او را نگهبانها خوب میشناسند، هفتهای چند روز به اینجا میآید، اوایل مانع ورودش میشدند ولی حالا میدانند او بیصدا میآید و بیصدا بیرون میرود، تنها تماشا میکند، در آرزوی روزی که آغوش مادرانهاش پذیرای فقط یکی از این کودکان بیسرپرست باشد.
هنوز خیلی از ما قانع نمیشویم، زیربار نمیرویم، مگر ممکن است کودک دیگری را پدری یا مادری کنیم اصلا لذت مادر شدن به طی دوران بارداری است، زیبایی پدر بودن به این است که مطمئن باشی این کودک از خون توست.
میگویند: «عذاب وجدان دارد اگر روزی از سر بیحوصلگی نهیبی به فرزندخواندهمان بزنیم، همه مدعی میشوند که یتیم آزاری کردهایم.»
میگویند: «اگر بعد از چند سال که موهایمان را سپید کرده و دلهایمان را وابسته، گذاشت و رفت چه؟»، یا «اگر قوم و خویشاش سر رسیدند و هواییاش کردند چه؟» یا «همه چیز به کنار؛ اگر کسی پیدا شد و از دهانش در رفت و گفت من پدر یا مادر واقعیاش نیستم چه؟» و...
دغدغه پدرخوانده و مادرخوانده بودن کم نیست همانطور که کودکی را به فرزندی قبول کردن کار سادهای نیست.
بنا بر تعریف، فرزندخواندگی عبارت است از اعطای سرپرستی کودکان بدون سرپرست شناخته شده تحت سرپرستی سازمان بهزیستی به خانوادههای متقاضی که واجد شرایط قانون جاری حمایت از کودکان بیسرپرست باشند.
کودکانی به فرزندی سپرده خواهند شد که والدین یا جد پدری آنها شناخته شده نباشند. از طرف دیگر این کودکان باید تحت سرپرستی سازمان بهزیستی بوده، به عبارتی قبل از سپردن کودکان به فرزندی، این کودکان باید از طریق مراجع قضایی در اختیار سازمان بهزیستی قرار گیرند و مهمتر اینکه باید به خانوادههایی سپرده شوند که قانون تعیین کرده است.
معمولا همسرانی که کودکان یا نوجوانانی را به فرزندی میپذیرند، مسیر قانونی مشقت باری را طی میکنند تا صلاحیت خود را برای حضانت کودک ثابت کنند، مسیری که شاید خیلی از ما، به سلامت از آن عبور نکنیم و در میانه راه انصراف دهیم، ولی آنها که مصرند و سرانجام برای پدر یا مادر خواندگی تائید میشوند، همچنان با یک دغدغه اساسی روبهرو هستند و آن نحوه ارتباط با فرزندخواندهها و تربیت صحیح آنهاست.
غریبهای در جمع ما
«شوهرم خیلی موافق نیست، ولی به اصرار من فعلا راضی شده، حاضر نیست بچه دیگری را بزرگ کند، حتی اگر به قیمت جدایی از من باشد! من هم از نفوذ اقوام و ریش سفیدهای فامیل استفاده کردهام تا قانعش کنند، راستش مشکل ناباروری از همسرم است ولی او آمادگی پدرخوانده شدن را ندارد، میگوید که میلیونها تومان خرج دارو و درمان نکرده که حالا بچه مردم را پدری کند!».
براساس آمارهای رسمی، حدود 10 هزار کودک در مراکز بهزیستی کل کشور زندگی میکنند که 85 درصد آنان بدسرپرست هستند؛ یعنی صاحب پدر و مادر یا یکی از این دو هستند، اما به دلایلی مثل اعتیاد یا حبس والدین به بهزیستی سپرده شدهاند.
از این میان، فقط 15 درصد کودکان بیسرپرستی هستند که معمولا به همسران بدون فرزند سپرده میشوند.
با این که تعداد این کودکان چندان زیاد نیست، اما هنوز بسیاری از خانوادههای بدون فرزند یا حاضر به فرزندخواندگی این کودکان نیستند یا اگر هم این آمادگی و اشتیاق در آنها باشد، با رفتارهای نادرست، رویه تربیت فرزندخواندهها را مختل میکنند.
نیلوفر صاحبجم، از متقاضیان فرزندخواندگی است که بعد از 13 سال تلاش برای فرزندآوری برای مادر شدن به قول خودش لحظهشماری میکند، اما همچنان مهمترین مانع، همسر اوست.
دیگری سمیه آرمان است که به تنهایی مراحل قضایی فرآیند فرزندخواندگی را میگذراند، همسر و خانواده همسرش از این کار رضایت چندانی ندارند.
یوسف ـ م هم با وجودی که همسرش در باروری مشکل دارد و عاشقانه او را دوست دارد به خاطر همسرش اصرار دارد کودکی را از پرورشگاه به فرزندی بپذیرند، اما همسرش هنوز قانع نشده است.
به گفته یکی از کارکنان شیرخوارگاه آمنه، خیلی از زنان و مردانی که با فرزندخواندگی مشکل دارند یا هنوز مردد هستند، با ورود به مراکز بهزیستی محبت این بچهها به دلشان میافتد و برای پذیرفتن این کودکان مشتاق میشوند.
محبت یا ترحم؟
اتاقی پر از اسباببازی، لباسهای رنگارنگ، خوراکیهای خوشمزه و... اینجا اتاق زهرا دختر 12 سالهای است که از دوران نوزادی از طرف پدری که در بازار حجره دارد و مادری خانهدار به فرزندی پذیرفته شد. پدر و مادرخوانده مطیع مطلق هستند و گوش به فرمان زهرا دارند.
وقتی زهرا شیطنت میکند، این ذهنیت که کودکی یتیم است، راه والدین را بر هر نهیب و تنبیهی میبندد ، محبت بیش از اندازه والدین زهرا از او نوجوانی لوس وابسته ساخته است.
بسیاری از پدر و مادرخواندهها تفاوت ترحم و دلسوزی و محبت را در تربیت کودک نمیدانند و شاید به دلیل فشار روانی ناشی از امانتداری برخورد یا رفتار قاطعی با کودک ندارند. توران ولیمراد، دبیر ائتلاف اسلامی زنان در گفتوگو با فارس توضیح داد: «یکی از مهمترین مسائلی که در همه خانوادهها بهخصوص خانوادههایی که سرپرستی فرزندی را قبول میکنند مطرح است، نوع تربیت فرزند است.
کثرت و گستردگی وسایل ارتباط جمعی در نحوه و چگونگی تربیت فرزندان بخصوص در مورد فردی که به عنوان فرزندخوانده وارد خانوادهای شده است، بسیار تاثیرگذار است.»
وی بیشتر مشکلات خانوادهها را به نوع ارتباط والدین با یکدیگر بیان کرد و افزود: «اگر روابط والدین با یکدیگر روابط خوب و عاطفی باشد، این والدین در تربیت و شکوفایی استعدادهای فرزندشان موثرتر هستند.»
ولیمراد تصریح کرد: «پایبندی به ارزشهای اخلاقی و نهادینه شدن این ارزشها در خانوادهها در تربیت فرزند برای حضور در اجتماع بسیار موثر است. رفتارهای نامناسب همچنین ایجاد تنش در خانواده در نوع برخورد فرزندخوانده با والدین و محیط بیرون تاثیر گذاشته و ممکن است مشکلاتی را برای فرزندخوانده در آینده ایجاد کند.»
این روشها را بهکار ببندید
اگر از این که کودکتان بفهمد شما پدر یا مادر واقعی او نیستید و از واکنشهای غیرمنتظره او نسبت به این واقعیت نگرانید، میتوانید از این راهکارها استفاده کنید:
ـ هرگز واقعیت را از فرزندخواندهتان پنهان نکنید تا روزی او واقعیت را از زبان افراد غریبه بشنود.
ـ واقعیت را کمکم به او بگویید تا برایش قابل هضم باشد.
ـ تا دوازده سالگی او باید واقعیت کامل را بداند پس ابتدا به صورت ساده و هر چه سن کودک بالاتر میرود جدیتر با او صحبت کنیم.
ـ او شاید اندکی پرخاشگر شود، به او حق بدهیم و چندان در احساساتش دخالت نکنیم.
ـ اگر تغییر رفتار کودک حاد بود میتوانیم با یک مشاور حرفهای مشورت کنیم.
ـ قضیه فرزندخواندگی را مثبت و طبیعی نشان دهید، این خیلی مهم است که از اول واکنشها و گفتوگوهای ما پیرامون فرزندخواندگی مثبت باشد چون کودک ما به این حس مثبت بودن قضیه اعتماد کامل پیدا میکند، برای این کار میتوانید از زندگی افراد بزرگی مثل ارسطو یا استیو جابز که فرزندخوانده بودهاند برای او بگویید یا از داستانهای شیرین و افراد بزرگ تاریخ که مسائلی مشابه او داشتهاند کمک بگیرید تا ذهنیت منفی کودک را اصلاح کنید.
ـ هیچوقت چهره پدر و مادر واقعی او را بد جلوه ندهیم، نگوییم: پدرت معتاد بود، مادرت زن خوبی نبود و...
ـ هنگامی که کودکمان را برای موفقیتی تحسین میکنیم به او یادآوری کنیم که مطمئنا پدر و مادر واقعی او هم الان به او افتخار میکنند.
ـ به او یاد بدهیم که اسرار زندگیاش را نزد هر کس بیان نکند و هر کس در زندگی رازی دارد که باید در سینه حفظ کند.
چگونه دلش را بهدست آوریم؟
شما در ماهها یا حتی در سال اول زندگی نباید انتظار داشته باشید بچهها رابطه خوبی با شما داشته باشند. آنها گمان میکنند شما قصد دارید جای مادر یا پدرشان را بگیرید.
چه قبل و چه بعد از پذیرش رسمی کودک، از حمایت همهجانبه او دریغ نکنید. این چیزی است که میتواند وجه تمایز شما با والدین حقیقی باشد پس اجازه دهید این وجه تمایز، خود را تقویت کند.
هیچکس از شما نمیپذیرد و یا به درستی درک نخواهد کرد که بزرگ کردن این بچهها از فرزندان واقعی سختتر است پس وقت خود را صرف فهماندن این موضوع به دیگران نکنید و تنها به دنبال روش و راهحل مخصوص خانواده خود باشید.
یکی از این راهکارها لمس کردن کودک، نوازش او و برقراری ارتباط چشمی با اوست. کودکی که در پرورشگاه بوده به چنین ارتباط عاطفی بشدت نیاز دارد.
به او مسوولیت بدهید تا بداند وجودش برایتان ضروری است. برای افزایش ظرفیت کودک در توجه به دیگران در خانه وظایفی را به او محول کنید.
برای مثال، اگر بیمار هستید یا آسیب دیدهاید، نقش پرستار یا دکتر را به او واگذار کنید. او میتواند چسب زخم را روی زخمتان قرار دهد یا به آرام کردن شما کمک کند. حسی که از کمک کردن به دیگران در او ایجاد میشود، به او احساس مفید بودن اعطا میکند.
به هر حال کسانی که نقش پدر یا مادر خوانده را میپذیرند باید بدانند که مسئولیت آنها از زمانی که بچهدار میشدند دشوارتر و حساستر است.
تو مادر من نیستی
«تو مامان واقعی من نیستی»، «بابای واقعی من کیه؟» شنیدن این جملات برای خیلی از والدینی که نقش خود را فداکارانه در قالب پدر یا مادرخوانده تعریف کردهاند و عاشقانه جوانیشان را برای فرزندان بیسرپرست صرف کردهاند، چیزی شبیه کابوس است.
محترم، مادرخوانده زهرا چنین تعبیر میکند. او مادرخوانده زهراست، همان زهرایی که این روزها در رفاه کامل است و به ذهنش هم نمیرسد محترم و غلامحسین، مادر و پدر واقعی او نیستند.
وقتی از محترم خانم میپرسم اگر زهرا حقیقت را بفهمد چه میکنید؟ سریع میگوید:«نه خدا نکند، من میمیرم!» غلامحسین هم اعتقاد دارد برای زهرا دانستن این حقیقت خیلی زود است.
اما گویا روانشناسان با این دو موافق نیستند. برخیشان عقیده دارند به طور معمول در نوجوانی، کنجکاوی حلنشدهای درباره اصل و نسب، زندگی فرزندخواندهها را آشفته میکند. برخی از آنها به سختی میتوانند قبول کنند شاید هرگز والدین تنی خود را نبینند.
برخی دیگر نیز نگران هستند اگر والدین آنها پیدا شوند چه کاری خواهند کرد. با این حال، تصمیم به یافتن والدین تنی، به طور معمول تا اوایل بزرگسالی، زمان ازدواج یا بچهدار شدن به تعویق میافتد.
ممکن است این سوال به ذهن متبادر شود اگر قرار باشد فرزندخواندهها همیشه به دنبال اصل و نسب خود بگردند، احتمال ناسازگاری در خانواده افزایش پیدا نمیکند؟ واقعیت این است که اغلب فرزندخواندهها با وجود نگرانی درباره اصل و نسب در بزرگسالی خوب سازگار میشوند و اگر والدین اختیار شده این فرزندخواندهها به آنها کمک کنند تا از میراث خود در کودکی باخبر شوند به طور عمده هویتی را پرورش میدهند که آمیزهای از پیشینه تولد و تربیت آنهاست.
واقعیت این است که هنوز درباره این که چطور و در چه سنی به فرزندخوانده واقعیت گفته شود وجود ندارد، اما از برخی مقالات تخصصی روانشناسان اینگونه فهمیده میشود که اگرچه باید برای طرح واقعیت از راهکارهای مناسب استفاده کرد، اما کتمان واقعیت به هیچوجه از سوی متخصصان تائید نمیشود و در هیچ سنی نباید به کودک دروغ گفت.
کودکان بسیار خردسال، یارای آن را ندارند تا به درستی تفاوت میان فرزندخواندگی و تولد در یک خانواده را درک کنند. از اینرو با اطلاعات اندکی قانع میشوند.
کودکان سهساله، پرسشهای دشواری نمیپرسند و پدر و مادر میتوانند به آنها به عنوان تمرینی برای سوالات پیچیدهتر که بعدها پیش خواهد آمد، توجه کنند.
بهتر است به کودک اینگونه گفته شود که: «این پدر و مادر خیلی بچه دوست داشتند، ولی نمیتوانستد بچهای داشته باشند، والدین واقعیات هم قادر نبودند از هیچ کودکی مراقبت نمایند، از اینرو تو آمدی تا با ما زندگی کنی.»
کودک پیشدبستانی، دلش میخواهد بداند که از کجا آمده، چگونه بزرگ شده است و... وی ممکن است اصرار کند تا شما داستانی را بازگو کنید تا بتواند بارها و بارها عشق حضور خود را در خانواده تجربه کند.
کودک در حدود شش سالگی شروع به ابراز کنجکاوی راجع به تولدش میکند. پرسشهایی چون «بچه از کجا میآید؟» به عمل میآورد و شاید والدین بارها داستانی را تکرار کنند. در هر صورت، بچههایی که در این سن و سالهستند، احتیاج فراوانی به این دارند تا به آنها ثابت شود مرتکب کوچکترین اشتباهی نشدهاند و فرزندخواندگی جرم نیست.
چنانچه پدر و مادر، عکس، نامه، یا کارتهایی از والدین حقیقی کودک دارند، میتوانند آنها را با کودکشان در میان گذارند. اگر کودک بپرسد که چرا پدر و مادرش نتوانستهاند از او مراقبت نمایند، سعی کنید چنین پاسخ دهید: «آنها نمیدانستند که باید چطور پدر و مادری باشند.»
کودکان در این سنین درک آشکارتری از رابطه خونی دارند، ولی نظام قانونی فرزندخواندگی به طور دائم را درنمییابند. از همینرو بلافاصله از این که نکند پدر و مادر واقعی به سراغشان بیایند تا آنان را با خود ببرند، احساس ناامنی میکنند.
امکان دارد فرزندخوانده ما در این دوره سنی وارد مرحله طبیعی افسردگی شود. پدر و مادر باید کودک را در ابراز احساسات شجاع کنند و به وی یادآور شوند که احساس ناراحتی و کنجکاویاش درباره والدین حقیقیاش به کلی طبیعی است، لیکن هماکنون آنها خانواده او شمرده میشوند و بالاخره زمانی که کودکان به سنین 12، 13 سالگی میرسند، درک بهتری در مورد فرزندخواندگی مییابند به هر حال، آنان همچنان سرگرم مبارزه با پرسشهای درونیشان راجع به «هویت» هستند و از اینرو، مساله «چه کسی هستم؟» پیچیدهتر میگردد.
نوجوانی شروع به بررسی میکند تا پی ببرد فرزندخواندگی تا چه حد به زندگی او شکل داده است.
برای برخی اینگونه به نظر میآید که باعث تمامی مشکلات همین فرزندخوانده شدن است و امکان دارد به فکر بازگشت به نزد والدین حقیقیشان باشند تا گره کور مشکلاتشان گشوده شود. هر چه رخ دهد پدر و مادر قانونی باید عشق و پشتیبانی خود را ابراز کنند تا کودک احساس آسایش کند. نوجوانان باید خودشان جواب پرسشهایشان را یافته و با این چالش درونی کنار بیایند.
در چنین شرایطی
یک مادرخوانده ممکن است فکر کند که: «آیا او دارد مرا از مادری ساقط میکند؟» در حالی که یک نوجوان به این میاندیشد که «اگر عدم وابستگی خودم را ابراز دارم، آیا آنها باز هم مرا به عنوان عضو خانواده میپذیرند؟»
فرزندخواندگی چرا؟
آقا و خانم هداوند، همسایه دیوار به دیوار ما هستند، با وجود گذشت 18 سال از زندگی مشترک هنوز بچهدار نشدهاند و با وجودی که اعتقادات مذهبی قویای دارند و در انجام کار خیر پیشقدم هستند، در پذیرش فرزندخوانده راغب نیستند.
آنها کمتر در مورد علت این نبود اشتیاق حرف میزنند، اما به نظر میرسد آنها هنوز علت و ضرورت فرزندخواندگی را نمیدانند. یکی از علتهایی که ما را ترغیب میکند از بچهها مراقبت کنیم دلیل عقلانی برای سرمایهگذاری در دوران کهنسالی است.
ما اگر میخواهیم مادرخوانده یا پدرخوانده خوبی باشیم، باید از نظر عقلی به این باور برسیم که محبتهای ما در حق بچهها، از بین نمیرود و ما دست به یک سرمایهگذاری عظیم زدهایم.
از سوی دیگر این بچهها اگر به خوبی تربیت شوند، به فرزندانی صالح تبدیل خواهند شد که به زندگی ما رنگ جدیدی خواهند داد، این کار نهتنها پاداش این دنیا را دارد که مورد رضای خداوند است و پاداش ابدی خواهد داشت.
براساس آخرین آمار انجمن علمی تخصصی باروری و ناباروری، در ایران 13 تا 18 درصد زوجها نابارورند که متاسفانه عده زیادی از آنان هر سال به دلیل هزینههای بالای درمان و آزمایشهای درمانی، عطای بچهدار شدن را به لقای آن میبخشند یا باقی زندگی مشترک را بدون فرزند سپری میکنند یا راهی مراکز بهزیستی میشوند، خوشبختانه با وجود سختگیری عدهای از همسران و مقاومت آنان در برابر فرزندخواندگی، آمار زوجهای متقاضی برای پذیرش کودکان بهزیستی در جمع خود بیش از شمار کودکان واجد شرایط برای فرزندخوانده شدن است. به همین دلیل است که کارشناسان توصیه میکند تا همسران برای پذیرش فرزند دقت کنند.
محبوبه راوندی، مشاور خانواده، از نبود آموزش زوجها قبل از پذیرش کودکان انتقاد میکند و میگوید: «برخی خانوادهها فقط به دلیل فشار جامعه یا خانوادههایشان به پذیرش فرزند روی میآورند. آنها میترسند که از طرف دوستان و آشنایان انگ بخورند، از واژههایی مثل عقیم یا اجاق کور میترسند، به مراکز بهزیستی پناه میآورند، در حالی که هیچوقت آن بچه را به عنوان فرزند واقعی قبول ندارند.»
وی از پروندهای حرف میزند که براساس آن، سال گذشته زن و شوهری برای مشاوره به او مراجعه کردند و در آستانه طلاق قرار داشتند.
به گفته او از زمان پذیرش فرزند، رابطه عاشقانه این دو رو به تیرگی رفت و مشاجرات و اختلافنظرشان بیشتر شد، چون هیچکدام نمیدانستند پدر و مادرخوانده شدن شرایط و مهارتی نیاز دارد که آنها فاقد آن بودند.
یکی از مهارتهای لازم برای زوجها این است که بدانند چه کودکی را به فرزندی بپذیرند. بهترین سن پذیرش کودکان به عنوان فرزند، پیش از شش ماهگی یا پس از سه یا چهار سالگی است.
دکتر فربد فدایی، روانپزشک، بدترین سن پذیرش فرزندخواندهها را یک تا سه سالگی عنوان میکند و درباره دلایل آن اینطور توضیح میدهد: «تا پیش از شش ماهگی، وابستگیهای عاطفی کودک به صورت پایدار و آگاهانه هنوز شکل نگرفته است، بنابراین پدر یا مادرخوانده میتواند به آسانی وابستگی عاطفی کودک را به سوی خود جلب کند، در یک تا سه سالگی وابستگی عاطفی کودک پایدار شده است بنابراین جدا کردن او از یک محیط عاطفی و ورود آن به یک محیط دیگر با مشکلات زیادی همراه است، پس از سه یا چهار سالگی، کودک نسبتا درک واقعبینانهای نسبت به جدا شدن از وابستگیهای عاطفی سابق و دلبستگیهای عاطفی جدید دارد.»
به کودکان انگ نزنیم
کودکان بیسرپرست به دلیل این که به دور از خانواده بزرگ میشوند با خلأ عاطفی روبهرو هستند، کمبود محبت باعث میشود با وجود مخالفت ظاهری خیلی زود به پدر و مادرخوانده خود وابسته شود، بنابراین نباید به جرم داشتن پدر یا مادری که احتمالا سوءاخلاق و پیشینه داشتهاند، کودک را از خود راند. تاکید بیش از حد بر اصل و نسب کودک از سوی برخی همسران باعث میشود که عده زیادی از کودکان بیسرپرست بدون ارتکاب هیچ خلافی، همچنان تشنه محبت خانواده بمانند.
رضا سرمدی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد