سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
«سالهای مشروطه» را میتوان مجموعهای تاریخی به روایت محمدرضا ورزی دانست، چرا که طبق گفتههای خودش: «روایت تاریخ باید با تحلیل همراه باشد تا درس آموز شود وگرنه کارهای تاریخی تنها روزشمارهایی خواهند بود که تکرارشان ملالآور شده است.»
عمارت فرنگی (1387)، دهخدا (1386)، مظفرنامه (1386)، ابراهیم خلیلالله (1383)، کودتای سیاه (1382)، صدراعظم (1381)، کریمخان زند (1378) و سقوط (1379) نمونه آثار ورزی با درونمایه تاریخی است.
از خود تاریخ شروع میکنیم... برای شما که به اندازه فیلمساز بودنتان، به عنوان یک پژوهشگر تاریخ معاصر هم مطرح هستید، اصولا وفادار بودن به رویدادهای تاریخی چقدر اهمیت دارد؟
من سعی میکنم حداکثر وفاداری را داشته باشم، ولی یادتان باشد که ما به هر حال داریم کار نمایشی میکنیم. تجربه نشان داده که هر وقت تاریخ صرف نشان داده شده بیننده با آن ارتباط برقرار نکرده است. اما نمونههایی هم هست که جنبههای درام را مد نظر قرار داده و موفق بودهاند. مثلا سریال بوعلی سینا ساخته مرحوم کیهان رهگزار که همیشه من آن را به عنوان یک اثر موفق برای همه مثال میزنم. به اعتقاد من باید به تاریخ نگاه تحلیلی داشته باشیم و نباید آن را صرفا روزشماری کنیم. تاریخ باید هر چند سال یکبار متناسب با شرایط جامعه، با تحلیلهای جدید ارائه شود.
یعنی در واقع باید گفت سالهای مشروطه، سریال تاریخیای است به روایت محمدرضا ورزی...؟
نه... من این مساله را به این شکلی که شما میگویید، قبول ندارم... چون روایت من هم به استناد تاریخ است. البته با تلفیقی از قصهها و شخصیتهایی که به دلیل افزایش بار دراماتیک، به کار اضافه شدهاند.
مثل شخصیت امینه که صددرصد زاده تخیل شماست... چه چیزی برای شما این الزام را به وجود آورد که یک راوی داشته باشید، آن هم از نوع تخیلی؟
درست است که امینه وجود خارجی نداشته، ولی ما باید 70 سال تاریخ قاجار را دوره میکردیم و در این میان، احتیاج به رابطی داشتیم که این حلقهها را به هم متصل کند.
یعنی در واقع امینه بهانهای بود برای دراماتیزه شدن قصه؟ مثل شخصیت پسرک خواجهای که ماری رنوالت در رمان «پسر ایرانی» آن را راوی قصهاش کرده؟
بله... چه اشکالی دارد؟ در واقع این همان نمایشی کردن تاریخ است که البته در سالهای مشروطه با نگاهی کاملا روانشناسانه همراه بوده. من در این کار از وجود روانشناسانی بهره بردهام تا به واقعیتهای اندیشه و رفتار آدمهای آن دوران برسم. برای اینکه ما با احتمالات کار را پیش نبردیم و هر جا که پس از بحث و بررسی به نتیجهای قطعی به اعتقاد خودمان رسیدیم، همان را در کار لحاظ کردیم. طبیعتا قصه بسیار مهم است. مردم به دنبال مستند نمایشی نیستند، مردم وقتی یک فیلم تاریخی میبینند، توقع دارند خاصیت روایتی و قصه گونه داشته باشد، در غیر این صورت تماشاچی از دست میرود. همان طور که شما گفتید من اسم این کار را میگذارم دراماتیزه کردن تاریخ بدون اینکه به اصل وقایع لطمهای خورده باشد. نگاه من نگاه جدیدی است. مثلا در مورد شخصیتی مثل امیرکبیر نگاه آقای علی حاتمی و سعید نیکپور را اصلا مد نظر قرار ندادم و سعی کردم نگاه تازهای به ماوقع داشته باشم. من به شکل صددرصد علمی ثابت میکنم که ماجرای امیرکبیر به گونه دیگری بوده و این چیزی که تا به حال نشان داده شده در واقع اصلا اتفاق نیفتاده است. مهد علیا کسی نبوده که خانم خوروش بازی کرده؛ یک زن سن و سال داری که همهاش ساز مخالف میزده. ما دلیل این همه ضدیت مهدعلیا در مواجهه با امیرکبیر را آنالیز کردیم تا بفهمیم انگیزه او برای مخالفت با امیرکبیر چه بوده... نمیشود که آدم بدون دلیل از کسی بدش بیاید!
اتفاقا یکی از سوالات من هم درباره همین شخصیت است. تا جایی که ما میدانیم، مهدعلیا شخصیت مقتدر، سیاستمدار و مسلطی داشته، در حالی که در روایت شما، او تبدیل به یک آدم عصبی و پرخاشگر و تا حدودی دیوانه شده که کنترل رفتارش را ندارد... این هم بر اساس همان روانشناسیها اتفاق افتاده است؟
من جمله شما را اصلاح میکنم، در واقع مهدعلیا شخصیت متزلزلی دارد. ما خواستیم این تزلزل را نشان بدهیم که با بازی زیبای خانم حاجیان به هدفمان هم رسیدیم. بر اساس تاریخ مهدعلیا وقتی به همسری محمدشاه قاجار در میآید 13 ساله بوده. یک سال بعد ناصرالدین میرزا را به دنیا میآورد. ناصرالدین میرزا هم در 19 سالگی به پادشاهی میرسد، پس با یک ضرب و تقسیم ساده میشود فهمید که در آغاز دوره شاهنشاهی ناصرالدین شاه، مادرش یک جوان سیوسه چهار ساله بوده. پس عجوزهای پیر نبوده... عجیب است که هیچوقت این عدد و رقمها محاسبه نشده است. از طرفی، تمام معیار قضاوت دوستان فیلمساز در گذشته عکسهایی است که از مهدعلیا موجود است. بنده به شما ثابت میکنم که در زمان امیرکبیر در ایران دوربین عکاسی وجود نداشته و عکسهایی که از مهدعلیا گرفته شده اواخر عمرش بوده و طبیعی است که در آن سن و سال، چهره شادابی نداشته باشد. ما به لحاظ زیبایی شناختی چهره مهدعلیا را بزرگ کردیم و با چند روانشناس جلسه گذاشتیم و از آنها پرسیدیم که آیا به این چهره میخورد که روزگاری زیبا بوده باشد؟ و همه متفقالقول اذعان کردند که بله... میخورد که او در جوانی بسیار زیبا بوده باشد.
از نظر روانی هم وضعیت مهدعلیا بررسی شده است. در زمان قاجار یک یاسایی(قانون) وجود داشته که بر اساس آن، مادران شاهان قاجار باید همسر اول پسرشان را از هم عشیرهایهای خودشان برمیگزیدند. پس از به دنیا آمدن اولین فرزند پسر که درواقع همان ولیعهد بوده؛ آنها میتوانستند زنان دیگری اختیار کنند. با این تفاسیر زن اول برای یک شاه قاجاری، چندان باب میل و پسندش نبوده و صرفا برای حفظ اصالت خونی اختیار میشده و در نتیجه سوگولیهای دربار هر شاه، زنان دیگری بودهاند. گو اینکه او زن اول را هیچوقت طلاق نمیداده و کاری هم به کارش نداشته است.
از نظر روانشناسی این مساله برای یک زن که سرشار از احساسات و عاطفه است، نوعی شکنجه تلقی میشود. فقط دلشان به بچهشان خوش بوده، اما چه فایده که بچه هم از مادر دور میشده و او را برای آموزش به شهر دیگری میفرستادند. کمااینکه ناصرالدین شاه هم به تبریز رفت و نزد امیرکبیر تربیت شد. در ضمن این زن حق بیرون رفتن هم نداشته و در واقع زندانی محترم کاخ بوده است.
حالا برویم سراغ امیرکبیر.
در تاریخ معروف است که این مرد بسیار جذاب و قد بلند و دارای چشمانی نافذ بوده است. تصور کنید بعد از اینهمه سال، مهدعلیا چشمش به مردی میافتد که همراه شاه جوان از تبریز به تهران آمده. طبیعی است که چه اتفاقی میافتد. حالا به نظر شما چطور میشود که این زن از این مرد بدش بیاید؟ اینجاست که میگویم باید تاریخ را تحلیل کرد و این پیلههای کهنه را شکست که سالیان سال به خورد مردم داده شده. زندگی شخصیتهای تاریخی را باید مورد پژوهش قرار داد. آیا نباید بررسی کنیم که امیرکبیر قربانی چه شده؟ همین که بگوییم او را در حمام فین کاشان کشتند کافی است؟ چرا نمیخواهیم قبول کنیم که امیرکبیر با آن عظمت اول قربانی بازیهای زنانه شد؟! از سوی دیگر قربانی تفکرات نژادپرستانه بهاییت شد که ریشههای صهیونیستی دارد و دست آخر قربانی دسیسههای بریتانیا.
هدف من در سریال سالهای مشروطه فیلمسازی نبود. مهمترین هدفم این بود که در حد بضاعتم مردم امروز را با پشت پرده تاریخ آشنا کنم.
با وجود بار علمی که برای کارتان قائل هستید، آیا یک درصد هم احتمال نمیدهید که شخصیتها و رخدادها آن طور که شما تصور کردهاید، نباشند؟
نه... من هیچوقت چنین احتمالی نمیدهم.
یعنی صددرصد به برداشتهای خودتان مطمئنید؟
البته ممکن است احتمال بدهم در آینده تحلیل کاملتری از همین مقاطع تاریخی و همین شخصیتها ارائه شود که از تحلیل من کاملتر باشد، اما فعلا به کاری که کردهام صددرصد ایمان دارم. بالاخره همیشه یک چیز بهتری میشود ارائه داد... منکرش نیستم، حتی معتقدم 20 سال دیگر نسل بعدی باید تحلیل تازهای ارائه بدهد. اینطور است که تاریخ زنده و پویا میماند. در غیر اینصورت تاریخ به همراه آدمهایش مرده و تمام شده است. اصلا چرا ما میخواهیم بازار رقابت درست کنیم؟ من هیچ رقابتی نه با مرحوم حاتمی داشتهام نه با آقای نیکپور... من حرف خودم را زدهام... همین ...
به هر حال این حرف شما را همه دارند میبینند و میشنوند. آقای ورزی نمیشود به مردم بگوییم حافظه خود را پاک کنند و از حالا به بعد چیزی را قبول کنند که شما میگویید. ممکن است در قضاوتها اختلال ایجاد شود.
من همیشه به گذشتگان ارج مینهم و معتقدم که گذشتگان جادهصافکن ما بودهاند. من آثار این دو بزرگوار را تکریم میکنم. آقای حاتمی نگاهی مستندوار داشت که بسیار هم جذاب بود. آقای نیکپور هم یک تله پلی ساخت، تلفیقی از تئاتر و سینما... اما من نگاهم کاملا سینمایی است. هر سه نگاه متفاوت و مستقل است و هر سه حرفهای خودشان را دارند.
شما که میخواستید نگاه تازه داشته باشید، چرا از بازیگرانی استفاده کردید که قبلا در این نقشها دیده شدهاند؟ منظورم ایرج راد و جمشید مشایخی است. فکر نمیکنید ممکن است مخاطبتان در تفکیک آنها با شخصیتهای قبلی دچار مشکل شود؟ این ایراد حتی در بازیها هم ممکن بود بهوجود آید ...
راستش من اول میخواستم خود آقای نیکپور نقش امیرکبیر را بازی کند اما تصمیمم عوض شد. ایرج راد هم 25 سال پیش جوانی ناصرالدین شاه را بازی کرده و حالا هم میانسالی تا مرگش را، همینطور درباره آقای مشایخی و نقش کمالالملک... آقای مشایخی الان شباهتشان به کمالالملک بیشتر هم شده. پس چیزی تکرار نشده، بلکه مقطعی دیگر به نمایش درآمده که به اعتقاد من هم برای مردم جذاب است و هم برای خود بازیگرهای آن نقشها فضای نوستالژیکی ایجاد میکند.
این را هم بگویم که ما دست خالی نبودیم... مثلا برای نقش ناصرالدین شاه آقای پاک نیت را در نظر داشتیم که بنا به دلایلی تصمیم گرفتم خود آقای راد این نقش را بازی کنند، چون دوست داشتم این فضای نوستالژیک برای مردم هم بهوجود بیاید.
با توجه به توضیحاتی که دادید، بین این روایات مختلف و برداشتهای متنوع، مخاطب باید به چه نتیجهای برسد؟
من فکر میکنم این به عهده خود اوست که تشخیص بدهد کدام روایت به واقعیت نزدیکتر بوده است. به هر حال من در محدوده دغدغههای خودم کار کردم.
در طول کار کدام سکانسها را خودتان بیشتر دوست داشتید؟
من 2 سکانس را خیلی دوست داشتم، یکی مرگ امیرکبیر که دقیقا همانجایی که او را کشتند، کار را ضبط کردیم... دقیقا همانجایی که رگ امیر را زدند بازیگرم را نشاندم و رگش را زدم. یادم هست آن روز حال همهمان خراب بود. محمد صادقی استرس زیادی داشت، اما من با اعتقادی که به بازی او داشتم مطمئن بودم خوب از آب در میآید. یکی هم سکانس به دارآویختن شیخفضلاللهنوری بود که با این که در فیلمنامه چند خط بیشتر شرح داده نشده بود ولی ضبطش دوروز و نیم زمان برد. بازی بسیار زیبای امیر دژاکام را هم فراموش نمیکنم.
یاسر شیخلو
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد