نماینده دادستان و زن و شوهر متهم به قتل اسرار جنایت هولناک را فاش می‌کنند

قرار مرگبار در خانه زوج جوان

نسرین بود که با بیژن تماس گرفت و از او خواست به خانه‌اش بیاید. او بود که 48 ساعت سکوت کرد و بیژن را در حالی که در کما بود، در خانه نگه‌ داشت.
کد خبر: ۶۳۸۳۱۵
قرار مرگبار در خانه زوج جوان
نسرین می‌گوید به خاطر فرزندش مجبور بود به حرف شوهرش گوش کند و اگر این کار را نمی‌کرد، معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتد، اما حالا که قتل رخ داده و مسعود ‌ـ شوهر نسرین ـ به اتهام مباشرت در قتل در بازداشت به سر می‌برد، نسرین نیز به معاونت در قتل متهم شده است. کودک سه ساله آنها یک‌سال است که پدر را در کنار خود ندارد و اگر دادگاه تشخیص دهد که نسرین نیز مجرم است، او مادرش را هم برای چندسالی نخواهد دید. این زوج و همدست‌شان که دو هفته قبل در شعبه 71 دادگاه کیفری‌استان تهران محاکمه شده‌اند، قتل را اتفاقی می‌دانند، اما نماینده دادستان این ادعا را با قاطعیت رد می‌کند.
 

نماینده دادستان تهران می‌گوید: «متهمان دو سال قبل دریکی از شهرهای تابعه استان تهران مردی به نام بیژن را به خانه کشانده و به قتل رساندند. تحقیقات پلیس نشان داد بیژن با تماس‌‌های متعدد نسرین به خانه او رفته و بلافاصله بعد از ورود او، مسعود و همدست دیگرش که خسرو نام‌ دارد، به سمتش حمله و وی را با ضربات چوب بی‌هوش کرده‌اند و سرانجام بیژن بعد از 109 روز کما، جان خود را از دست داد.»

نماینده دادستان ادامه می‌دهد: «متهمان قصد داشتند با کشاندن بیژن به خانه و فیلمبرداری از او، ثابت کنند که با نسرین رابطه‌ داشت، اما بررسی پرینت تلفن‌های مقتول نشان داد آنها هیچ ‌ارتباطی با هم نداشتند و حتی زمانی که نسرین به بیژن پیامک می‌دهد که به خانه من بیا، بیژن از او می‌پرسد شما چه کسی هستید و از این زن می‌خواهد خودش را معرفی کند. جدای از این مساله، آن طور که نسرین در تحقیقات گفته، شوهرش به او مشکوک بوده و نسرین هم برای این‌که ثابت کند زن وفاداری است، مدعی شده بیژن از او درخواست رابطه کرده، اما او این پیشنهاد را رد کرده‌ است، بنابراین با این حرف‌ها سعی کرده خود را زنی وفادار به شوهرش نشان دهد، در صورتی که خودش می‌دانسته که شوهرش سوء‌ظن دارد و به گفته نسرین، مردی بداخلاق و تندخوست. او می‌توانست وقتی شوهرش خواست بیژن را به خانه بکشاند، موضوع را به ماموران یا شخص دیگری که بتواند جلوی قتل را بگیرد، گزارش دهد، اما هیچ‌کدام از این کارها را نکرده ‌است. بیژن بلافاصله بعد از ورود به خانه توسط مسعود و خسرو مورد حمله قرار گرفت و بر اثر ضربه مغزی به کما رفت اما نسرین، مسعود و خسرو برای رساندن او به بیمارستان هیچ تلاشی نکردند و او را 48 ساعت در حالی‌که می‌دانستند ممکن است جان خود را از دست بدهد، در خانه نگه ‌داشتند؛ بنابراین هرسه خواهان مرگ این مرد بودند. کمک‌ نکردن به مقتول نشان می‌دهد متهمان در اجرای نقشه قتل جدی بودند و تا زمانی که مطمئن شدند دیگر زنده نخواهد ماند، او را در خانه نگه‌ داشتند و سپس در خودرویش کنار اتوبان رها کردند و حتی در آن زمان هم او را به بیمارستان نرساندند. متهمان همگی به این جرم اعتراف دارند و مدارک موجود در پرونده نیز اقرار آنها را تائید می‌کند. بنابراین من به عنوان نماینده دادستان و با توجه به نظر اولیای‌دم، درخواست صدور حکم قانونی کرده‌ام و باید تاکید کنم که این افراد از نظر دادسرا مجرم هستند.

نمی‌خواستم او را بکشم

مسعود مدعی‌است قصد قتل نداشت. او می‌گوید: وقتی بیژن وارد خانه شد، خواستیم از او فیلمبرداری کنیم و کمی هم گوشمالی‌اش بدهیم. من با یک چوب او را زدم بیژن عقب‌عقب رفت و سرش به گوشه میز خورد و زمین افتاد، اما دیگر بلند نشد. من خیلی سعی کردم کمکش کنم. فکر می‌کردم به هوش می‌آید. هر کاری بلد بودیم، کردیم، اما آن مرد به هوش نیامد. ما از ترس او را در خانه نگه‌‌داشتیم و فکر نمی‌کردیم چنین اتفاقی بیفتد.

او درباره این‌که چرا در پرینت‌های تلفن پیامک‌های مورد ادعایش نیست، می‌گوید: بیژن چند خط تلفن همراه داشت و شاید خطی که آن موقع همسرم به او پیامک داده، با خطی که پرینت گرفته‌اند فرق می‌کند. اگر او با همسرم در ارتباط نبود و با او کاری نداشت، آن روز چرا به خانه ما آمد و اصلا چرا به پیامک او جواب داد؟ من می‌خواستم از طریق قانون وارد عمل شوم، ولی چه کنم که به خواسته‌ام توجهی نکردند. گفتند نمی‌توانند با یک پیامک کسی را بازداشت کنند. من هم با خودم فکر کردم اگر فیلم ‌بگیرم، کار تمام است، دیگر روی فیلم نمی‌توانند حرفی بزنند و بگویند پیگیری نمی‌کنیم. من واقعا نمی‌خواستم او بمیرد. اگر می‌خواستم این اتفاق بیفتد که اصلا جسم نیمه‌جانش را کنار خیابان رها نمی‌کردم. همسر و فرزندم برایم مهم بودند و به همین خاطر هم بود که در مورد زنم سختگیری می‌کردم. ما همدیگر را دوست داشتیم، هرچند با هم خیلی مشکل داشتیم، اما واقعا همدیگر را دوست داشتیم، از وقتی هم که بچه به دنیا آمده‌ بود، همه زندگی ما بچه‌مان بود. هردو به خاطر او گذشت می‌کردیم و من هم برای این‌که زندگی‌ام را حفظ کنم، این کار را کردم.

خروج مرگبار از خانه

همسر مقتول می‌گوید روزی که شوهرش از خانه خارج شد، گفت یک ساعت دیگر باز می‌گردد، اما خبری از او نشد. او می‌گوید: «شوهرم شغلی داشت که در واقع ساعت نداشت. او خیلی ماموریت می‌رفت و شب و روز فرقی نمی‌کرد. برایم عادی بود که شوهرم گاه و بیگاه از خانه خارج شود بدون این‌که مرا در جریان قرار دهد؛ چون درباره مسائل کاری خیلی با من صحبت نمی‌کرد و به دلیل این‌که کارش کمی خشن بود، من هم دوست نداشتم در مورد آن چیزی بدانم. روزی که از خانه رفت، به من گفت یکی دوساعت دیگر برمی‌گردم. چند ساعت گذشت، در واقع شب شد. با شوهرم تماس گرفتم، جواب نداد، برایش پیامک فرستادم که کجا هستی و کی می‌آیی؟ باز هم جواب نداد. نگرانش شدم، با اداره‌اش تماس گرفتم، گفتند نیامده‌ است. مجبور شدم گم‌شدن شوهرم را گزارش کنم، چون این اتفاق خیلی عجیب بود. دنبالش گشتند، اما خبری از شوهرم نشد. فکر می‌کردند او به خاطر شغلش درگیر شده‌ است. من زیاد از کارهایی که پلیس می‌کرد سر در نمی‌آوردم؛ اما می‌گفتند در حال تحقیق هستند تا این‌که دو روز بعد گفتند پیکر نیمه‌‌جانش را در ماشین پیدا کرده‌اند. او در کما بود. در بیمارستان بستری شد، دکترها از همان اول گفتند امید زیادی نیست و فقط معجزه می‌تواند شوهرم را نجات دهد؛ چون خونریزی مغزی وسیعی کرده‌ بود. من نمی‌دانم پلیس چطور موضوع را پیگیری کرد، اما گفتند از طریق تلفن‌هایی که به او شده ‌است، نسرین را شناسایی و سپس او و همدستانش را بازداشت کردند.

این زن ادامه می‌دهد: «کما 109 روز طول کشید. ما وضع بسیار بدی داشتیم. با این‌که می‌دانستم حتی اگر زنده بماند سلامت خود را به دست نمی‌آورد، با این حال دعا می‌کردم فقط سایه‌اش بالای سر بچه‌ام باشد. خداوند صلاح دید او را ببرد و من هم اعتراضی ندارم، اما کسانی که باعث این فاجعه در زندگی من شده‌اند، باید تاوان کارشان را بدهند. آنها من و دخترم را به خاک سیاه نشاندند. دخترم یتیم شده و من که هنوز زنی جوان هستم، بیوه‌ شده‌ام. این حق من در زندگی نبود. پدرشوهرم از طرف خودش و دخترم درخواست قصاص کرده، خواسته من هم همین است. آنها باید مجازات شوند. »

آغاز یک رابطه

نسرین از روزی می‌گوید که با بیژن آشنا شد: «درگیر جدایی از شوهرم بودم. او را دوست داشتم، اما مرد بدرفتاری بود. به همه شک داشت. مرتب مرا کنترل می‌کرد. یک‌بار که شوهرم را به جرم سرقت گرفته‌ بودند، با بیژن آشنا شدم. او به من گفت از شوهرت جدا شو با هم رابطه داشته ‌باشیم. من قبول نکردم. چندبار به من پیامک داد، من هم مجبور شدم موضوع را به شوهرم بگویم، البته آن زمان من رابطه‌ای با بیژن نداشتم و حتی از شوهرم هم جدا شده ‌بودم، اما بعد که دوباره با هم آشتی کردیم، موضوع را به او گفتم تا بداند من زن پاکدامنی هستم و اگر هم مساله‌ای پیش بیاید، همه چیز را خواهم گفت. وقتی شوهرم موضوع را فهمید، به من گفت او را به خانه بیاور. گفتم این کار را نمی‌کنم. برو شکایت کن. ما شکایت کردیم، اما گفتند با یک پیامک که نمی‌شود کسی را مجرم دانست. به شکایت ما توجهی نشد و شوهرم تصمیم گرفت خودش بیژن را تنبیه کند. به من گفت تو خودت او را به خانه بکشان. من از بیژن فیلم می‌گیرم و او را به دام می‌اندازیم. من هم فکر کردم مساله یک تسویه‌حساب است. فکر نمی‌کردم این اتفاق بیفتد. دوست شوهرم هم در خانه ما بود، به محض این‌که بیژن وارد شد، او را به اتاق کشاندند و زدند. ما هر لحظه منتظر بودیم به هوش بیاید و اگر می‌دانستیم حالش خیلی بد است، او را دکتر می‌بردیم، بعد از دو روز که به هوش نیامد، شوهرم مجبور شد او را کنار خیابان رها کند. / ضمیمه تپش

مرجان لقایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها