مستندسازی به مثابه مکاشفه است

فیلم مستند، تصویرسازی برای واقعیت یا در بهترین حالت، ترجمان واقعیت به زبان فیلم نیست. فیلم مستند، تفسیر واقعیت است یا به بیانی بهتر کشف حقیقت از دل واقعیت. دست‌کم در فیلم‌های مستندی که شایستگی قرار گرفتن در ردیف آثار هنری را دارند، چنین حکمی‌صادق است.
کد خبر: ۲۵۲۰۰۸

مستندسازی، مکاشفه مستمر حقیقت از واقعیت ظاهری و بیرونی پدیده‌هاست. به عبارت دیگر کار هنرمند مستندساز کشف ذات و «بود» پدیدارهاست در مقابل توقف در «نمود» آنها؛ یا اگر این را امری محال بدانیم دست‌کم کشف نمود حقیقی و بی‌فریب پدیدارها نه فقط تصور شناخت آنها بر مبنای دید ظاهر. این مکاشفه لحظه به لحظه و مستمر، نوعی عشقبازی با حقیقت است که فقط آن که طعم شیرین این عشق را چشیده باشد از آن و از موهبت ارزنده هنر بهره‌مند است. چه‌بسا از همین‌روست که شاه‌نشین هنر ایران‌زمین حافظ شیرازی می‌گوید:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

بد دیدن یعنی درست ندیدن. یعنی اکتفا به چشم ظاهر و غفلت از دیده بصیرت باطن. حضرت حافظ بر تارک هنر ایرانی اسلامی ‌جهان می‌درخشد چون با نیالودن دیده به نگاه ظاهر، شهره شهر بی‌مرز تاریخ است به هنرمندی یا همان توان والای عشق ورزیدن.

کارگردان فیلم مستند به جای ضبط مکانیکی ماوقع روی نگاتیو یا نوار فیلم و چینش مکانیکی‌تر آن در اتاق تدوین با فرمول‌های ثابت از پیش تعیین‌شده، برای هر موضوع تازه جویای تکنیک خاص آن است و قالب را به طور کامل در خدمت محتوا و متغیر به مقتضای آن می‌داند. از این‌رو مرحله تحقیق پیش از فیلمبرداری و یا تصویربرداری برای او منحصر به کاوش‌های میدانی و کتابخانه‌ای نمی‌شود و بیشتر، تعمق و تأمل در سوژه و کشف حقیقت آن را در برمی‌گیرد. به دنبال این کشف و شناخت بی‌واسطه، روش بیان و تکنیک و قالب نیز به طور شهودی تسلیم هنرمند می‌شود و اگر تفاوت هنرمند را از غیر او در نوعی شایستگی برای دریافت الهام هنرمندانه دانسته‌اند نیز از همین‌روست. جز این اگر باشد هر انسانی بالقوه هنرمند است و فقط کافی است با یک سری دانش‌های تکنیکی و اکتسابی این توانایی بالقوه را به فعلیت برساند؛ حال آن‌که هرگز چنین نیست. این‌که گفته‌اند در عالم هنر اشرافیت حاکم است نه دموکراسی، حرف درستی است. انسان‌ها یا بالذات هنرمند هستند یا نیستند. اگر باشند، دانش تکنیکی اندک و به اصطلاح در بند ردیف و قافیه نبودن اگر حُسنشان نباشد، مسلماً ضعفشان نیست و اگر نباشند، کوهی از دانسته‌های تکنیکی و دنیایی از توانایی‌های فنی و مکانیکی هم نمی‌تواند دردی از ناتوانی‌های هنری آنها دوا کند.

مستندساز هنرمند، دوربین خود را هدفمند روشن می‌کند و هدفمند خاموش می‌نماید. سوژه، زاویه و قاب و نور خود را متناسب با روش منحصر به فردی که برای بیان همان موضوع بخصوص یافته انتخاب می‌کند نه متناسب با گونه، ژانر یا تقسیم بندی‌های سبک‌شناسانه بی‌اثری که فقط به کار نقد و تحلیل ساختگرایانه، ظاهربینانه و کلی نگر می‌خورند. با این توضیح به جرا‡ت می‌توان ادعا کرد که آموزه‌های آکادمیک نه تنها کسی را هنرمند بار نمی‌آورند بلکه با فرمولیزه کردن آنچه در فرم و قالب مشخص گنجاندنی نیست، هنرجو را از مسیر اصلی منحرف می‌کنند و با بدیهی انگاشتن این تصور غلط که هنر آموختنی و خلاقیت یاددادنی است، تکنیسین می‌پرورند و آن را به جای هنرمند جا می‌زنند. این ادعا تصور و توهمی ‌نیست که دلیل آن آشنا نبودن ادعاکننده با فضای آکادمیک دانشگاه باشد، نگارنده این سطور، خود دانشجوی یکی از همین دانشکده‌های فیلمسازی است و از قضا گرایش او نیز مستند است و از نزدیک فاصله هنرجوی دانشگاهی (دانشجو) با هنرجوی عاشق (الهام جو) را لمس کرده است. دانشجوی هنر (اگر هنر را بتوان دانش نامید!) تنها وقتی می‌تواند به جای دانشمند شدن هنرمند شود که به این مکاشفه مستمر ایمان بیاورد و از بند آموخته‌های مطلق علمی ‌خلاصی یابد.

مستندساز حقیقت‌جو، لاجرم الهام‌جو است. به دنبال ذات پدیده‌هاست. ساده‌انگار نیست و فیلم نمی‌سازد که فقط کاری کرده باشد که بگویند فیلمساز است یا بدانند چه توانایی‌های تکنیکی بالایی دارد. او تا حرفی تازه و نگاهی نو نداشته باشد، تا راه درست و مؤثری برای بیان این حرف تازه نداشته باشد و تا فیلم ساختن او مسبوق به کشف و شهود و الهام نباشد دست به تولید اثر نمی‌زند. بخصوص وقتی این اثر نام پرمسوولیت «مستند» را بر پیشانی خود داشته باشد.

اگر واقعیت را ماحصل بینش ظاهری بدانیم و حقیقت را ماحصل بینش باطنی، اگر این تقسیم‌بندی درست باشد و واژه‌های «واقعیت» و «حقیقت» در این مرزبندی معنایی محدود شوند، در این صورت باید پرسید: کدامیک از این دو باید نصب‌العین هنرمند مستندساز باشد؟ و نیز کدامیک معیار سندیت فیلم مستند است؟ بدیهی است هسته و باطن، ارزش بیشتری نسبت به پوسته و ظاهر دارد. پس باید واقعیت را فدای حقیقت کرد یا این‌که درصدد بود از واقعیت عبور کرد و به حقیقت رسید. پس سندیت فیلم مستند را میزان واقعگرا بودنش تعیین نمی‌کند، چنانچه حقیقت تاریخ نیز تاریخ نوشته‌هایی نیست که عمدتاً شرح حال شاهان و شهیران است نه وصف‌الحال بزرگمردمانی که گاه بهترینشان گمنام‌ترینشانند.

فیلم مستندی را می‌توان اثر هنری نامید که مثل هر اثر هنری دیگری قصه‌گو باشد. قصه‌گو و نه لزوماً روایتگر. مثل «شام آخر» و «مونالیزا»ی داوینچی، «سیب‌زمینی خورها» و «شب پر ستاره» ونگوگ، سمفونی 5 بتهوون، 4 فصل ویوالدی و... . هنر، کشف حقیقت از دل واقعیت است و حکایت این کشف و شهود، همان قصه‌گویی. راز هستی در باطن و ذات پدیده‌ها نهفته و قصه شگفت‌انگیز و زیبای حیات، همین راز روح‌انگیزی است که هنرمند واقعی، هنرمندی که آزادی را در رهایی از تعلق معنا می‌کند نه رهایی از تعهد، هنرمندی که حدیث حق می‌کند نه حدیث نفس، برای دریافت و انتقال شایسته آن به دیگران شایسته‌ترین است.

حال با آنچه ذکر شد، باز می‌بایست از آن شهید شهود کرده‌ای یاد کنیم که هر جا سخن از تأمل بی‌تعصب، بی‌تقلید و آزادانه سینمایی و تلویزیونی می‌شود ناگزیر حرفی، سخنی و یا اصطلاحی طلایی از او رخ می‌نماید: سیدمرتضی آوینی و اصطلاح بی‌مانند «مستند اشراقی» او؛ نامی‌ که وی بر روایت‌های مکاشفه‌گونه خود از دفاع مقدس نهاده بود. نامی‌گویا و رسا که در موجزترین شکل ممکن حاوی همه آن چیزی است که ما در این سطور با این تفصیل و اطناب سعی در بیانش داشتیم. افسوس که شناخت این اندیشه‌های عمیق و بی‌پیرایه عموماً به شکل و صورتی سطحی و تشریفاتی در ادبیات ژورنالیستی ما تقلیل پیدا کرده و این شناخت برای ما، به شناخت مستشرقان غربی از ما و فرهنگ و تاریخمان، شبیه شده است: گاهی، به بهانه و تنها از سر یادبود و بزرگداشت.

آزاد جعفری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها