غنچهای پرپر شده در دامان گل، اینجا دیگر باغبانی نیست، اینجا باغی خزان از گلستان کربلاست. گلهای پژمرده دارد، اینجا خرابهای است؛ خرابهای که خرابهنشینان آن در زیبایی لبخند طفلی شش ماهه میسوزند، خرابهای که ساکنان آن در سوختن هفتاد و دو پروانه خود، داغی بر سینه دارند.
خرابهای با خانهنشینی خاندانی که در شامگاهی به تماشای دشتی خاموش ایستادند. ابر کینه را بر فراز آن دشت دیدهاند.
دشتی که نور آفتاب آن امیدبخش زندگی بود، حالا تو در پس دیوار این خرابه که در آن بیتوته داری، کوه بلندی از نامردی روزگار قد علم کرده است، تو یتیمی و اسیر این خرابهای.
رنج تشنگی، زخم تازیانه اسارت را به جان خریدهای، اینجا میمانی با تپش ضربان قلبی کوچک، شبی بینوازش بابا. تو رقیه، نازدانه حسین(ع) هستی و در آغوش پر مهر بابا جای تو بود.
این بیحمیت مردمان روزگار چه سنگدل و بیعاطفهاند که تو را همنشین خاک کردهاند. گریه برای تو بیمعنا میشود، هر چند که همه به خواب فرو رفته باشند و تو فریاد برآوری و ضجهای جانسوز در فراق بابا داشته باشی. تو بهانه بابا نگیر؛ تو خانهنشین این خرابه خواهی شد. تو یتیم بابایی و میزبان سرمقدس او میشوی.
وقتی از صدای گریه تو همه بیدار میشوند، وقتی در عالم رویا هم پدر را میبینی دستان کوچک تو نوازشگر سر بابا میشود و سنگدلی مردمان را میبینی.
حالا از بابا میپرسی کدام سنگدلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟
تو یتیم شدهای از بابا میپرسی چه کسی تو را در کودکی یتیم کرد! تو میپرسی پس از بابا چه کسی غمخوار چشمان گریان تو خواهد شد؟ تو مگر قرار ماندن داری که اینطور با بابا سخن میگویی...
بابا میداند که تو را تازیانه زدند، خیمهها را سوزاندند، طناب برگردن تو انداختند و به شتری بیجهاز سوار کردند و به اسیری آوردند، تو یادگار بابا و امانت او به دست عمه خود حضرت زینب(س) باش و دل او را نسوزان، تو نازدانه بابایی!
محمد خامهیار - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد