کارگردانی که عاشق کوهنوردی است

تارانتینو هر وقت که کار تازه‌ای را ارائه کرده کلی بحث و جدل در دنیای سینما و سینمادوستان به راه انداخته است. هر چند او همیشه یک فوج هوادار سینه چاک دارد که هر یک از حرکت‌ها و دیدگاه‌هایش را که در متن و کارگردانی فیلم‌هایش تجسم پیدا می‌کند یک کار بدیع و خارق العاده می‌دانند، اما همیشه یک گروه دیگر هم هستند که او را کارگردانی معمولی و شاید یک کمی بهتر از معمولی ارزیابی می‌کنند.
کد خبر: ۲۹۷۹۰۱

در هر حال، به نظر می‌رسد نحوه ارتباط برقرار کردن با آثار تارانتینو به این بستگی داشته باشد که خود شما تا چه حد اهل آثار جدی، آمیخته با طنز و حتی عجیب باشید.

تارانتینو که با آخرین فیلمش «بی آبروهای لعنتی» توانست اثر نسبتا سردی را که از فیلم 2 سال پیش‌اش «گریند هاوس» به جا مانده بود زایل کند، نخستین تجربه هایش را با نوشتن داستان شروع کرد. او از 7سالگی کشف کرد که عاشق فیلم دیدن است و از آن مهم تر دوست دارد تا بگردد و داستان‌های فیلم‌های مورد علاقه اش را هم پیدا کند.

او در سال 1976 با دیدن فیلم «تیم بیسبال بدنیوز برز» هم عاشق فیلم شد و هم عاشق «تاتوم اونیل» و از همانجا عشق نوشتن به سرش زد و سعی کرد تا مثل قهرمان آن فیلم نویسنده بشود.

با این حال جدیدترین فیلم تارانتینو امسال در حالی اکران شد که میلیون‌ها نفر چشم به جشنواره کن داشتند تا ضمن پیگیری اخبار مربوط به زوج آنجلینا جولی و برد پیت، بتوانند از نظر منتقدان درباره «بی آبروهای لعنتی» هم با خبر شوند.

این فیلم که با یک برداشت دلبخواه تاریخی، ماجرای ترور هیتلر و دار و دسته آدمکش او را در جریان جنگ جهانی دوم روایت می‌کند، یکی از همان آثاری است که مهر کارگردانش را دارد؛ یک تارانتینوی کاملا وفادار به همه اصولی که تاحالا فیلم‌های مشهورش را برمبنای آن ساخته است... طنزی نزدیک به «داستان‌های عامه پسند»، صحنه‌های مقطع و شوک آوری مثل «بیل را بکش» و دیالوگ‌های معروف تارانتینویی و از نظر فیلمنامه هم یادآور «رومانس واقعی» و «قاتلین بالفطره» است. خود او البته گفته است که آن را شبیه «داستان‌های عامه پسند» می‌داند، همین طور شبیه «رومانس واقعی» و «سگ‌های انباری.»

این فیلم هم مثل بقیه فیلم‌های او ترکیبی از چند ژانر است که در عین حال نمی‌گذارد به دلیل حضور کارگردانی دقیق، در آن هیچ چیز به حال خودش رها شود.

برد پیت هم با بازی در این فیلم نشان داد که همچنان دنبال سوژه‌های عجیب و متفاوت می‌گردد و از این که در نقش یک نظامی حسابی رها که در عین حال آدم کشتن برایش مثل آب خوردن است ظاهر شود، هیچ ابایی ندارد. او نتوانست با دست پر «کن» را ترک کند و این وسط بازی درخشان«کریستوفر والتز» بازیگر آلمانی در نقش کلنل لاندا با تسلط به زبان آلمانی و انگلیسی بود که توانست جایزه مرد دوم را به خودش اختصاص بدهد.

تارانتینو که عاشق فیلم «خوب، بد، زشت» سرجیو لئونه است در حقیقت با ششمین فیلمش سبک پالپ فیکشنش را به اوج می‌رساند و با انتخاب سوژه‌ای در جنگ جهانی دوم و دنبال کردن 2 خط داستانی یا حتی چند خط داستانی جداگانه، تماشاگر را در هر بخش با خود همراه می‌کند.

با این حال فیلمی که او درباره جنگ ساخته، شبیه هیچیک از فیلم‌هایی که تا به حال درباره جنگ جهانی ساخته شده نیست؛ نه از آن اسطوره پردازی‌ها خبری هست و نه از نشان دادن قربانی ها. باید بکشی تا بمانی. درست مثل «بیل را بکش.» باز هم قصه قصه خیانت است و انتقام جویی و در این میان خشونت آنقدر تارانتینویی نشان داده می‌شود که به جای انزجار یک جور طنز سیاه و گستاخانه را رقم می‌زند و مخاطب را سرگرم می‌کند.

اما ساخت این فیلم هم برای خودش یک سفر اودیسه‌ای بود ؛ تارانتینو 10 سال وقتش را صرف ساختن این فیلم کرد و سال‌ها با موضوع فیلم کلنجار رفت. او هر چند از ژانویه(دی) سال پیش کار نوشتن را تمام کرد و فیلم را بهار در کن به نمایش درآورد، اما 2 فصل اول آن را برمبنای نوشته‌های سال‌های پیش بازنویسی کرد و بعد فصل‌هایی را به آن اضافه کرد که به طور کامل ژانر فیلم‌های جنگی را برهم می‌زد.

این مرد متفاوت که حتی وقت نوشتن فیلم خیلی به ساخت آن اطمینان نداشت، در مصاحبه‌ای گفته است فقط برای این دست به کار تکمیل این سناریو شد که می‌خواست خیالش راحت شود و به سراغ کار دیگری برود. به قول خودش یک کوه را پشت سر بگذارد و کوه دیگری را بگیرد و به شیوه خودش راست بالا برود.

هر چند تارانتینو با الهام از «12 مرد خبیث» این قصه را نوشت، ولی در انتها آنقدر از این فیلم فاصله گرفته بود که دیگر چیزی از موضوع ماموریت و... باقی نمی‌ماند. داستان‌های متعدد فیلم که همه به یک سمت در حال حرکت هستند از داستان‌هایی حتی متضاد تشکیل می‌شوند که در عین حال همه در راه رسیدن به داستان اصلی حرکت می‌کنند.

اما از آن‌جا که او می‌گذارد شخصیت‌ها راه خودشان را بروند و او دنبالشان می‌کند، شخصیت‌های داستان او مسیری را انتخاب کردند که هیچ جایی در تاریخ ندارد ؛ هرگز تلاشی به این ترتیب برای کشتن هیتلر صورت نگرفته بود و این آدم‌ها جایی در فرانسه، انگلستان و آلمان نداشتند. اما تارانتینو آنها را چنان خلق کرده که باور می‌کنیم واقعا همه ماجراها وجود داشته و بعد یک لحظه دیگر اصلا خود جنگ را هم قصه می‌بینیم.

این تنها منتقدان نبودند که در انتظار تماشای جدیدترین فیلم این فیلمساز 46 ساله بودند چون اکران فیلم با فروش 65 میلیون دلاری در 3 روز اول نمایش خود نشان داد که خیلی‌ها در دنیا در انتظار تماشای این فیلم بوده‌اند.

کار قبلی این فیلم ساز به نام «ضدمرگ» در نمایش عمومی خود در سال 2007، شکست سخت تجاری خورد و این در حالی بود که او قبل از آن، فیلم 2 قسمتی «بیل را بکش» را ساخته بود که منتقدان و تماشاگران سینمایی استقبال خوبی از آن کرده بودند.

برد پیت در «بی آبروهای لعنتی» نقش ستوان آلدو رین را بازی می‌کند ؛ یک دهاتی سرسخت اهل کوه‌های اسموکی ایالت تنسی که در جنگ جهانی دوم رهبری یک گروه ویژه از سربازان آمریکایی را برای مقابله با نازی‌ها بر عهده می‌گیرد. او درباره بازی در این فیلم ‌گفته است: «وقتی در فیلمی از تارانتینو بازی می‌کنی، همه چیز از قبل تعیین شده و تکلیفت روشن است.»

یک فیلم در5 فصل

این فیلم هم به شیوه فیلم‌های دیگر تارنتینو از فصل‌های متفاوتی تشکیل شده که هر یک، بخشی از داستان هیجان انگیز را روایت می‌کند.

فصل اول: روزی روزگاری در فرانسه اشغالی

ماجرا در فرانسه شروع می‌شود. جنگ جهانی دوم، در یکی از مناطق اطراف مرز فرانسه که در تصرف نازی‌ها است.مردی که او را«شکارچی یهودیان» می‌نامند، از سوی قوای متحدان آلمان وارد خانه‌ای می‌شود که می‌داند پناهگاه یهودیان است. او که خودش را به ندانستن زده، دستور می‌دهد تا همه آدم‌هایی را که در زیرزمین خانه پنهان شده اند تیرباران کنند. تنها کسی که زنده می‌ماند دختری به نام «شوسانا» است؛ درست عین فصلی از بیل را بکش که یک دختر کوچک از یک انتقام جویی مرگبار زنده می‌ماند.

فصل دوم: بی آبروهای لعنتی

این بار در جنگلی نزدیک پاریس «آلدو( »برد پیت) از نیروهای متفقین که سرپرستی یک گروه بی‌رحم و وحشی را برعهده دارد، نازی‌ها را شکار می‌کند. آلمانی‌ها می‌دانند که اگر گرفتار شوند پوست سرشان کنده می‌شود. پس بلافاصله اقرار می‌کنند و دوستانشان را لو می‌دهند. آلدو متوجه حضور کلنل دالما در پاریس می‌شود و او را هدف خود قرار می‌دهد.

فصل سوم: شب آلمانی‌ها

شوسانا در پاریس در یک سینما کار می‌کند. او به صورت اتفاقی با کلنل آشنا می‌شود و او را بجا می‌آورد و قول می‌دهد فیلمی را که درباره شهامت نازی‌ها قرار است ساخته شود در سالن سینما برای او پخش کند. او می‌خواهد انتقام بگیرد.

فصل چهارم: فیلم ساخته می‌شود

2 گروه آلدو و نازی‌ها در یک کافه باهم درگیر می‌شوند و آلدو نقشه قتل نازی‌ها را در سینما می‌کشد.

فصل پنجم: انتقام

کلنل کفشی را پیدا می‌کند که متعلق به بازیگر فیلم و از گروه آلدو است. هر یک از افراد در شب افتتاحیه فیلم در فکر اجرای نقشه خود است. شوسانا می‌خواهد سینما را به آتش بکشد، اما خودش کشته می‌شود. با این حال، دوست او این کار را انجام می‌دهد. در اینجا 2 نفر از گروه آلدو بقیه را به رگبار می‌بندند و هیتلر و همراهانش را هم از بین می‌برند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها