نقد و بررسی رمان رویای آهوان

مثلث زبان، تکنیک، داستان

رویای آهوان محمد حنیف کتابی است در 263 صفحه، ناشر ایدون، قیمت 3200 تومان . در سال 1378 چاپ و پخش شد و من هم که عاشق کتاب هستم، خریدم و خواندم. کاظم معلمی است که سرهنگ کیوان که مخالف عقاید سیاسی کاظم است او را به ده‌دره باغ تبعید می‌کند. کاظم آنجا عاشق آساره می‌‌شود که پیشتر به شهر هیوزن هلند رفته بود تا درس بخواند که ازدواج می‌کند و بعد طلاق با یک پسر (ارژنگ) و بی‌شوهر به ایران پیش پدرش که خان بوده است، برمی‌گردد.
کد خبر: ۲۶۴۴۵۲

کاظم عضو یک سازمان انقلابی ضدرژیم است و بر سر دوراهی مانده است که آیا به دستور سازمان با آساره، دختر خان ازدواج نکند و به گروهکش خیانت نکند یا به سیاست پشت پا بزند و با آساره ازدواج کند.

سرهنگ کیوان 24 ساعته در فکر نابودی کاظم است از طرفی کاظم (معلم) در دو جریان فکری، یکی خط مشی مسلحانه و چریک‌بازی و یکی مبارزه فرهنگی گیر کرده است و راضی نیست آساره در حمله به پاسگاه دخال کند و بعد هم گیر کند و نابود شود. همین است که به آساره به چشم یک همسر نگاه می‌کند. در حالی که دلش می‌خواهد زنش همفکر و همرزم و چریک انقلابی باشد.

چریک‌ها به پاسگاه حمله می‌کنند. اول پیروز می‌شوند، ولی برخلاف انتظارشان مردم به میدان نمی‌آیند. بعد اما نیروهای دولتی پاسگاه را پس می‌گیرند. کاظم زخمی را دستگیر می‌کنند و می‌برند که آساره در دل آسمان آبی، 2 تا دال می‌بیند که بالای سر ده در پروازند. کاظم را می‌برند. آساره به 2 تا دال‌های بالای قله‌های کوه‌ها در پرواز خیره مانده است.

زمان ومکان دستی دستی به دست محمد حنیف نویسنده محو، ابری و نامفهوم است. نویسنده اما اگر صبر پیش بگیرد و دنباله کار خویش بگیرد، استخوان‌بندی این رمان و این همه قهرمان هم که آماده است، بنشیند بازنویسی کند، همان‌کاری را ارائه کند که 30 سال است همه منتظرند یک نویسنده بنشیند بنویسد.رمان دال من که 1361 چاپ شد و با مهرجویی فیلمنامه آن را نوشتیم و به آمریکا برد که با یک تهیه‌کننده آمریکایی سوئدی شریکی بسازند، در سوئد اتفاق می‌افتد و چاپ 5 آن در بازار موجود است. رویای آهوان اما در ایران و مربوط به همین مبارزات و درگیری‌های 50 سال اخیر است. محمد حنیف رمان را با پرواز دال در دل آسمان تمام می‌کند.

3 ضلع مثلث یک شاهکار ادبیات داستانی، یکی داستان، یکی تکنیک و یکی هم زبان است. اگر کامل باشد، هرجایی باشد و به دست هر کسی که نوشته شده باشد، جاودانه می‌شود. هرکسی داستان دارد بگوید. پس داستان گفتن هرچند مهم است، مهم اما نیست. خیلی از آثار هنری شناخته شده فقط زبان و تکنیک دارند. داستان اما ندارند. مهم اما تکنیک و زبان است. زبان و تکنیک و داستان در رویای آهوان، 3 ضلع مثلث موجود است. «بره گمشده راعی» و ابلوموف، 2 رمان کامل هر 3 ضلع را دارند. خیلی از نویسنده‌ها حتی یک ضلع مثلث هنر نویسندگی را هم ندارند. بعضی‌ها زبان دارند. بعضی‌ها هم فقط تکنیک دارند. بعضی‌ها هم فقط داستان دارند. محمد حنیف در صفحه 9 چنین زبانی خلق کرده است. «از میان لباس‌های پاره‌پاره جدا کردم و پیراهن خودم را هم بیرون آوردم تا به تنش بپوشانم که به هوش آمد. پلک که زد، بالای سرش بودم. دکمه‌های پیراهنش را می‌بستم که از جا بلند شد. هنوز آن‌قدر رمق نداشت که بی‌یاری دیگری روی پایش بایستد» می‌بینید که عین «تیری به پهلو به که پیری به پهلوی» سعدی است.صفحه 106 «و سفرهای پی‌درپی‌اش با قایق بادبانی‌اش و دوچرخه‌سواری و آن همه دوچرخه، آن همه گل، آن همه سبزه و آن همه آسیاب بادی، آن همه آرامش و باز هم سفر با قایق بادبانی و ازدواج با مردی که پس از 40 سال زندگی هنوز نتوانسته بود بفهمد هلندی است یا ایرانی. اولین روز بردن چمدان‌هایش شنیده بود شوهرش نماد بی‌وفایی است. ولی باید ارژنگ پسرش را به دنیا می‌آورد تا حرف زن پیشین شوهرش به کرسی بنشیند.»

کجاست روشن‌بینی که به قول جلال غربزده نباشد و محمد حنیف را ببیند و کارش را بخواند و بگوید این شمع به چلچراغ و به خورشید تبدیل می‌شود

پیچیدگی رمان کمی دستی و ساختگی است. «آساره نمی‌توانست ذلت زندگی با یک مرد هرزه را حتی به خاطر پسرش که هر روز بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد، بپذیرد. عاقبت جدا شد و با پسرش به ایران برگشت...» و باز در صفحه 258 می‌خوانیم «15 چریک بازمانده در حلقه سربازها به طرف شهر راه افتادند. 14 چریک دست بسته و کاظم بدون دستبند و بستاک هم لنگ لنگان. میان بازوهای دو سرباز. نگاه فکورانه سرهنگ و نگاه مصمم کاظم در هم گره خورده بود... ولی ته دلش از این عاقبت کار کاظم معلم تبعیدی راضی نبود. کاظم حتی در میان اسیرها هم تفاوت آشکار خود را با دست‌هایی که سردی دستبند را پس زده بود، به رخ می‌کشید. ساعد شکسته‌اش لنگر انداخته بود روی دست دیگرش. هنوز از زیر پارچه خونین دور سرش خون زق می‌زد، ولی قامتش استوارتر از روزی بود که سرهنگ او را به عمد از اداره سازمان امنیت کشور فراری داده بود تا بعد سر فرصت با یک پرونده از ادامه کارهای دولتی محرومش کند.

نگاه کاظم که به بستاک افتاد بی‌اختیار برگشت و به طرف مدرسه چشم دوخت. با پرچمی که هنوز داشت تکان تکان می‌خورد. بعد کوشید چهره واخورده بعضی از شاگردانش را میان جمعیت بشناسد...»

می‌بینید که هم زبان و هم تکنیک، بیانی مخصوص نویسنده است. این چند نمونه از زبان و تکنیک نویسنده است که اگر گلشیری خدای تکنیک و زبان زنده می‌بود، حالا حنیف‌‌ها همان شاهکارهایی را خلق می‌کردند که همه منتظرشان هستیم. حنیف با ارائه چنین کاری، چنین شمعی را در چنین فضایی فرو مرده، تاریک و تنگ‌نظری‌ها و حماقت‌ها و حسادت‌ها روشن کرده است.

زبان، میلیون‌ها واژه‌ها که آجرهای بنای خلق اثر هنری است، در «کشف الاسرارها و عده الابرارها» و «اسرار گنج دره جنی»‌ها موجود است که می‌باید خوانده شود. تکنیک کار هم در آثار گلشیری و هم در آثار گلستان و پر کاه (چاپ 1350)‌ هست. گاه به گاهکی هم ادای تکنیک استریم او کانشس نس (جریان سیال ذهن)‌ پر کاه را درآورده که خیلی خوب است. همین‌طور که حافظ گاهی ادای خواجوی کرمانی و خیام را درآورده است. مارکز «صد سال تنهایی» را از روی «خشم و هیاهوی» فاکنر کپی ناقص کرد و از ساعدی هم تقلید کرد و «صد سال تنهایی» را نوشت. این پائولو هم که از مثنوی کش رفته است و کیمیاگر را نوشته. حالا کجاست آن ناشر و آن روشن‌بینی که به قول جلال غربزده نباشد و همین این محمد حنیف را ببیند و کارش را بخواند و بگوید این شمع به چلچراغ و به خورشید تبدیل می‌شود.

نویسنده بعد از 1357 پس از 30 سال کم کمک دارد متولد می‌شود. البته یک دو سه مورد هم مثل «حتما دستتم پره» در صفحه 10 هست که باید «حتما دستت هم پره» باشد که مهم نیست. این کار ادیتور ناشر است که مربوط به نویسنده هم نیست. یا در صفحه 107 می‌خوانیم «گوساله سیاه براقش جست و خیز کنان دور شد...» از دست محمد حنیف حتم شهرستانی در رفته است. شاید هم شهری باشد که نمی‌داند نه گاو و نه گوساله و نه بره و نه بزغاله و نه میش و نه گوسفند و نه بز. وای چرا چنین اشتباهی کرده. گوساله گاوی که تازه زاییده شده با هزار زحمت و کمک صاحبش سرپا می‌ایستد تا از پستان پر ماک و پر آغوز و شیر مادرش با پاهای لرزان شیر بمکد. این بره و بزغاله است که تا زاییده می‌شود جست و خیز کنان می‌دود دور مادرش. نه گوساله گاو. شاید اگر ناشر ادیتور داشت این چند نمونه شلختگی و از دست در رفتگی را هم رمان نداشت که البته مهم نیست. داستایفسکی  کسی که هنوز هم بعد از 200 سال روی دستش نیامده  کس نخارد پشت تو، جز ناخن انگشت تو را، کس را با صاد می‌نوشت و نخارد را با واو. در حالی که تورگینف هم زیبا و هم سالم و هم بی‌غلط و هم بی‌عیب و ایراد و هم شیک و پیک و پاکیزه و تمیز و مرتب می‌نوشت. کدام یکی نویسنده و نامی و جاودانه شدند؟ عین 2 نویسنده روسی در ایران، یکی جعفر شهری و یکی سعید نفیسی استاد دانشگاه تهران را در صد سال اخیر داریم. کدام یکی ماندگار شدند؟ مهم زبان و تکنیک است که در رویای آهوان محمد حنیف موج می‌زند.

خصلت‌سازی هم که اصل و اساس هنر نویسندگی است. در این کار کمرنگ و تا حدی بی‌رنگ و ناچیز است که اشاره نکنیم بهتر است. کمی هم درون‌کاوی و روان‌کاوی قهرمان‌ها بفهمی نفهمی هست که قابل ذکر نیست. داستان هم با این که زیاد مهم نیست در رمان وجود دارد. کار بعدی نویسنده حتم شاهکاری خواهد شد که هر 3 ضلع را کامل داشته باشد. به امید کار بعدی آقای محمد حنیف که یکی از نویسندگانی است که در ساعت 22 بیست‌وسوم بهمن از دویست، سیصد مرد و پانصد، ششصد زن بهمن سال 1357 فرو غلتیدند توی خاکستر خونی طشت انقلاب اسلامی ایران.

همه این نویسندگان ماده و نر می‌خواهند حسینقلی مستعان بشوند.  آن که «هدایت»ی که برای هیچ‌کس نقد ننوشته بود، به او گفته بود ویکتور هوگوی وطنی  خیلی‌ها هم کتاب‌هایشان به چاپ 9، 14، 18 بار چاپ رسیده. می‌خواهند استیون کینگ، نویسنده جهود آمریکایی کورمکوری بشوند. بعضی‌هایشان می‌خواهند هری پاتر (برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) بشوند. محمد حنیف اما انگار می‌خواهد خودش باشد که لوکیشن کتابش همان حد و حدود همانجایی است که متولد شده. زبان او هم اگر جرات پیدا کند، همان زبانی می‌شود که مادرش با مادربزرگش با آن زبان با همدیگر در همین رمان حرف می‌زنند. تکنیک کار او هم اگر گلشیری بخواند که امیدوارم بخواند، یا در حد همین تکنیک می‌ماند یا می‌زند روی دست گلشیری که حسادت و حقارت توده‌ای‌ها جوانمرگش کرد. خدا بیامرزدش.

سیدمحمود گلابدره‌ای

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها