بازی شطرنج با خرس روسی
چگونه آذربایجان به آغوش وطن بازگشت؟

بازی شطرنج با خرس روسی

گفت‌وگو با یک فدایی فرقه دموکرات

فریب گرگ دغلکار را نخوریم

گزارشی که‌ در پی خواهد آمد، مصاحبه با یکی از فدائیان سابق فرقه دموکرات به نام ابوالفضل جعفرلی است. وی در2 اردیبهشت‌ 1299 هجری شمسی در شهرستان مرند در یک خانواده نعلبند به دنیا آمد. پدرش کاظم جعفرلی فرد عامی، بیسواد و زحمتکش و متدین بود. او در اثر زحمات طاقت‌فرسای شبانه‌روزی در شغلی که می‌توان گفت یکی از دشوارترین مشاغل قرون وسطی است، توانسته بود شرایط یک زندگی متوسط‌الحال را برای خانواده 9 نفره خود فراهم آورد. این خانواده به جز والدین 6 دختر و یک پسر بودند.
کد خبر: ۷۳۸۸۸۶
فریب گرگ دغلکار را نخوریم
وی در این مصاحبه به شرح اقدامات خیانتکارانه این جریان تجزیه طلب می پردازد.

چه شد از فرقه دموکرات سر در آوردید؟

بعد از اتمام دوره متوسطه در شهرهای مرند و تبریز به امور باغداری و کشاورزی مشغول شدم. در آن ایام در اثر تبعیض علنی، وفور بی‌عدالتی و فساد، اکثریت مطلق جوانان بیکار و از به این در و آن در زدن‌های ممتد و بی‌نتیجه، خسته و مأیوس بودند. ‌سال 1324 هجری شمسی به اصطلاح پس از انقلاب پیشه‌وری که واقعاً ساخته و پرداخته بیگانگان با کمک و همکاری عده‌ای از خائنین محلی بود من نیز به عضویت فرقه دموکرات آذربایجان درآمدم. سپس به مدت 3 ماه در شهر تبریز آموزشگاه شهربانی را به پایان آوردم.

شما در خوی و در فرقه چه مسوولیتی داشتید و رفتارتان با مردم چگونه بود؟

من با درجه ستوانی به شهرستان خوی اعزام شدم و در آنجا به سمت رئیس زندان به انجام وظیفه پرداختم. مدت 6 ماهی که در شهرستان خوی بودم با عامه مردم بویژه با زندانیان با کمال احترام و فروتنی برخوردی انسانی داشتم در حالی‌ که بعضی از افسران از موقعیت خود سوءاستفاده کرده به اعمال زشت و ناپسند و ظالمانه دست می‌زدند و هرگز فکر نمی‌کردند که بعد امروز، فردایی نیز هست، آذر ‌ 1325 که حکومت پیشه‌وری فروپاشید آنهایی که در ایام مأموریت‌شان در شهر خوی مرتکب اعمال بد و نامشروع شده بودند توسط خود مردم بپاخاسته به سزای اعمال غیر عادلانه‌شان رسیدند.

یعنی توسط مردم به سزای اعمال خود رسیدند؟

بله.

رفتار مردم خوی با شما چگونه بود؟

مردم خوی بویژه دو برادر از اهالی آنجا با نام‌های عبدالله و اسدآقا تنومند با نهایت احترام ضمن نگارش طوماری بزرگ از عملکرد 6 ماهه من و رضایت مردم مرا به شهر مرند زادگاهم بدرقه کردند. آنها سماور کوچک مرا که در گاراژ مانده بود بعد از 2 هفته به آدرسم در مرند فرستادند و پدرم از شدت احساسات اشک شادی سرازیر کرد و بسیار خرسند شد و گفت پسرم با آن همه کشت و کشتار حتی یک سماور تو را هم فرستاده‌اند. من از تو راضی هستم خداوند هم‌ از تو راضی باشد.

پس به نظر شما مردم فقط کسانی را که به مردم ظلم و ستم کرده بودند مجازات کردند و از افرادی مثل شما رد اتهام شد و به قول شما حتی وسایلتان را هم پس فرستادند؟

بله. کاملا چنین بود.

شما به شوروی هم رفته‌اید. دراین مورد ‌ و تجربیات‌تان توضیح می دهید.

بالاخره اواخر خرداد‌ 1329 هجری شمسی پس از بوسیدن خاک پاک وطن از طریق در‌گز به چهچه که شهرک مرزی ترکمنستان بود به طور قاچاقی و بدون مجوز قانونی یا حزبی داخل شدیم. بعد از ورود، ما را محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند. پس از تحمل شرایط طاقت‌فرسای پانزده ماهه زندان شامل عفو شده و حدود 400 نفر از مهاجران ایرانی را به شهر استالین‌آباد آن زمان (دوشنبه حاضره) اعزام کردند.

من در مهاجرت در رشته‌های گوناگون 10 سال تمام به تحصیل پرداخته و تجارب تلخ و شیرین فراوانی به دست آوردم. حدود 41 سالی که در غربت بودم، لحظه‌ای میهن محبوب و اصالت خویش و بستگانم را فراموش نکرده و شناسنامه‌ام را مثل مردمک چشم نگاه داشتم و همانند برخی از مهاجرین انتحار و خودکشی را چاره درد نشمرده و تصمیم قاطع گرفتم که با اراده آهنین و عزمی راسخ تمام دشواری‌ها، نشیب و فرازها، محرومیت‌ها و غم و اندوه دوری از میهن و بستگانم، همه و همه را پشت سر نهاده و از این طوفان روزگار موفق و سربلند بیرون آمده و به میهن محبوبم بازگردم.

رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد

یا آن که ز جان و سر اندیشه نباید کرد

البته سیاحت و جهانگردی در صورتی که بازگشتی در پیش باشد، خیلی مثبت و برای انسان‌ها مفید و منبع غنای فراوانی از حیث دانش، جهانبینی و هنر و تجربه می‌باشد امّا مهاجرت ما تقریباً لایتناهی و در اثر بیدادگری‌های حکّام رژیم پادشاهی از یک سو و سیاست‌های خشن و انعطاف‌ناپذیری زمامداران شوروی که پس از استالین‌زدایی هنوز هم ماهیتاً تغییر نیافته بود از سوی دیگر بی‌پایان می‌نمود.

به عنوان مردی 90 ساله با جوانان این مرز و بوم چه حرفی دارید؟

این وضع اسف‌انگیز و دردناک و متمادی در روحیه من تأثیر منفی و یأس فراوانی به جا گذاشته است و من سینه سوزان خود را که ده‌ها سال است می‌سوزد و احدی جز پروردگار جهانیان از آن مطلع نیست با قلم در میان نهاده و خامه را مصاحب قرار داده و خواستم ناله‌های آرام و بی‌سروصدای درونی را با تنظیم و نگارش اشعاری بیرون بدهم تا به این وسیله هم از سوزش سینه‌ام بکاهم و هم دوره مهاجرت طولانی را تنها با آه و ناله یا با عیش و نوش به پایان نبرده بلکه به مثابه برگ سبزی نوشته‌هایم در آتیه مثمر ثمر قرار بگیرد و خوانندگان و مطالعه‌کنندگان، در زندگی همانند من بسیار ساده‌دل و زودباور نباشند و گول بیگانگان و دایه‌های مهربان‌تر از مادر را نخورند و وطن خودشان را بیشتر از مردمک چشم دوست بدارند. همچنین با مسائل جاری و روزمره‌شان نیز خیلی دقیق‌تر و جدی‌تر برخورد نمایند تا حاصل کار و اقدام آنها پشیمانی و ندامت نباشد.

پشیمانی بعد فرد غافل

نیارد کمترین سودی به عامل

من خودم قربانی فریب و دروغ گرگ‌های درنده و ریاکاری گشته‌ام که در لباس میش رفته بودند. من سودای نجات ملت و میهن را داشتم و آنها به قصد بلعیدن کشور ما آمده بودند. غرامت این فریب تلخ و نیز ساده‌دلی خود را با چهل و یک سال زندگی مرارت‌بار به مثابه یک تبعیدی خودخواسته در دوران مهاجرت داده‌ام. اینک برای انتقال تجربیات تلخ و شیرین زندگی و ایام طولانی مهاجرت به جوانان نیرومند این مرز و بوم که خود را مدیون آنها می‌دانم، زیرا اینان کاری را انجام داده‌اند که من و هزاران چون من آرزویش را داشتیم؛ قلم به دست گرفته‌ام و تا آنجا که یادداشت‌ها و حافظه‌ام یاری کنند خاطرات خود را می‌نویسم.

بسیار خوشحال و مسرور خواهم شد اگر این دردنامه چون پرتوی از حقیقت چراغی باشد برای آن دسته از جوانان کشور عزیزمان ایران که در آستانه فریب گرگ دغلکار دیگری قرار گرفته‌اند و چشم امید به آن سوی ایران دوخته‌اند. برادران و فرزندان عزیزم نه در شرق و نه در غرب کسی دل به حال ما نمی‌سوزاند. هر چه هست همین‌جاست فریب نخورید.

رحیم میرکوهی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها