در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
حسرت به دل راندم تا برسم به شهر قیدار (خدابنده) که بعد راهی بقعه قیدار نبی(ع) شوم. در همان ورودی شهر متوجه تبلیغات شدم و تازه فهمیدم اولین روز تبلیغات انتخاباتی رسیدهام به این شهر. در میان آن همه کاغذ و پوستر و پلاکارد و بیلبورد با عکسهای بیارتباط به تبلیغ آدمیانی زمینی، متوجه پارچه نوشت عظیم و هفترنگی شدم که رویش نوشته بود: نمایشگاه بزرگ کتاب قیدار- فرهنگسرای اشراق.
تاریخش هم بود از 12 تا 26 اسفند ماه. چنان پایم را روی ترمز کوبیدم که هنوز پشتم میلرزد چه طور در آن خیابان باریک و آن همه آدمی که دوبل پارک کرده بودند، تصادفی عظیم رخ نداد. باریکه جایی پیدا و پارک کردم. خوشحال شدم نمایشگاه کتاب است و میتوانم از فهرست کتابهایی که درباره زنجان و قیدار و سلطانیه یادداشت کرده بودم، کتابی تهیه کنم.
دوربین به دست از عرض خیابان دویدم به آن سوتر که فرهنگسرای اشراق بود و تابلوی بزرگ «نمایشگاه بزرگ کتاب» تکرار شده بود. وقتی وارد سالن شدم، خلوت بود. پنجشنبه بود. گفتم شاید به خاطر تعطیلی پنجشنبه و جمعه و بعد شنبه است که این بلا سر این نمایشگاه کتاب آمده است. اندک آدمی میشد دید که کتاب دانشگاهی به دست چانه میزد یا در میان کتابهای گل بلبلی و گل منگولی قدم میزدند و اندیشمندانه نیز چانهای میخاراندند. دور اول را در میان آن سالن بزرگ دور زدم. چند بار پا به زمین کوبیدم تا منگولههای گلی بپاشد و کسی متوجهم شود که بهانهای پیدا کنم برای حرف زدن اما گویا همه در فکر کتاب بودند و نوشتن و یا فروش و بیتوجه ماندم.
جلو رفتم و از آقای خوشسیمایی که پشت دخل نشسته بود، پرسیدم: آقا کتابی درباره شهر قیدار (خدابنده) میخواهم.
خندید و گفت نداریم. دلیل خنده را نفهمیدم و دوباره گفتم کتاب درباره استان زنجان و شهر سلطانیه و گنبد سلطانیه و قیدار نبی و معبد داش کسن و آثار باستانی و فرهنگ مردم این منطقه چطور؟ باز خندید و گفت نداریم. بعد نگاه کردم به ردیف کتاب ها. از فهیمه رحیمی گرفته تا زویا پیرزاد و از محمود دولتآبادی گرفته تا م. موید. همهجور کتابی بود. از شعرهای فروغ فرخزاد به گمانم 10 یا 12 نوع مختلف دیدم که بسیاری از اینگونهها را در تهران هم ندیده بودم.
گفتم بعد اگر من بنویسم اینها را ناراحت نمیشوید؟
خنده از لبش پرید و گفت بومی نیستم. فقط شنیدم که گفت در خدمتیم. هر خدمتی از ما بربیاید، در خدمتیم.
پایم را محکمتر کوبیدم روی زمین و آن گلوله گلی که از بین راه چسبیده بود به یقه پوتینم و جدا نمیشد، یکجا خاک شد و سالن شیک و نونوار فرهنگسرا را با خود یکی کرد.
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد