![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
خیلیها «پالپ فیکشن» او را اثری کلاسیک و سنتشکن میدانند و «سگهای انباری» و «بیل را بکش» 1 و 2 را جزو کارهای مطرح 2 دهه اخیر میدانند.
با چنین پیشینهای تارانتینو «لعنتیهای بیآبرو» را با بازی براد پیت ساخت. او در این فیلم همراه با گروهی از سربازان ناجور، مامور میشود به مبارزهای علیه نیروهای ارتش نازی برود. خود فیلمساز گفت الهامبخش او برای ساختن این فیلم، علاقهاش به اثر کلاسیک «12 مرد خشمگین» است و خواسته با این فیلم ادای دینی به آن اثر قدیمی بکند.
تارانتینو در دو گفتگوی تازهای که با یک روزنامه انگلیسی و یک خبرنگار ایتالیایی کرده، درباره مراحل نگارش فیلمنامه و فیلمبرداری لعنتی های بی آبرو صحبت میکند و دراینباره حرف میزند که آیا این فیلم را شاهکاری از خودش میداند یا خیر.
زمانی پروندهای را در دست داشتید که ساخت آن 10 سال طول کشید. قصه نوول قرار بود تبدیل به مجموعهای 4 قسمتی شود و سپس تبدیل به فیلم شد. وقتی متوجه شدید این قصه قرار است یک فیلم سینمایی شود، چه احساسی داشتید و هیجانانگیزترین لحظه برای شما چه زمانی بود؟
پرسش خیلی خوبی است. زمانی که تصمیم گرفتم این قصه را به شکلی تصویری روایت کنم و به سراغش رفتم، اولین احساسم این بود که میتوان آن را تبدیل به یک مجموعه تلویزیونی کرد. ولی وقتی جلوتر رفتم، دیدم قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی خوب را نیز دارد. به همین دلیل، لحن نگارش فیلمنامه را عوض کردم و آن را به صورت یک فیلمنامه سینمایی دیدم.
وقتی فیلمنامه را مینوشتم، هنوز کمی عصبی بودم و از خودم میپرسیدم آیا میتوان این قصه را تبدیل به یک فیلم بلند سینمایی کرد یا خیر. از همان ابتدا یک چیز را خیلی خوب میدانستم و آن هم این بود که نمیخواهم این فیلم طولانیتر از پالپ فیکشن بشود. پس باید از همان ابتدای کار مطمئن میشدم که خود فیلمنامه چندان طولانی نخواهد شد و آن را طوری بنویسم که انگار اصلا فیلمنامهای وجود ندارد. خب، این همان شیوهای است که من معمولا کارهایم را انجام میدهم و به این شیوه کار عادت دارم.
از زمان ساخت جکی براون تا بیل را بکش این شیوه کاری را ادامه دادهام. میدانید، وقتی دارم فیلمنامهای را مینویسم ابدا خودم را سانسور نمیکنم. از خودسانسوری متنفرم. هیچ وقت فیلمنامههایم را برای این مدیران تولید و تهیهکنندگان سهلنگر ننوشتهام! من یک نویسندهام و احساسم این است که آنچه مینویسم باید کار شود. حالا میخواهد این یک فیلم سینمایی باشد یا یک کتاب. حتی اگر یادتان باشد سر بیل را بکش کوتاه نیامدم و فیلم تبدیل به یک کار2 قسمتی شد.
هنگام ساخت لعنتی های بی آبرو من با یک مساله مهم دیگر هم روبهرو بودم. باید تمام تلاشم را میکردم تا این فیلم به جشنواره بینالمللی کن برسد.پس به این ترتیب، وقت زیادی نداشتم. این کمبود وقت از زمان نگارش فیلمنامه شروع شد و تا زمان فیلمبرداری و تدوین ادامه یافت. در تمام این مدت تلاش کردم عجله برای آماده کردن فیلم، باعث نشود لطمهای به کلیت آن بخورد.
ولی شما طرح و برنامهریزی خاص خودتان را داشتید و میدانستید میخواهید چه کاری را انجام دهید. وقتی فیلمی میسازید، به دنبال قصههایی که دارید، کشیده میشوید؟
تلفیق مسائل مختلف با یکدیگر کمی مشکل است. ولی در ذهنم میدانم که قرار است چه کاری را انجام دهم. همیشه چیزی وجود دارد که مرا به سمت یک قصه میکشاند و این احساس در من به وجود میآید که میخواهم این قصه را کار کنم. وقتی این اتفاق افتاد، بقیه مسائل قابل حل است. در همه حال، به کارنامه کاری و موقعیت حرفهایام فکر میکنم. نمیدانید که بعضی وقتها این کلمه کارنامه هنری چقدر حالم را بد میکند! احساسم این است که یک فیلمساز با شناسنامه فیلمهایی که دارد، زنده میماند یا میمیرد. در عین حال، باید مراقب باشی که در این رابطه خودت را گول نزنی و همینطور گول هم نخوری. همیشه فیلمسازانی را که در یک سن و سال معینی خودشان را بازنشسته میکنند، تحسین کردهام. آنها با خودشان صادق هستند و در شناسنامه کاریشان تقلب نمیکنند.
این نکته را در مورد خودتان هم صادق میدانید؟
ببینید، اولین فیلم شما، اولین فیلم شماست. چیزهای خیلی خاصی در رابطه با آن وجود دارد. خب، بیل را بکش اولین فیلم من پس از 6 سال دوری از سینما بود، فیلمی که بشدت مرا درگیر خودش کرد. به همین سبب وقتی آن را میساختم این حس را داشتم که دارم اولین فیلمم را میسازم. یک دلیل دیگر این است که من همیشه خودم را یک هنرجوی سینما میدانم و سعی میکنم متوجه و مراقب این نکته باشم که فیلمسازان دیگر در کجای راه، مسیر غلطی را طی کردهاند. البته شاید آنها راه خطا نرفته باشند و من اینطور احساس کنم. راستش را بخواهید، نمیخواهم چنین چیزی برای خود من اتفاق بیفتد.
میتوان از فیلمی اسم برد که لعنتیهای بیآبرو از آنها الهام گرفته باشد؟
نمیتوانم از فیلم خاصی در این رابطه اسم ببرم و بگویم به طور مشخص این یا آن فیلم الهامبخش من در این کار بودهاند. بیشتر خود ژانر بود که برایم اهمیت داشت یا در حقیقت روح و شبح برخی فیلمها بود که یکباره به ذهنم میآمدند و یک جورهایی الهامبخش من میشدند. الهامبخش اصلی من چیزی بود که هیچ ارتباطی به این موضوع نداشت و اصلا فکرش را نمیکردم که چنین چیزی بتواند الهام بخش من شود. منظورم فیلمهایی است که در دهه 40 میلادی تهیه و تولید شده بودند و هنگام ساخت لعنتیهای بیآبرو آنها را تماشا میکردم.
منظور کدام فیلمهاست؟
آن فیلمهایی که مردم از آنها به عنوان فیلمهای تبلیغاتی آمریکایی اسم میبرند، ولی برخی از این فیلمها واقعا کارهای مستند خوبی هستند و نمیتوان به آنها چنین لقبی داد. اینها فیلمهایی هستند که من آنها را خیلی دوست دارم. خیلی از این فیلمها را کارگردانان خارجی و غیرآمریکایی ساختهاند.
آنها در هالیوود زندگی میکردند، زیرا امکان زندگی و کار در کشورهای خودشان را نداشتند. کشورهای آنها را ارتش آلمان نازی اشغال کرده بود. یک نکته خیلی جالب این است که تعداد زیادی از این فیلمها در همان دوران جنگ جهانی دوم ساخته شدند. آلمان نازی یک تهدید جدی بود و صنعت سینما میخواست در این رابطه کاری انجام دهد. خیلی از فیلمسازانی که آن فیلمهای جنگی را ساختند، تجربههای شخصی گرانبهایی از نازیها داشتند و این مساله کمک میکرد تا فیلمهایشان زبان و حال و هوای واقعیتر و تاثیرگذارتری پیدا کنند.
آنها هنرمندانی تبعیدی بودند که باید در جایی دور از خانه خود به زندگی ادامه میدادند. این چیزی است که تصورش خیلی سخت است. مثلا دنیایی را تصور کنید که در آن ژان رنوار نتواند در کشورش فرانسه زندگی و کار کند. این وحشتناک است.
ولی آنها ارتباطشان را با کشورهایشان قطع نکردند.
بله. همه آنها خویشاوندانی داشتند که به کمک آنها ارتباط خود را با سرزمین مادریشان حفظ کردند. یکی از دلایل موفقیت فیلمهای آنها هم در همین است. این فیلمها روحیهای بومی دارند و در عین حال سرگرمکننده هستند. آنها میتوانند به صورت همزمان دلهرهآور باشند و شما را به هیجان بیاورند. همه اینها میتوانست الهامبخش من در ساخت لعنتیهای بیآبرو باشد و باعث شود تا من هم فیلمی بسازم که هم سرگرمکننده باشد و هم همزمان با خلق دلهره، در تماشاچی خود هیجان خاصی بیافریند. البته طبیعی بود که از سبک و روش کاری آنها پیروی نکنم. من فیلمم را به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری نکردم و اصلا تلاشم این نبود که آن آثار مستند جنگی را دوباره خلق کنم. به همین خاطر، از منظر تکنیکی شما نمیتوانید فیلم مرا به آنها ربط داده و وصل کنید.
یک پرسش صریح که شاید تا پیش از این کسی آن را از شما نپرسیده باشد. آیا شما لعنتیهای بیآبرو را شاهکار هنری خود میدانید؟
خب، معمولا آشپز نباید درباره غذایی که پخته صحبت کند! اگر هم چنین عقیدهای داشته باشم، مسلما نباید آن را تا زودتر از سه چهار سال دیگر عیان کنم. این کار را باید در زمانی انجام داد که چندسالی از تولید فیلم گذشته باشد تا بتوانم دور از هیاهوهای مربوط به آن، به گذشته نگاه کنم و اظهارنظری دراین باره داشته باشم.
هیتلر در پایان فیلم حضوری کوتاهمدت دارد. چه زمانی تصمیم گرفتید باید او را بکشید؟
در اصل میخواستم او را در اوج قصه فیلم به داخل صحنه بیاورم. وقتی فیلمنامه را مینوشتم چنین قصدی داشتم، ولی فیلمنامهای که شما مینویسید، همیشه در طول کار دستخوش تغییراتی میشود. وقتی دارم فیلم را میسازم، به کاراکترها اجازه میدهم که راه خودشان را پیدا کنند و هرجا که میخواهند بروند، من هم آنها را دنبال میکنم.
کدام قسمت فیلم را بیشتر از بقیه دوست دارید و به آن افتخار میکنید؟
سکانس اول که قصه باز و شروع میشود. لحظه دیگری که کاملا از آن راضی و خشنود هستم، سکانسی است که دو کاراکتر شوسانا (با بازی ملانی لورنت) و فردریک (با بازی دانیل برول) در آن حضور دارند. این سکانس دقیقا همان چیزی است که در ذهنم داشتم و در اتاقک پروژکتور اتفاق میافتد. در شرایطی که ریلهای فیلم در این سکانس میآیند و میروند. ما حرکت دوربین را به بالا داریم که به پوستر فیلم «رومئو و ژولیت» میرسد. در این صحنه که به صورت اسلوموشن است ما حس زندگی را در دل کابوس مرگ میبینیم و احساس میکنیم.
در صحبتهاست که سومین قسمت بیل را بکش را هم میسازید؟
وقتی قسمت دوم فیلم به نمایش درآمد، همیشه احساس میکردم قصه آن میتواند ادامه داشته باشد. اما در این مدت فرصت آن پدید نیامد که بتوانم روی فیلمنامه آن کار کنم. چند وقت پیش طرح اصلی فیلمنامه را نوشتم و به تهیهکنندگان ارائه کردم، آنها این طرح را پسندیدند و من هم کار نگارش فیلمنامه را شروع کردم. فکر میکنم تا یک ماه دیگر این فیلمنامه آماده شود.
کلید فیلمبرداری را چه زمانی میزنید؟
هنوز تصمیم قطعی در این باره گرفته نشده است. اما اگر همه چیز بخوبی پیش برود، اوایل تابستان آینده میتوان کار تولید آن را شروع کرد.
دیوید کارادین مدتی قبل مرد. او یکی از بازیگران اصلی قصه قسمت اول و دوم بود. آیا کاراکتر او در قسمت جدید و در فلاشبکهای آن حضور خواهد داشت؟
این مساله، مشکل اصلی من در کار نوشتن فیلمنامه است. اگر بخواهیم کاراکتر او را در فیلم جدید داشته باشیم، مجبوریم از بازیگر دیگری برای این نقش استفاده کنیم و من نمیخواهم چنین اتفاقی بیفتد، شاید صحنههای او را به صورت انیمیشن بسازیم.
مترجم: کیکاووس زیاری
منبع: ورایتی
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: