ـ یک نفر را کشته و جسدش را بالای پل مدیریت انداختهام. فقط تا فردا و تا همین ساعت وقت داری اسم و مشخصات قاتل را پیدا کنی وگرنه یک نفر دیگر را هم میکشم.
شهاب جا خورده بود. در تمام طول خدمتش هرگز به چنین موردی برنخورده بود. حدس زدن اینکه فرد پشت خط یک بیمار روانی است که ممکن است دست به کارهای خطرناک دیگری هم بزند، چندان مشکل نبود. شهاب نگاهی به ساعت انداخت. ده دقیقه از 12 شب گذشته بود و او برای حل این معمای شوم فقط 24 ساعت فرصت داشت؛ پس نباید زمان را هدر میداد. همین که فرد ناشناس گوشی را قطع کرد، کارآگاه به دستیارش گفت: «بلند شو که زود باید به پل مدیریت برویم.»
شهاب بقیه ماجرا را در راه برای ستوان تعریف کرد. آنها وقتی به محل رسیدند، جنازه خونآلود مردی را دیدند که هدف سه ضربه چاقو قرار گرفته بود. کارآگاه لباسهای مقتول را بررسی کرد، اما هیچ مدرک شناسایی همراهش نبود. او ناگهان متوجه شد انگشت سبابه مقتول قطع شده است.
یک ساعت بعد جسد به پزشکی قانونی انتقال یافت و کارآگاه خودش هم به آنجا رفت تا درباره تنها سرنخش که همان انگشت مفقود شده بود، تحقیق کند. پزشک کشیک برای اعلام نظر به زمان نیاز داشت، اما شهاب مصر بود که همان لحظه علت قطع انگشت را بداند.
ـ الان نمیتوانم قطعی بگویم، اما معلوم است که انگشت بتازگی و به احتمال زیاد در پی حادثه کاری، قطع شده است.
پاسی از شب گذشته بود و شهاب نمیتوانست آرام بگیرد. او میدانست اگر حادثه کاری بوده باشد آتشنشانی یا اورژانس باید از موضوع خبر داشته باشد، اما آن موقع شب کسی نمیتوانست اطلاعات موردنیاز را در اختیارش بگذارد. دو همکار تا صبح در اداره ماندند و اول وقت ستوان به اورژانس و شهاب به آتشنشانی رفت. آنها بعد از یک ساعت جستجوی اسناد و مدارک این دو سازمان، سرانجام فهمیدند مردی به نام ناصر یک هفته قبل هنگام کار در یک تراشکاری در شادآباد انگشت سبابهاش را از دست داده است. دو همکار تلفنی با هم هماهنگ کردند و راهی تراشکاری شدند. کارگر حادثهدیده آن روز سر کار نرفته بود. کارآگاه عکس جنازه را نشان صاحب کارگاه داد. شکی وجود نداشت، او همان مقتول بود. ناصر 39 سال داشت و از شش ماه قبل از شهر خودشان در غرب کشور به تهران آمده و در تراشکاری مشغول کار شده و آن حادثه دلخراش برایش رخ داده بود، اما چرا باید او را میکشتند. او هیچ آشنایی در تهران نداشت بنابراین انگیزه قتل، خصومت شخصی نبود. یکی از همکاران ناصر اطلاعات مهمی را در اختیار دو مامور قرار داد.
ـ ناصر بلد نبود از کارت عابربانک استفاده کند. او دیروز از من خواست برایش 40 هزار تومان بگیرم. من هم این کار را کردم. بعد از هم جدا شدیم. او میخواست به شهرک غرب برود. از وقتی انگشتش قطع شده بود نمیتوانست در کارگاه کار کند و قصد داشت در یک بنگاه استخدام شود، اما من اطلاعات بیشتری ندارم.
سرگرد از او تشکر کرد. هیچ کارت عابربانکی از مقتول کشف نشده بود بنابراین قتل میتوانست با انگیزه دزدی انجام شده باشد. ستوان به رئیس خود گفت: «اگر کسی که به شما زنگ زده بیمار روانی است، پس ممکن است اصلا انگیزهای برای قتل نداشته باشد.»
حق با ستوان بود. دو همکار سریع به بانک رفتند تا ببینند آیا از زمان قتل به بعد از کارت ناصر استفاده شده است یا خیر. جواب منفی بود.
ساعت حدود 3 بعدازظهر بود که شهاب و ظهوری به دفترشان برگشتند. معمای اول حل شده بود و آن دو هنوز فرصت داشتند. اقدامات لازم را برای کنترل خط تلفن انجام دادند و از آن به بعد منتظر ماندند تا مرد ناشناس دوباره زنگ بزند.
ده دقیقه بعد از 12 شب بود که تلفن زنگ زد./ ضمیمه تپش
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد