در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
خلیل نادری هستم. سال 1355 در بیشه سرای ساری متولد شدم. من فرزند سوم خانواده روستایی هستم که پدرش مردی زحمتکش بود و هنوز هم هست. کودکی و نوجوانیام در همان روستای خودمان سپری شد. سالهای ابتدایی انقلاب بود و شرایط برای درس و تحصیل دانشآموزان سخت. مدرسه ما در روستای همجوارمان بود و مجبور بودیم با سرویسمان که یک پیکان قراضه بود خودمان را به درس و کلاس برسانیم. یادم میآید که ده دانشآموز بودیم که باید فشرده و روی پای هم مینشستیم تا به مدرسه برسیم.
از کلاس پنجم ابتدایی علاقهمند به دروس حوزوی شدم، اما پدرم اجازه نداد، میگفت خلیل شما باید حداقل سیکلت را بگیری بعد بروی حوزه. نه اینکه مخالف باشد نه! میگفت باید سواد عمومیات بالاتر برود بعد بروی طلبه حوزه شوی. من هم وقتی سیکلم را گرفتم، همزمان حوزه و دبیرستان میرفتم.
پدرم در همان روستایمان راننده نیسان بود و از همین طریق نان سفره زن و بچهاش را تامین میکرد. ما هم گهگاهی به او کمک میکردیم و بار مردم را این طرف و آن طرف میبردیم. برادرهایم هم بعدها یک جورهایی شغل پدر را پیشه کردند و هر کدام به شکلی وارد حمل و نقل شدند. من هم طلبه حوزه ساری بودم و در کنار پدر گاهی کشاورزی و رانندگی میکردم، نزدیک 20 سال است که در کنار درس و حوزه، با ماشین هم کار میکنم تا اینکه برای ادامه تحصیل به قم آمدم. زندگی طلبگی در شهر غریب و اندک مواجبی که از حوزه میگرفتیم کفاف خرج و مخارج زندگی و اجاره خانه را نمیداد. گفتم چه بکنم و چه نکنم؟ در ذهنم جرقه خورد که کار حمل و نقل و مسافربری را در کنار درس انجام دهم، رفتم یک تاکسی خریدم و کنار درس و حوزه از این خیابان به آن خیابان مسافر هم میبردم. بعدها تصمیم گرفتم که گاهی مسافر بیرون شهری هم داشته باشم که خب الان هشت سال است که در خط تهران ـ قم زیر نظر یک شرکت حمل و نقل مسافرکشی میکنم.
برای من کار کردن عار نیست، به نظرم اینکه انسان در تامین معاش خود دنبال یک راه طیب و طاهر باشد مهم است، حالا میخواهد هر کاری که باشد. مگر پیامبر چوپانی نمیکرد یا حضرت امیر چاه حفر نمیکردند، اگر الگوی ما ائمه باشند من چرا باید ناراحت باشم که مسافرکشی میکنم؟ مگر غیر از این است که میخواهم روزی پاک برای زن و فرزند خود تهیه کنم، من خیلی ها را میشناسم که حین انجام وظیفه با تاکسی کار میکند، چه ایرادی دارد. برای امرار معاش پاک و حلال در هر لباسی باید کار کرد و عرق جبین ریخت.
هستند کسانی که میپرسند چطور هم درس میخوانی هم در خط تهران ـ قم مسافرکشی میکنی. خب واقعیت این است که الان من کارشناسی ارشد حوزه دارم و درسم را هم ادامه دادم. همیشه مراقب بودم که در این دو تداخلی ایجاد نشود، مثلا من نماز صبحم را که میخوانم استارت ماشین را میزنم و میروم سر خط مسافر میزنم برای تهران، از آن طرف هم دم در ترمینال جنوب طوری مسافر سوار میکنم که هشت و نیم قم باشم و بعد هم بروم سر کلاس و درس و مباحثه.
یک بار برای همدان مسافر زدم، طرف خیلی غمگین بود. به مقصد که رسیدیم گفتم جناب شما حالت خوب نیست، چیزی شده؟ گفت که مجلس ختمی داریم و قرار بوده من سخنران مجلس را دعوت کنم، اما نشده، گفتم هیچ نگران نباش، شما برو من دو دقیقه دیگر میآیم. رفتم عبا و عمامهام را که همیشه مرتب و تمیز در سبدی در صندوق عقب تاکسیام گذاشتهام را پوشیدم و به مجلس ختم رفتم و سخنرانی کردم. مسافرم از تعجب دهانش باز مانده بود و حسابی خوشحال شد. بالاخره یک موقعهایی تلاش میکنم اگر کاری از دستم بر میآید برای مسافرم انجام دهم، راه دوری نمیرود یک وقتی هم من دست نیازم سمت کسی بلند میشود.
من هم مثل هزاران راننده دیگر جریمه شده و میشوم ولی خوب بعضی از پلیسها بعد از دیدن کارت گواهینامه یک مقداری تعجب هم میکنند. شهریور امسال دوستم تعدادی مسافر عرب داشت که میخواست با خودروی ون آنها به شمال ببرد، مشکلی پیش آمده بود که نتوانست برود، از من درخواست کرد که آنها را ببرم که پذیرفتم و راهی شدیم. پلیس در جاده من را نگه داشت و گفت گواهینامه، آن روز معمم نبودم، یعنی در کل وقتی پشت فرمان مینشینم لباس روحانیت نمیپوشم. او تا گواهینامه من را دید تعجب کرد و گفت شما چرا حاج آقا؟ گفتم یعنی چه؟ چرا مسافرکشی نکنم؟ مگر چه اشکالی دارد؟
مسافرهای ثابت زیاد دارم که خیلیهایشان نمیدانند من روحانی هستم و وقتی میفهمند تا مدتی متعجب میمانند. این اظهار تعجبها برای من تکراری شده و سعی میکنم عادی جلوه کنم. مثلا دختر خانم دانشجویی مدتی مسافر من بود و هرازگاهی او را به تهران میآوردم و میبردم، یک بار من را در حرم حضرت معصومه اتفاقی دید، کلی جا خورد که مگر شما روحانی هستید؟ من فقط میخندیدم.
سال 1380 ازدواج کردم و دو فرزند دارم. از اول زندگی شرایطم را برای او توضیح داده و گفته بودم که زندگی با یک طلبه آن هم به این شکل راحت نیست، همسرم هم پذیرفت. خدا را شکر او هم اکنون همراه و همدلم هست و با درس و کار من موافق است، ولی خب یک نکته را هم بگویم بد نیست، برخی از مردم در سالهای اخیر علیه روحانیت حرفهایی میزنند که دردآور است، من منکر این نیستم که عدهای در این لباس به خطا رفتهاند و کارهایی کردهاند که نباید میکردند، اما نباید آن خطا را به اسم اسلام گذاشت و اصل آن را زیر سوال برد بلکه آن را باید به اسم من نوعی نوشت.
بدترین اتفاق زندگیام وقتی بود که با زن و بچه در اتوبان تصادف کردم، شب خیلی بدی بود، من مسیر همیشگی را با سرعت متوسطی میرفتم که به مانعی برخورد کردم، ماشین چند بار دور خودش چرخید و منحرف شد. اصلا برای آن مانع علائم هشداردهنده نگذاشته بودند. خدا میداند که چقدر ترسیدیم، خودم آسیبی ندیدم، همسرم هم آسیب جزیی دید، اما فرزند کوچکم که صندلی عقب نشسته بود کمی دچار جراحت شد که به هر حال همه چیز به خیر گذشت، اما خب شب بدی بود. هنوز هم که فکر میکنم اذیت میشوم.
روزگار عجیبی شده، کسی به فکر کسی نیست. مثلا همین کارخانههای خودروسازی اصلا به فکر راننده و مسافر نیستند، بیکیفیتترین ماشینها را در اختیار راننده میگذارند که هر لحظه جان او و همراهانش در خطر است. من فکر میکنم باید این مشکل یک جایی حل بشود وگرنه معلوم نیست این ره که همه ما میرویم به کدام ناکجاآبادی ختم شود.
راوی: فهیمه سادات طباطبایی
چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
دکتر فواد ایزدی درگفت و گو با «جام جم»:
حسین حبیبی در گفتوگو با «جامجم» از سرچشمههای نگارگری گفت
سالهای اول انقلاب روزی خودرو من در همین اتوبان قم-تهران خراب شد و تنها كسی كه در ظهر تیرماه به داد من رسید یك معمم كهنسال و مراقبینش بودند كه ساعتی در ان گرما مرا یاری دادند و آن مرد صاحب شرف از من شماره تلفن محل كار گرفت و فردا وقتی به محل كار وارد شدم ،همكاران با تعجب پرسیدند دیروز اتوبان قم - تهران چه خبر بود كه صبح زود حاكم شرع شهر ری سراغ سلامتی تو را می گرفت!
از طرف دیگر كار كردن یك روحانی به این شكل آبرویی برای دینمان كسب می كند كه هزاران ساعت وعظ و خطابه قادر به اعطای آن نیست
در خانه اگر كس است یك حرف بس است