در آستانه هفته دفاع‌مقدس، با کتاب «راز ‌بی‌بی جان» به دنیای مادر شهیدان علم‌الهدی سری زدیم

چرا از زندگی بی‌بی جان فیلم نمی‌سازند؟!

روایتی‌متفاوت از لحظه شهادت‌«علم‌الهدی»

بچه‌ها یکی یکی شهید می‌شدند. آخرین نفر، حسین بود که جلوی تانک‌ها ایستاده بود. برای اینکه به دشمن نشان دهد تعداد بچه ها زیاد است از این خاکریز به آن خاکریز می‌رفت. تعداد تانک ها رسیده بود به ده تانک...
کد خبر: ۷۵۷۰۷۶

دی ماه سال 1360 عملیات نصر توسط جمعی از رزمندگان سپاه و ارتش برای بیرون راندن دشمن از شهرهای اهواز صورت گرفت. عملیاتی که در مرحله اول آن با موفقیت رو به رو شد و اسارت 800 نیروی عراقی از دستاورد های مرحله اولیه عملیات به حساب می‌آید.

اما در روز دوم عملیات با پیشروی گسترده عراق، جمعی از نیروهای سپاه متشکل از دانشجویان پیرو خط امام به فرماندهی "شهید سید محمدحسین علم الهدی" محاصره شده و شهید شدند. در این حادثه از بیش از 160 شهید تنها تعداد انگشت شماری از رزمندگان زنده ماندند. کسانی که بار سنگین شهادت دوستان و همرزمانشان را سالهای سال بر دوش کشیدند.

نصرت الله محمود زاده از بازماندگان حماسه هویزه است که در سالگرد شهادت دوستانش به مزار شهدای هویزه رفته است. در حال و هوای زیارت مزار هویزه با وی درباره خاطرات آن روز به گفت و گو نشسته‌ایم.

وی به بیان خاطراتی از روز شهادت حسین علم الهدی و یارانش می پردازد.

حضور در هویزه، خاطره‌ای تکرار نشدنی

این سومین بار است که به هویزه می آیم و در هر بار سفر برداشت متفاوتی از آن دارم و برایم تکرای نشده است. همیشه برایم سوال است که بعد از ما و بعد از خانواده های شهدا چه کسانی می خواهند بر سر مزار این شهدا بیایند و چطور می خواهند وفاداری شهدا را به ملت منتقل کنند.

نخبه‌ای از شریف که برای آدم شدن آمده بود نه آدم کشتن

شهید محمد حسن فاضل از دانشجویان دانشگاه شریف و از نخبه های این دانشگاه است و در جریان تصرف لانه جاسوسی از دانشجویان پیرو خط امام بود. روز اول عملیات بعد از تقریبا 20 کیلومتر پیشروی به تانکی برخورد کردیم. تانک را با آر پی جی زدیم. راننده تانک آتش گرفته بود. محمد حسین به من گفت بدو برویم آتش را خاموش کنیم. تعجب کردم و گفتم محمد تو خودت ان را آتش زدی. گفت آن کار من یک وظیفه بود خاموش کردن این عراقی هم وظیفه من است. قرار نیست ما هم مثل عراقی ها باشیم. ما نیامده ایم اینجا آدم بکشیم، آمده ایم اینجا که آدم شویم وگرنه بین ما و آنها فرقی نیست.

ساعت 2 بعدازظهر 16 دی بعد از روزی که 800 اسیر گرفتیم و پیروزی خوبی داشتیم ما، 15 نفر از بچه های دانشجو در محاصره قرار گرفتیم. قرارمان بود تا با نیروی پیاده یگان ارتش و نیروهای سپاه و بسیج روز دوم عملیات را آغاز کنیم که در این بین بنا به دستورات نیروهای ارتش عقب نشینی کردند و ما از این موضوع اطلاعی نداشتیم. من اولین نفری بودم که از بی سیم فرمان عقب نشینی را شنیدم. بچه هایی که در خط مانده بودند با وجود حمله بی امان دشمن 2 ساعت مقاومت کردند.

زمانی که متوجه شدیم در محاصره هستیم همراه با مقاومت شروع به عقب نشینی کردیم. هر دقیقه که می گذشت از جمعیت 50 نفره تعدادی شهید می شدند.

تیری که پیشانی اسماعیل اعتضادی را نشانه رفت

چون تعداد بچه هایی که می خواستند در عملیات حضور داشته باشند زیاد بود قرعه کشی کردیم شهید اسماعیل اعتضادی از بچه های مشهدی بود که وقتی اسمش در قرعه کشی نیامد خیلی پکر شد. دلم سوخت. به حسین علم الهدی گفتم اگر می شود یک سهمیه اضافه کم تا اسماعیل هم بیاید. قسمتش شد تا در عملیات شرکت کند. در اولین لحظاتی که تلاش می کردیم از محاصره بیرون بیاییم یک تیر به پیشانی اش خورد. تلاش کردم تا او را با خودم به عقب ببرم. با همان حالش گفت وضعیت بد است خودت برو. کمی کنارش نشستم و سرش را در آغوش گرفتم تا اینکه شهید شد.

آن روز حسین خوشنویسان را از فاصله دوری دیدم که لنگ لنگان به سمت ما می آمد. پاهایش تیر خورده بود و چند تیر آر پی جی هم در دستش بود. گفت می خواهم تیرها را به بچه ها برسانم. صد متر که رفت تیر خورد و افتاد. به سمتش رفتم و گلوله ها را برداشتم تا به بچه ها برسانم. صحنه های این چنینی اثری در یادمان هویزه دارد که هرکسی نمی تواند آن را درک کند.

هر سال که به اینجا می آیم احساس می کنم بیشتر از قافله دوستانم عقب افتادم و به این فکر می کنم که چه کاری کردم که شهادت قسمتم نشد. ما به جای وام دار بودن شهدا داریم از آنها وام می گیریم. چرا باید شهیدی همچون محمد حسین فاضل غریب و گمنام بماند.

نباید از شهدای 16 دی هویزه بد دفاع کنیم و با اغراق و کم و زیاد از آنها صحبت شود. متاسفانه در برخی مسائل افراط و تفریط می کنیم. من در ان لحظات بودم و دیدم که بچه ها چه کار کردند. اگر نسل ما هم بفهمد چه حوادثی رخ داده اتفاقات خوبی برای تاریخ خواهد افتاد.

شهید علم الهدی در مقابل ده تانک دشمن

ساعت 1بعد از ظهر حسین علم الهدی آمد به ما گفت هرکس آر پی جی دارد این طرف جاده بماند و هرکس ندارد را به عقب برگردان. فقط آر پی جی زن ها می توانستنند بمانند. 15 تانک جلوی ما قرار گرفته بود. تیر آر پی جی شهید خوشنویسان را گرفتم و رفتم و شهید قدوسی (نوه علامه طباطبایی و فرزند آیت الله قدوسی) و چند شهید دیگر هم با ما بودند. هر کدام از بچه ها به فاصله از هم شهید می شدند.

حسین، آخرین نفری بود که جلوی تانک ها ایستاده بود. برای اینکه به دشمن نشان دهد تعداد بچه ها زیاد است از این خاکریز به آن خاکریز جا عوض می کرد. تعداد تانک ها رسیده بود به ده تانک و شهید علم‌الهدی آخرین آر پی جی زن بود. با آخرین تیری که حسین به سمت تانک نشانه رفت خودش هم به هوا پرتاپ شد. جز من و یکی دیگر از دوستانم کسی در آنجا نبود. با اینکه دیگر حسین هم شهید شده بود و می دانستند کسی جلوی انها نیست اما هیچ تانکی جرات پیشروی نداشت انگار عظمت این حماسه و مقاومت، زمین گیرشان کرده بود.(دفاع پرس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها