ـ ببین این ماشینا که اینجا میبینی همشون برگه اوراق دارن. ما اینجا خلاف نمیکنیم.
ـ بقیه اوراقچیا چی، کدومشون ماشین دزدی میخرن؟
ـ بقیه هم جرات این کارا رو ندارن دیگه. خیلی وقته پلیس خیمه زده رو اینجا. هر کی ماشین مورددار بیاره آمارش سه سوت در میاد. برو آگاهی شکایت کن. این طوری به جایی نمیرسی.
ـ شکایت کردم دو هفتهاس. ولی خبری نیست.
ـ خب پس، فاتحه مع الصلوات!
ـ یعنی چی؟ خب حداقل بگین کجا برم.
ـ چه میدونم باباجون، کسی ناشی نیست که ماشین دزدی رو ورداره بیاره اینجا اوراق کنه. چش بگردونی مامورا سر میرسن. همین چند روز پیش آمار خرید و فروش کامپیوترِ دزدی ماشین داده بودن، اومدن چند نفرو با خودشون بردن. حالا ماشینت چی بوده؟
ـ 206 سفید تیپ 3.
ـ هه! ایشالا شوهرت یکی بهترشو برات بخره!
از زیر نگاه هرزهاش درمیروم. اشک در چشمانم جمع میشود، انگار خودم هم باورم شده که 206 نداشتهام را دزدیدهاند. سرم را میاندازم پایین و از کنار مرد لاغراندام و سیهچردهای که علاف روی موتور هوندایش نشسته و سیگار دود میکند، رد میشوم. با دو چشمِ پسِ کلهام نیش پوزخند رقیق هر دویشان را میبینم و حس میکنم به یکدیگر چشمک میزنند. یک دختر جوان در میان هزاران ماشین اوراقی. مکانیکها و اوراقچیهایی که حالا گعده کردهاند و به مصیبت من میخندند. زهی خیال باطل... به کاهدان زدهام انگار.
پرده دوم؛ سرزمین عجایب
دستفروشها اول خیابان با چند کارتن پر از کاپشنهای کهنه و کفشهای لنگهبهلنگه بساط کردهاند، بازارشان چندان پررونق نیست، آن طرفتر ولی سر مرد موبایلفروش شلوغتر از همه است. آیفون فایواِس یک سال کار کرده را سر دست گرفته و با آن فخرفروشی میکند. «مفت میفروشم. 200 تومن.» همه نگاهها، محو جمال آیفون است. گوشی زودتر از چیزی که فکرش را بکنی فروش میرود. کسی هم از دزدی یا تقلبی بودنش چیزی نمیپرسد.
بوی کباب کوبیده روی زغالِ مغازه کوچکِ سرِ کوچه با بوی بنزین، روغن، گریس و نفت سفید قاطی شده و معجون عجیبی از رایحه را در فضا خلق کرده است. آسفالت کف کوچه آنقدر روغن سوخته ماشینهای اوراقی را نوش جان کرده که دیگر کبود شده است. رینگ، داشبورد، سپر، کاپوت، صندلیهای پارهپوره و... نالان و خسته از درودیوارهای دودگرفته و کهنه مغازهها آویزاناست و انگار به رهگذرهای خریدار التماس میکنند که مرا بخر و از این وضع اسفناک نجاتم بده.
دو تا خرک یک پژو 405 را حسابی برده بالا و از زیرش فقط دو پای پریشان که گاهی عقب و جلو میروند، پیداست «آقا... بالاخره واکنم یا نه؟ 600 تومنی آب میخوره برات، بخوای بری چراغ برق نوشو بخری، حداقل دو تومن باس بدی.» سه چهارنفری با هم مشورت میکنند و بالاخره یکیشان به حرف میآید. «پایینتر حساب کن داداش. گفتن شوش ارزونتره.»
هر چه جلوتر میروی صحنهها بیشتر شبیه کارتون انیمیشن والای میشود. صدها گیربکس، پدال کلاچ، سرسیلندر، کاپوت، مخزن گاز، دیفرانسیل، آینه جلو و بغل، پیچ و مهره، موتورهای غولپیکر ماشین و....روی هم تلنبار شده و منظره بدیعی خلق کردهاند. پیش از این که وارد کوچه شوی، از روی پل عابر پیاده مشرف به کوچه، تا چشم کار میکند حلبیآباد است. روی هر پشت بامی سه چهار تا بدنه ماشین زار و زخمی نشستهاند. یکی از جلو تصادف کرده و آن یکی از بغل، یکی سقفش سوخته و آن دیگری معده صندوق عقبش به شکم کاپوتش چسبیده، سمند، تیبا، پاترول، شورلت، پراید، پیکان، ون، پژو و... همه خاکی و زخمخورده پشت بههم کردهاند و آرزوی مرگ میکنند.
با هر قدمی یک صدای جدید تو را فرا میخواند. «آبجی دنبال چی هستی؟»، «سرکار چی میخواستی؟ بفرما»، «هر قطعهای بخواهی داریم، تشریف بیارین»، «وسیله پسیله واسه ماشینای مدل بالا میخوای همه چی هسها»، «دنبال چی میگردی خانوم، بگو راهنماییت کنم.» یاد گماشتههای رستورانهای جاده فشم میافتم که دائم دنبال مخزنی ماشینهای عابر، وسط جاده ایستادهاند و میخواهند به زور مشتری برای رستورانشان تور کنند. تسلیم صداها نمیشوم و بین مغازهها پرسه میزنم، انگار که دنبال یک قطعه نایابی هستم که در چنته هیچ کدامشان پیدا نمیشود.
صورت پر از دودهاش را با سر آستین گریسی پاک میکند، آچار عجیبوغریب در دستان نوجوانش میلرزد. با نگاه بیتفاوت مرا میپاید و سرش را فرو میکند در کاپوت باز شده ماشین. «آقا پسر اینجا آشنا نداری بتونه ماشین دزدی منو پیدا کنه؟» حالا رنگ چشمانش عوض میشود و نگاه متعجباش را بین آچار بزرگ در دستش و کاپوت بالا زده ماشین میتوانم ببینم. «نه آبجی! گیرمم که اینجا آورده باشن. تو چطوری میخوای بین این همه مغازه و قطعه، رد ماشینت رو بگیری؟»
اینجا خانه آخر ماشینهایی است که صاحبانشان به هزار و یک دلیل از آنها دل کندهاند. تصادف، آتش سوزی، سالخوردگی و هزار و یک دلیل دیگر پای آنها را به خط پایان کشانده، گاراژهایی که به زبالهدان ماشینهای قراضه معروف است. جایی که اوراقچیهای خبره، نبض مردههای بیکفن را به صدا در میآورند. میدان شوش تهران، گورستان ماشینهای اوراقی.
پرده سوم؛ زیر و بم یک شغل
سراغ ماشین دزدیدهام را از پنج، شش اوراقچی دیگر هم میگیرم و مغازههایشان را سرک میکشم، اما همه با قیافههای حق به جانب و هزار و یک جور دلیل و توجیه که اوراق ماشینهای دزدی، آن هم در این راسته امکان ندارد، دست به سرم میکنند و امیدم را ناامید. همه متفقالقولند که دزدی و خلاف توی کارشان نیست و سری را که درد نمیکند دستمال نمیبندند. این ولی همه ماجرا نیست. خودشان هم میدانند که این همه ماجرا نیست. کافی است بتوانی اعتمادشان را جلب کنی. زودتر از آنچه فکرش را بکنی از موضع سفتوسختشان عقب مینشینند.
«ببین آبجی، آب چاله خودش رو پیدا میکنه. بالاخره تو این کار هم خلاف هست، مگه میشه نباشه؟ اما طرف ماشین دزدی رو علنی نمیاره تو شوش اوراق کنه. میبره تو انبارای بیرون شهر، همون جا اوراق میکنن و میفروشن. قطعاتشم بیاره اینجا چطور میخوای بین این همه ماشین و خنزر پنزرشون بفهمی که کدوم مال ماشین شماست؟ کل ماشین یه شماره موتور و یه شماره شاسیه، والسلام. تو چطور قطعات دیگه رو میخوای تشخیص بدی؟ هان؟ من که نمیگم خلاف نداریم تو صنفمون، داریم. چند سال پیش جلو چشمای خودم یکی از همین معاملهها کردن، طرف پژو 17 میلیونی رو خرید یک میلیون، نیم ساعته زد تو گوشش. تنها راه لو رفتن مالخر اینه که دزد رو موقع دزدی بگیرن، اعتراف کنه بگه به فلانی ماشین دزدی فروختم وگرنه اوراق که شد هیشکی نمیتونه بفهمه، اما این طوریم نیست که کل راسته کار دزدی بکنن.»
این را علیرضا نیکجو یکی از اوراقچیهای شوش میگوید و اضافه میکند که در شوش ماشینهایی را اوراق میکنند که از پلیس راهنمایی و رانندگی مجوز گرفتهاند. وقتی پرونده سناریوی دزدی بسته میشود و میفهمد روزنامهنگارم، تازه چانهاش گرم میشود. یک صندلی میآورد و مینشیند صفر تا صد اوراق یک ماشین را توصیف میکند. «شما الان میخوای ماشینت رو که مثلا آتش گرفته یا تصادف بد باهاش کردی یا فرسوده شده اوراق کنی. اول باید بری راهنمایی و رانندگی، سندش رو باطل کنه و به شما مجوز اوراق بده، بعد میتونی بیای اینجا به کاسبها بفروشی. ما هم هرچقدر که زورمون برسه قیمت ماشینت رو میکشیم پایین. به قیافهات نیگا میکنیم، ببینیم چه کارهای؟ چقدر تیغمون میبُره. یه جوری میخریم ازت که آخرِ سودش رو ببریم. مثلا ماشینت رو اگر قیمت بذاریم چهار تومن باید تهاش حداقل یه هشت تومنی ازش در بیاریم تا بشه گفت سود کردیم.»
ماشینها که پایشان به گورستان اوراقیها باز شد، تمام دل و رودهشان ریخته میشود بیرون، از اتاق و در گرفته تا شیشه، تک تک اجزا و پیچ و مهرههای موتور. هرچیزی که بشود آن را فروخت و سودی از آن به جیب زد. قیمتها هم تفاوت چشمگیری با عمدهفروشهای راسته چراغ برق دارد. هر کدام از مغازههای اوراقچی را که ببینید پر است از همین خرتوپرتها و ادوات ماشین. همین جایی که ایستادهایم و صحبت میکنیم سولهای است که نیکجو میگوید مساحتش نزدیک هزار متر است؛ هر گوشهاش چیزی تلنبار شده و به زحمت جایی برای عبور و ایستادن پیدا میشود؛ یک جا چند ماشین درسته تیبا که اصلا قیافهشان به ماشین اوراقی نمیخورد، کمی آن طرفتر یک کپّه درِ نیمسوخته پراید و آن روبهرو دهها سرسیلندر براق که منظم روی قفسهای کنار هم چیده شدهاند و اندک نور موجود در مغازه را به صورتم باز میتابانند.
«اوراق کردن ماشین تصادفی یا سوخته کلا شاید نیم ساعت بیشتر طول نکشه، اتاق رو از چند جا با دستگاه برش میزنیم و خیلی زود قطعات قابل استفاده موتور رو برمیداریم. برای ماشینهای سالمتر، اما قصه فرق میکنه. اول لولای کاپوت رو باز میکنیم، بعد سعی میکنیم موتور رو درآریم، گلگیر و درها رو باز میکنیم، بعد میآییم داخل ماشین، داشبورت و سقفیاش رو در میآییم، صندلیها رو جدا میکنیم، بعد میریم سراغ قطعات ریز دیگه. ماشینا یه نصف روزی حدودا زمان میبره.»
البته انگار همه ماشینهایی که پایشان به اینجا باز میشود سرنوشتشان با اوراق و تکهپاره شدن گره نخورده؛ «همه ماشینا البته اوراق نمیشن، همین تیباهایی که اینجا میبینید چیدیم کنار هم، صفر کیلومترن. اینا ماشینایی هستن که مثلا ایربک یا ایبی اس نداره و پلاک نکردن، کارخونه مزایده گذاشته ما رفتیم خریدیم. همه چیشون قابل استفاده است. قطعاتشونم واقعا فابریکیه، به قیمت نو میفروشیمشون.»
پرده چهارم؛ از پیچ موتور تا خورجین شتر
«آقا پمپ شیشه بالابر تو بساطت هست؟»، «قفل پدال میخوام داری؟»، «داداش یه جفت صندلی پراید چند؟»، «کمربند ریو تو دست و بالت هست؟»، «سپر جلوی سمند میخوام»، «فنرلول پژو پارس تو انبارت داری؟» لابهلای گپ نیم ساعتهمان با نیکجو بیشتر از 20 مشتری مثل یک فیلم ضبط شده سریع و با عجله میآیند و میپرسند و رد میشوند. بعضیهایشان میروند لابهلای وسایل اوراقی گشتی میزنند و قیمت میگیرند و میروند مغازه بغلی. بعضیهای دیگر هم جنس مورد نظرشان را با رفقای دیگرشان بالا و پایین میکنند و بعد از ارزیابی نهایی دست به جیب میشوند.
«ما اینجا همه جور مشتری داریم، از مکانیکهای تایباد نزدیک مرز افغانستان اینجا مییان تا خوزستان، یزد و کرمان، این بچه پولدارها میان با ماشین خارجی، قطعاتش نیست تو بازار. ما خودمون واردکنندهایم، قطعه رو مییاریم اینجا، به قیمت خیلی خوب بهشون میفروشیم، هم ما سود میکنیم هم اونا. ما راضی، اونا راضی، حالا هر کی ناراضیه بره یه لیوان آب بخوره. خلاصه که از همه جا و از همه تیپ آدم میان پیش ما. چون اینجا از پیچ موتور تا خورجین شتر پیدا میشه.»
پرده آخر؛ از بیکفنی زندهایم
حرفه پر از قیل و قال اوراقچیها این روزها کمرمقتر از همیشه است. این را کم و بیش از صحبتهای همهشان میتوان دریافت. اگرچه بعضیهاشان ـ بخصوص آنهایی که ماشین مزایدهای جدید خریدهاند و قطعات پرمشتری میفروشند ـ هنوز هم فروش قابل توجهی دارند، اما ماجرای اوراق حداقل این طور که اوراقچیها ادعا میکنند، دارد نفسهای آخر را میکشد؛ از یک طرف از سوی شهرداری و نیروی انتظامی بشدت تحت فشار تغییر شغل و تغییر محل کسب و کارشان هستند و از طرف دیگر خرید و فروش ماشین اوراقی این طور که بعضی مغازهدارها ادعا میکنند، تنها به یک سری سایت تعیین شده از سوی شهرداری محدود شده است. پیرمرد پاترولکاری که سرش خلوتتر از همه مغازهدارهای دیگر است و یک جورهایی مگس میپراند، خیلی خوب این وضع را توصیف میکند.
سرش را از روی میز بلند میکند، انگار که چرتش را پاره کرده باشم، کمی نگاهم میکند و حرفش را سبکسنگین. بعد از یک سکوت طولانی، تودماغی و با صدای گرفته میگوید؛ «از هفته پیش تا حالا یه قطعه 150 هزار تومنی فروختم، چه اوراقی بچه جون، چه کشکی. از بیکفنی زندهایم.» این را که میگوید، دوباره سرش را پایین میاندازد.
فهیمهسادات طباطبایی / چمدان ( ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد
خداییش كسی این مطلب رو ادیت كرده؟ این چه جمله ایه؟ خب هر كی بخونه می گه اصلا .... خبرنگار خانوم رو فرستادید تو اوراقچیا... لطفا اصول گزارش نویسی رو رعایت كنید هر چیز و هر جمله ای خوراك نگارش نیست .....