‌انگیز است. دانشگاهم روبه‌روی پارک دانشجو بود و من همیشه آرزو داشتم روزی در تئاترشهر کار کنم. همیشه با همکلاسی‌ها و دوستان تئاتری در دالان‌های تئاترشهر می‌لولیدیم و در جشنواره‌های مختلف از این سالن به آن سالن می‌رفتیم.

در زندگی به آرزویتان رسیده‌اید؟

(کمی مکث می‌کند) راضی‌ام. کارم را خیلی دوست دارم و سلامت و آرامش خانواده‌ام خیلی برایم اهمیت دارد. ولی همیشه دوست داشتم در شرایط بهتری کار می‌کردم، الان حرفه ما خیلی شرایط بدی دارد و با حساسیت‌های دست و پاگیری روبه‌روییم. البته بخشی از حساسیت‌ها هم کاملا بجا و درست است، اما سیاستگذاری‌ها و نحوه برخورد درست نیست.

حرف و نکته‌ای اگر باقی مانده است بفرمایید.

دوست دارم کسانی که این گفت‌وگو را می‌خوانند، تئاتر زیاد ببینند و کتاب زیاد بخوانند. به نظرم آدم‌هایی که نگاه روشن‌تری به پیرامونشان داشته باشند، کمتر آسیب پذیرند.

شریفی‌نیا، آرزوهایم را برباد داد

اولین کاری که در سالن اصلی تئاترشهر بازی کردم، کار «چیزی شبیه زندگی» مرحوم حسین پناهی بود. خدا رحمتش کند. سال 76 بود که مرکز هنرهای نمایشی متنی به نام «اشک‌ها و لبخندها» را برای کارگردانی به او پیشنهاد کرده بود. ما هم که یکسری دانشجو و همکلاس بودیم برای بازی پیش او رفتیم. بدون این که تست بازیگری بدهیم، تمریناتمان را شروع کردیم. ناگهان آقای پناهی یک روز پیش رئیس مرکز رفت و گفت دوست ندارم این متن را کار کنم! رئیس مرکز هم که فکر کنم آقای برزگر بود، به مرحوم پناهی گفت هر متنی که خودت دوست داری را کار کن. یک روز ایشان سر تمرین آمد و به هرکدام از بچه‌ها یک تکه کاغذ داد و گفت هر نقشی را که آرزو دارید آن را بازی کنید، روی این برگه بنویسید. هر کسی روی آن برگه‌ها چیزی نوشت، بعد هم خدابیامرز برگه‌ها را برد و برای هر بازیگر متنی درباره آرزویش نوشت و چیزی شبیه زندگی از دل همین آرزوها شکل گرفت. من دو تا آرزو کردم که در نهایت هر دو نقش را آقای محمدرضا شریفی‌نیا بازی کرد و فقط نقش کوچکی نصیب من شد! آن زمان سریال «امام علی» پخش می‌شد و ولید، نقشی که آقای شریفی‌نیا بازی می‌کرد، خیلی گرفته بود. مرکز هنرهای نمایشی هم‌چون کار در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه می‌رفت و دوست داشت کار خیلی بفروشد، بنا داشت حتما از شریفی‌نیا استفاده کند. البته آقای شریفی‌نیا به‌دلیل رفاقتی که با مرحوم حسین پناهی داشت، پیشتر به عنوان عکاس با گروه همکاری می‌کرد و تبلیغات کار را هم به‌عهده داشت. وقتی هم قرار شد آقای شریفی‌نیا بازی کند، گفت اگر قرار است من در این کار به عنوان بازیگر باشم، باید این دو نقش را ـ که جزو نقش‌های پررنگ کار بودند ـ بازی کنم. در نهایت دو نقش من نصیب آقای شریفی‌نیا شد و نقش خیلی کوتاهی برایم ماند که می‌آمدم شعر می‌خواندم، گلوله می‌خوردم، می‌افتادم زمین و می‌مردم! همین باعث شد کدورتی بین من و آقای شریفی‌نیا پیش بیاید و ما ده سالی با هم قهر بودیم. البته ایشان سعی کرد آن ماجرای جنگ و دعوای نمایش مرحوم پناهی را از دلم درآورد، برای همین امکان حضورم در فیلم «درخت گلابی» آقای داریوش مهرجویی را برایم فراهم کرد که شد اولین تجربه‌ام در سینما. با این حال الان همه چیز میان من و آقای شریفی‌نیا حل شده است و مشکلی بین ما وجود ندارد.

علی رستگار

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها