با دکتر حسن انوشه، سرپرست دانشنامه بزرگ ادب فارسی

خود را پیدا می‌کنیم

دکترحسن انوشه از آن دست پژوهشگران ایرانی است که یک وجهی نیست. او با ‏اراده بزرگی که دارد در چند حوزه در فرهنگ ایرانی سرآمد است. تدوین ‏دانشنامه بزرگ ادب فارسی که تاکنون 8 جلد آن منتشر شده است، ده‌ها اثر ‏تاریخی در حوزه ایران و فرهنگ ایرانی وآثار زیادی که با توجه به رشته ‏تخصصی وی (دکتری زبان فارسی) در این حوزه نوشته و گردآوری کرده، ‏گوشه‌ای ازفعالیت‌های این پژوهشگر ایرانی است. او عقیده دارد فارسی زبانان ‏ایران و منطقه دارند یکدیگر را پیدا می‌کنند و دوران غربت زبان فارسی رو به ‏پایان است.‏
کد خبر: ۱۶۲۷۴۱

‏سال 2008  از سوی یونسکو به عنوان سال زبان‌های در خطر اعلام شده است. ‏بر این اساس 3000 زبان در خطر نابودی قرار دارند. از روی قاعده این نابودی ‏یکشبه اتفاق نخواهد افتاد وسالیان دراز به طول می‌انجامد. با توجه به محدود ‏شدن دایره زبان فارسی به مرزهای داخلی وچند کشور پیرامونی می‌توان فرض ‏کرد که زبان ما نیزدر معرض این تهدید قرار گرفته است.

اولا تعداد کسانی که در جهان به زبان فارسی صحبت می‌کنند چیزی در حدود ‏‏110 تا 120 میلیون نفر است. در ایران، افغانستان، تاجیکستان زبان رسمی ‏فارسی است. در بخش‌هایی از پاکستان و ازبکستان یعنی سمرقند و بخارا مردم ‏به زبان فارسی فکر می‌کند، شعر می‌گویند و می‌نویسند.

خوشبختانه زبان ‏فارسی پشتوانه غنی عظیمی دارد و با شاعران ونویسندگان بزرگی که ما می‌‏شناسیم به توسعه و گسترش فرهنگ جهانی کمک کرده است. من فکر نمی‌کنم این ‏زبان در خطر نابودی باشد؛ البته این که در حال حاضر زبان انگلیسی به عنوان  ‏زبان بین‌المللی  انتخاب شده است، به این معنا نیست که دیگر زبان‌ها در معرض ‏نابودی قرار دارند. این مساله شاید یک توافق جهانی باشد که زبان جهانی انگلیسی ‏شود، اما این باعث نمی‌شود زبان فارسی، فرانسه و... از میان بروند.

زبان ‏فارسی در کنار آنهاست. زبان فارسی هنوز هم زبان زنده، فعال و پر جوشی ‏است. در همین روزگار، ما شعرا و نویسندگانی داریم که با بهترین شعرا ‏ونویسندگان جهان پهلو می‌زنند. اینها باعث اعتبار و ماندگاری زبان ماست. در ‏این زمینه ممکن است گویش‌ها در یک زمان کنار گذاشته شوند، اما زبان کنار ‏نمی‌رود.‏

این که شعرا و نویسندگان ما  با شعرا و نویسندگان جهان پهلو می‌زنند در مورد ‏معاصران اتفاق نیفتاده است؟

چرا، مثلا شعرای ما مثل سپهری، اخوان، شاملو و حتی سیمین بهبهانی. اینها ‏آدم‌های کوچکی نیستند. محمود دولت آبادی، هوشنگ گلشیری و بسیاری از شعرا ‏و نویسندگان معاصر ما در عرصه جهانی مطرح و شناخته شده‌اند. ‏

پس چرا مدام در رسانه‌ها مطرح می‌شود که ادبیات ما جهانی نیست و باید ‏بکوشیم آن را جهانی کنیم؟‏

این به معنای این نیست که باید زبان و هویت خودمان را فراموش کنیم و زبان ‏دیگری انتخاب کنیم تا جهانی شویم.‏

این تنها درباره زبان مطرح نیست. بسیاری ریشه این مشکل را در آثار ما ‏جستجو می‌کنند که به زبان فارسی است و خوانندگان محدودی در جهان دارد. ‏

نمی‌دانم چرا باید این بحث مطرح شود که زبان فارسی در زمره زبان‌های در ‏خطر قرار دارد.‏

هنوز کسی به صورت رسمی اعلام نکرده است که زبان فارسی در زمره زبان‌‏های در خطر قرار می‌گیرد. محدود شدن زبان ما به مرزهای جغرافیایی خاص ‏این شائبه را در ذهن تقویت می‌کند که زبان فارسی در این مجموعه قرار می‌‏گیرد.‏

آری. یک روز فرهنگ ما، فرهنگ غالب منطقه بوده است. زبان فارسی در آن ‏دوران بخصوص زبان ادبی  ‎ما از شرق اقصای بنگال تا بالکان را در بر می‌‏گرفت. زبان شعر بوده، زبان فرهنگ بوده و مردم به این زبان فکر می‌کرده‌اند‏، حرف می‌زده‌اند و شعر و داستان می‌نوشته‌اند. ‏

منظورمن هم همین بود.‏‎   ‎

ببینید وقتی می‌گوییم زبان فارسی در هند بوده به این معنا نیست که تمام مردم ‏این مناطق به فارسی حرف می‌زده‌اند یا در بالکان شاعری مثل نعیم فراشری ‏شعر به فارسی می‌گفته و سودی بوسنوی حافظ و بوستان می‌نوشته. اینها در ‏جمع خانواده و شهر خود به زبان خود حرف می‌زده‌اند و تنها از زبان فارسی ‏برای شعر و شاعری استفاده می‌کرده‌اند. بعد‌ها در این کشورها شعر و ادبیات ‏پیدا شد. خود آقای سوری هم کتاب‌هایش را به زبان ترکی  نوشته نه بوسنی؛ ‏بنابراین ما غلبه فرهنگی داشته‌ایم و مردم به زبان ما شعر می‌گفته‌اند و به زبان ‏خودشان حرف می‌زده‌اند. فرهنگ و زبان فارسی بخصوص در دوره ‏گورکانیان زبان اداری بوده و مردم به زبان خودشان حرف می‌زده‌اند. ‏سیطره 200 ساله انگلیس بر هند هم باعث نشد زبان مردم این کشور ‏انگلیسی شود. باز مردم به زبان خودشان حرف می‌زدند. زبان انگلیسی البته ‏تاثیر خودش را داشت، اما نه این‌گونه که همه مردم زبان خود را رها کنند و ‏انگلیسی حرف بزنند. آن زمان هم زبان فارسی زبان اداری و فرهنگی بوده تا ‏این که رسما به دستور فرمانروایان کنار گذاشته شد.‏

پس از کنار رفتن رسمی زبان فارسی، همان میزان علایق فردی هم که وجود ‏داشت از میان رفت؟

نکته‌ای که باید بگویم این است، مثلا به زبان اردو بیش از 800 میلیون نفر ‏صحبت می‌کنند و 70 تا 80 درصد کلمات و لغاتش فارسی است یا اگر غیر ‏فارسی است از راه زبان فارسی به این زبان راه یافته است. سرود ملی پاکستان ‏‏2 حرف غیر فارسی دارد و بقیه فارسی است و این یعنی حضور زبان فارسی. من ‏در مقدمه کتاب «ادب فارسی در شبه قاره» نوشته‌ام اگر در همه جای جهان  ‏زبان فارسی از باب ایران‌شناسی مطرح باشد در شبه قاره، زبان خودشناسی است. ‏یک و نیم میلیارد نفردر شبه قاره اگر زبان فارسی را ندانند فرهنگ و زبان خود را نمی‌شناسند. زبان فارسی، زبانی بوده که با آن تاریخ‌شان را ‏نوشته‌اند، داستان‌شان را گفته‌اند و افکارشان را بیان کرده‌اند. برای همین است ‏که در دو سه کشور شبه قاره، فارسی هنوز زنده است و در نسوج و بافت زندگی ‏مردم و فرهنگ آنان نفوذ کرده و از آنان جدا نخواهد شد.‏

باز هم به پرسش پیشین باز می‌گردم. پس چرا با این همه نفوذ و سیطره، باز هم ‏مدام از ضرورت جهانی شدن آثار و زبان فارسی می‌شنویم؟

من یک سوال دارم. مگر زبان ژاپنی  زبان جهانی است؟ مگر زبان چینی زبان ‏جهانی است؟ زبان انگلیسی مثل دلار است. دلار پول امریکا نیست، پول جهان ‏است. اگر کسی دلار داشته باشد امریکایی است؟ بنابراین زبان انگلیسی هم همین ‏طور است. وقتی ژاپنی کالا می‌سازد روی آن می‌نویسد ‏MADE IN JAPAN‏ ‏به خاطر این که قرار گذاشته شده که یک زبان بین‌المللی باشد، در حالی که تعداد ‏کسانی که به زبان چینی صحبت می‌کنند چندین برابر کسانی است که انگلیسی ‏زبان آنهاست. بیش از یک میلیارد و 300 میلیون نفر به زبان چینی حرف می‌‏زنند. چرا باید نگران باشیم که زبان ژاپنی وچینی روزی بمیرد.‏

شما فکر می‌کنید این مساله صرفا یک دغدغه ایرانی است؟

یک سوء‌تفاهم است نه یک دغدغه؛ مثلا چون چهار تا فرنگ رفته  به انگلیسی ‏حرف می‌زنند به  این معنا تعبیر شود که امریکایی شده‌ایم؛ اما این فرهنگ به ‏خاطر گسترش ارتباطات جهانی، به سمت یک فرهنگ جهانی در حرکت است و ‏این را قبول دارم، یعنی سلیقه‌ها و فرهنگ مردم جهان به هم نزدیک می‌شود. ‏ذائقه دارد جهانی می‌شود تا اندیشه. این اتفاق مکن است بیفتد، اما ارزش‌ها و ‏ویژگی‌های یک ملت هرگز از میان نمی‌رود. همیشه یک شرایط بحرانی در جهان ‏ممکن است پیدا شود. بعد یک مساله خودیابی را هم داریم. مدتی حرفی، دغدغه‌‌ای و نگرانی‌ای پیدا می‌شود و بعد هم می‌بینیم همه چیز سر جای خودش  است. ‏خرد جمعی فرهنگ جهانی به جایی می‌رسد که هر کس باید سر جای خودش ‏باشد.‏

این بحث را از آن نظر مطرح کردم که بتازگی در مجله تایم مقاله‌ای چاپ شد که ‏فرانسه و برخی کشورهای اروپایی را با جنجالی به هم ریخت. مقاله با ‏عنوان «زبان فرانسه می‌میرد» با اشاره به پیشرفت‌های این زبان در دوره‌‏های گذشته و شخصیت‌های بزرگی که به جهان داده است و افت محسوسی که ‏در سال‌های گذشته پدید آمده عنوان شده بود که این زبان می‌میرد. ‏

در اروپا بیش از هر جای دیگری از جهان، ملت‌ها زبان هم را نمی‌فهمند. نزدیک‌‏ترین زبان به آلمانی زبان هلندی است. خیلی از هلندی‌ها زبان آلمانی را نمی‌‏فهمند، همان‌طور که خیلی از آلمانی‌ها زبان هلندی را. عواملی باعث شده تا این‏ها به هم نزدیک شوند. پس از کشتاری که در سالهای میان 1939 تا 1945 رخ داد ‏و بیش از 40 میلیون نفر را کشت و به همان میزان آواره به جا گذاشت و بسیاری از میراث فرهنگی بشری را نابود کرد، حالا رسیده‌اند به جایی که به هم نزدیک ‏شوند. اینها ترسشا‌ن از چیست؟

بحث اروپا به گسترش روز افزون اقلیت‌ها  برمی‌گردد. شورش 2 سال گذشته ‏اقلیت‌ها در فرانسه این کشور را به هم ریخت. حضور گسترده ترک‌ها در ‏آلمان و این نگرانی که اگر اقلیت‌ها روزی به اکثریت تبدیل شوند، فرهنگ ‏وزبان کشور را تغییر خواهند داد؟

آلمان 84 میلیون نفر جمعیت دارد. از این جمعیت تنها 2 میلیون نفر ترک هستند؛ ‏البته شنیده‌ام که  می‌گویند ترک‌های آلمان کمتر در فرهنگ این کشور حل شده‌‏اند. این جمعیت اندک چگونه می‌توانند زبان یک کشور را تغییر دهند. این اتفاق ‏بعید به نظر می‌رسد. خیلی طبیعی است که زبان آنها آلمانی شود.‏

آلمان یک بحث است. در فرانسه اقلیت‌ها اگر چه همگون نیستند، اما جمعیت ‏قابل توجهی را به خود اختصاص داده‌اند؟ ‏

من فکر نمی‌کنم چنین اتفاقی بیفتد.

بر اساس حضور اقلیت‌ها و واکنش‌های کشورهای اروپایی به این حضور که با ‏سرکوب گسترده هم صورت گرفت، این مساله به عنوان یک فرض مطرح است؟

‏فرانسه با آن همه پشتوانه عظیم فرهنگی و شخصیت‌های بزرگی که به بشریت ‏تقدیم کرده است نمی‌تواند فرهنگش تغییر کند؛ البته از ویژگی‌های فرهنگ‌های ‏زنده یکی هم این است که از زبان‌های دیگر وام بگیرد. مگر زبان فارسی از ‏زبان عربی کم واژه وام گرفته است یا خود زبان عربی از زبان فارسی. حتی واژه‌‏های فارسی را هم در قرآن می‌بینید. فردوس، کنز و... تا حدود یکصد واژه ‏فارسی در قرآن پیدا کرده‌اند. در زبان انگلیسی مگر کلمه‌های زبان فارسی کم ‏است. محققی در زبان لیتوانی 50 کلمه فارسی پیدا کرده است، در حالی که ارتباط ‏زبانی میان دو کشور اصلا وجود نداشته است. با این بحث آیا می‌توان گفت زبان ‏فارسی می‌میرد یا زبان لیتوانی؟

بر گردیم به زبان فارسی و حوزه آن در منطقه‌ای که پیش از این فارسی بزرگ ‏خوانده می‌شد. ما به عنوان کشوری که داعیه مادری این زبان را داریم (شاید ‏این هم از منیت ایرانی باشد) نتوانسته‌ایم ارتباط خوبی با حوزه زبانی خود ‏برقرار کنیم و این حوزه را تقویت کرده و غنا بخشیم.

این را قبول دارم. بین ما و افغانستان از قدیم ارتباط خوبی بوده و بده‌بستان‌های ‏زیادی هم صورت گرفته است. درگیر شدن آنها در جنگ‌های داخلی و آواره ‏شدن بسیاری از آنها و حضور حدود 2 تا 3 میلیون نفر به عنوان مهاجر به ایرا ن ‏باعث شد این بده‌بستان‌ها  شدت و وسعت  بگیرد. بر همین اساس، امروز میان ‏مردم افغانستان شاعرانی پیدا می‌شود که شعرشان با بهترین شعرهای فارسی قابل ‏رقابت است. شما فقط خلیل الله خلیلی را نبینید یا لطیف پدرام یا بیرهنگ کوه ‏دامنی یا لطیف ناظمی و.... سید ابوطالب مظفری، محمدکاظم کاظمی و... ‏شاعران درجه یکی هستند که به زبان فارسی شعر می‌گویند و به قول خودشان ‏زبان دری.  ‏

می‌خواهم بر این نکته تاکید کنم که بعد از فروپاشی شوروی که ما می‌توانستیم ‏مراودات فرهنگی بسیار گسترده‌ای با کشورهای فارسی زبان منطقه داشته باشیم ‏متاسفانه از راه دیگری رفتیم. اگر از راه فرهنگی پیش می‌رفتیم به نتایج مورد ‏نظر هم می‌رسیدیم. خوشبختانه رفته‌رفته این آگاهی دارد پیدا می‌شود. من این را ‏احساس می‌کنم. در همین سال‌ها ببینید چقدر کتاب‌های آنها در ایران چاپ شده ‏است. برای این که ما دانشنامه ادب فارسی در آسیای میانه را بنویسیم از این کتاب‌ها بسیار زیاد استفاده کرده‌ایم. فقط ما هم این کار را نکرده‌ایم. خیلی‌ها از این ‏آثار استفاده کرده و می‌کنند. ما پیش از فروپاشی اتحاد شوروی تنها دو شاعر ‏تاجیکی می‌شناختیم: صدرالدین عینی و عبدالغنی میرزایف. اما حالا چندین نفر ‏را می‌شناسیم. می‌توانستیم بیشتر از اینها را هم بشناسیم و بهتر کار کنیم ‏و نکردیم. خوشبختانه داریم راه‌مان را اصلاح می‌کنیم.‏

و این هم بیشتر از طرف بخش خصوصی دنبال می‌شود؟

در بخش دولتی هم این مساله به وجود آمده است. پیش از این، کسانی که برای فعالیت‌‏های فرهنگی به این کشورها می‌رفتند فقط کار سیاسی ــ مذهبی می‌کردند، اما ‏حالا این طور نیست و بیشتر کار فرهنگی صورت می‌گیرد. ما داریم راه‌های ‏غلط گذشته را اصلاح می‌کنیم. بسیاری از مردم این کشورها در گذشته به ما ‏بدگمان بودند. فکر می‌کردند ما مقاصد دیگری داریم. الان در ایران می‌توانم ‏بگویم صدها کتاب به فارسی از نویسندگان آن کشورها چاپ شده است. در گذشته  ‏تنها کتابی بود به نام دیوان لغات ترکی از محمود کاشغری. بتازگی در تهران کتاب ‏‏7 جلدی فرهنگ لغات ازبکی ــ  فارسی با 18 هزار واژه ازبکی منتشر شده است. ‏با این که کتاب مقدمه بسیار ناشیانه‌ای دارد، اما یک کار فرهنگی مهم به شمار می‌آید. یا موسوی گرمارودی کتاب «از ساقه تا صدر» درباره تذکره شاعران ‏تاجیکستان را نوشته و دکتر ابراهیم خدایار «غریبه‌های آشنا» یا «از سمرقند تا ‏بخارا» را می‌نویسدکه تذکره شعرای ازبکستان است. نشر میراث مکتوب، آثار ‏خطی به دست آمده در گنجینه‌های کشورهای آسیای میانه در تهران را چاپ می‌‏کند. می‌بینید که مبادلات فرهنگی ما رفته رفته دارد گسترش می‌یابد و ما داریم ‏همدیگر را پیدا می‌کنیم.‏

آیا این شدت علاقه‌ای که از سوی ما برای زبان فارسی در کشورهای منطقه ‏وجود دارد، از آن طرف قضیه هم دیده می‌شود؟

از آن طرف از ابتدا علاقه بسیار و می‌شود گفت عشق وجود داشت. من دیده بودم ‏کسانی که از تاجیکستان و ازبکستان آمده بودند، می‌گفتند وقتی ما در خیابان‌های ‏تهران راه می‌رویم و می‌بینیم که مردم به زبان فارسی صحبت می‌کنند، احساس ‏امنیت و شادی می‌کنیم. از احساس تنهایی بیرون می‌آییم و می‌دانیم دیگر تنها ‏نیستیم. بعضی از آنها می‌گفتند ما وقتی در شهر خودمان هستیم و دور هم می‌‏نشینیم، بحث می‌کنیم که حالا رو به کدام شهر ایران نشسته‌ایم. اینقدر عشق میان ‏آنها وجود داشت. حتی یکی از ازبک‌ها عبارتی را به کار می‌برد که اگرچه بچگانه است، اما قابل تامل و حاکی از عشق و علاقه فراوان. او می‌گفت ای ‏کاش کشور ما نزدیک کشور شما بود و ما کاری می‌کردیم تا شما کشور ما را ‏اشغال می‌کردید تا ما جزیی از ایران و زبان و فرهنگ ایرانی باشیم. در حال ‏حاضر نویسندگان فراوانی از ایران در این کشورها مطرح و شناخته شده‌اند ‏و مقلدانی هم دارند. تقلید از ملک‌الشعرای بهار و پروین اعتصامی‌ و نادرپور کنار ‏رفته است. در این زمان تقلید از سپهری، شاملو، فروغ و شعرای متاخرتر ما ‏رواج بسیار دارد. اشعار این شاعران را به زبان فارسی و خط سیریلیک در ‏نشریات خود چاپ می‌کند. در ازبکستان در حال حاضر بیش از 100 شاعر ‏فارسی‌زبان وجود دارد، در حالی که زبان رسمی‌ آنها ازبکی است. نمی‌‏خواهم بگویم شعر اینها صددرصد خوب است، اما می‌گویم که فارسی می‌‏گویند. اگر خوب نمی‌نویسند یا خوب شعر نمی‌گویند به جایی دیگری مربوط ‏است، ولی مهم این است که فارسی می‌گویند. 70 سال اینها را مجبور کردند در ‏یک کانال خاصی حرف بزنند، فکر کنند، شعر بگویند و بنویسند و این باعث شد ‏اینها نتوانند رشد کنند. در حالی که در ایران با وجود حکومت‌های استبدادی ‏گذشته به دلیل تنوع فکر شاهد رشد و بالندگی بوده‌ایم. به همین علت اینها ‏شعرشان به اندازه شعر ایران نیست، اما زبانشان فارسی است و این اهمیت بسیار ‏دارد.‏

بخش دیگری از زمینه فعالیتی تخصصی شما تاریخ‌نگاری است. در جایی از شما ‏خواندم که گفته‌اید بهترین آثار تاریخی بویژه در حوزه تاریخ باستان ایران را ‏نویسندگان و مولفان خارجی ارائه کرده‌اند و بیشتر آثار منتشر شده داخلی گزارش ‏است. بر این اساس، گردآوری یک دایره‌المعارف جامع در این زمینه به یک ‏گروه منسجم، متخصص و با مطالعات گسترده نیاز دارد.

ابتدا باید به نکته‌ای اشاره کنم که قابل توجه است. چندی پیش ‏مجری یک برنامه اشاره کرد که همه خاورشناسان جاسوس‌اند. من هیچ ‏اعتقادی به این گفته ندارم. ممکن است برخی خاورشناسان مقاصد دیگری ‏داشته‌اند، اما نباید همه را با یک چوب راند. حوزه تاریخ پس از اسلام ما کاملا ‏روشن است و منابع و ماخذ فراوانی از فارسی و عربی در دسترس داریم. در ‏حوزه پیش از اسلام مشکل داریم. چرا زبان‌های این اعصار از میان رفته است؟ ‏فارسی باستان، فارسی میانه، فارسی پهلوی و دوره ساسانی دیگر وجود ندارد. ‏در اروپا بسیاری نشستند زبان‌ها را پیدا کردند. ما به کتیبه داریوش می‌گفتیم ‏گنجنامه، به مقبره کورش می‌گفتیم مقبره مادر سلیمان. آنها وقتی آمدند، خط‌ها را ‏خواندند و گفتند روی مقبره کورش نوشته است منم کورش پادشاه ایران یا در ‏کتیبه داریوش چه نوشته است. آنها در کشف و رمز زبان‌های باستانی ما پیشگام ‏بودند. به ما کمک کردند. اگر آنها کمک نمی‌کردند ما همچنان کتیبه داریوش را ‏گنجنامه می‌گفتیم. آدمی‌ به نام یوزف وولسکی هنوز زنده است. متولد 1910  ‏است و در کراسکوف لهستان زندگی می‌کند. هیچ کس در جهان به اندازه او از ‏تاریخ اشکانیان نمی‌داند، در حالی که اصلا به ایران نیامده است. او از کجا می‌تواند ‏جاسوس باشد؟ یا دیاکونوف که تاریخ ماد را نوشته و هرگز به ایران نیامده، چگونه ‏می‌تواند جاسوس باشد؟ بله بعضی‌ها هم بودند که جاسوسی می‌کردند. سرپرس ‏سیساکس بود، کاکس یا وامبری بودند؛ البته اینها در خدمت منافع کشور خود بودند ‏و سراسر جهان را می‌گشتند تا از آثار و فرهنگ جهانی برای غنی کردن فرهنگ ‏خود بهره بگیرند، اما هانری کربن نبود.‏

آنه ماری شیمل؟

آنه ماری شیمل هم نبود. نمی‌شود همه را با یک چوب راند و گفت همه جاسوس ‏بوده‌اند. اینها برای معرفی فرهنگ و تاریخ ما به مردم کشورشان زحمات بسیاری ‏کشیده‌اند و باید برای تلاش آنها ارزش و اعتبار قائل شویم.‏

چند روز پیش درباره تاریخ انقلاب با یکی از پژوهشگران این حوزه صحبت ‏می‌کردم. نظر ایشان این بود که در حوزه تاریخ‌نگاری انقلاب در دانشگاه‌ها با ‏استقبال چندانی روبه‌رو نیستیم. در حوزه ایران باستان، خارجی‌ها تکلیف ما را ‏روشن کرده‌اند. به طور کلی وضعیت ما در حوزه تاریخ‌نگاری چگونه است؟

در حوزه تاریخ‌نگاری، اگرچه بسیاری به صورت پراکنده کار می‌کنند و ‏فعالیت‌های ارزشمندی هم انجام می‌دهند، اما متاسفانه می‌خواهم بگویم وقتی فرهنگ ‏سیاسی می‌شود و ملاحظات سیاسی در کار فرهنگ  اعمال می‌شود، جای بعضی ‏از چیز‌ها عوض می‌شود و حقایق تاریخی آن گونه که هست نمود پیدا نمی‌کند. ‏در این گونه موارد نمی‌شود به تاریخ رسمی ‌زیاد اعتماد کرد. نمونه آن در ارتباط ‏با تاریخ رسمی‌ در دوره ناصری و در 2 اثر ناسخ‌التواریخ و روضه‌الصفای ‏ناصری دیده می‌شود که مرگ امیرکبیر را گزارش کرده‌اند. به نوشته این 2 ‏کتاب، امیرکبیر به دلیل عفونت پا و گسترش عفونت در تمام بدن فوت کرده است، ‏در حالی که روایت واقعی چیز دیگری است. همه قاتل امیرکبیر را هم می‌‏شناسیم: حاج علی‌خان حاجب‌الدوله معروف و حالا چه کسی تاریخ‌نگار واقعی ‏است؟ چه کسی این حقیقت را گفته است؟ کسانی بوده‌اند که در گوشه‌ای می‌‏نشستند و روایت واقعی را ضبط و بعد‌ها منتشر می‌کرده‌اند. یکی از اینها ‏جعفر خورموجی است که حقایق‌الاخبار را نوشته است. در این کتاب، حقایق به طور ‏کلی خلاف چیزی است که در ناسخ‌التواریخ و روضه‌الصفای ناصری نوشته شده‌‏اند؛ بنابراین تاریخی که تاریخ‌نگاری آن بار ایدئولوژیک داشته باشد اعتباری ‏ندارد. تاریخ‌نگاری‌ای که کانالیزه شده باشد ارزش و اعتباری ندارد. جاهای ‏دیگری هم این کار را کرده‌اند و به هیچ نتیجه‌ای هم نرسیده‌اند.  جامعه یا شعور ‏جامعه حقایق را پیدا می‌کنند، بخصوص در روزگار ما. الان با دوران باستان و ‏حتی 30 سال پیش تفاوت فراوان دارد. کسی گفته است تفاوت دوران ما با دوران ‏مصدق به اندازه تفاوت دوران مصدق تا دوره هخامنشیان است. این نشان‌دهنده ‏شتاب آگاهی، دانش و شتاب علمی ‌است که زمانه ما شاهد آن است.‏

مهم‌ترین و بزرگ‌ترین کار شما در همه حوزه فعالیتی، تحقیق و گردآوری ‏دانشنامه عظیم ادب فارسی است که با رنج بسیار هم ادامه دارد. تاکنون 8 مجلد از این اثر سترگ منتشر شده است. برای مجلد نهم مشکلاتی پیش آمد و مثل این ‏که هنوز هم رفع نشده است.‏

در مورد دانشنامه ادب فارسی، هفته گذشته جلد نهم را که شامل ادبیات عرب بود ‏به چاپ سپردیم. این کتاب 8 ماه پیش آماده چاپ بود، ولی فکر می‌کردیم نوشتن ‏دانشنامه مثل نوشتن هر کتاب دیگری نیست. باید برای هر فصل منابع فراوانی ‏گردآوری شود، از منابع مختلف استفاده شود، برای هر مقاله از افراد صاحب‌‏نظر در همان حوزه درخواست مقاله شود و خلاصه هزینه هنگفتی صرف آن کرد. ‏حال باید به ناشری بسپاری که 15 درصد قیمت پشت جلد را به شما بدهد. دیدیم که ‏اگر کتاب را نگه داریم و چاپ نکنیم حاصلی ندارد. گفتیم به 15 درصد قیمت پشت ‏جلد که ناشر می‌دهد قناعت کنیم. با توجه به تمام شدن جلد‌های پیشین در بازار ‏کتاب و ضرورت بازنگری در آنها تصمیم گرفته‌ایم که یک سال را به مجلدات ‏گذشته اختصاص دهیم. دایره‌المعارف‌ها پس از گذشت یکی دو چاپ خودشان را ‏بازنگری می‌کنند. مقالات مهم را وسعت بیشتری می‌دهند، مقالات کم‌اهمیت‌تر ‏را حذف، ضعف‌ها و خلا‌ها را اصلاح می‌کنند. این شیوه همه دایره‌المعارف‌ها ‏در سراسر جهان است. ما هم تصمیم گرفته‌ایم وقتمان را صرف بازنگری در ‏مجلدات گذشته و تجدید چاپ آنها کنیم. بعد سروقت ایران در مرزهای کنونی‌اش ‏می‌رویم؛ البته برخی مقالاتش نوشته شده و آماده است. کار این مجلد را یک سال ‏آینده شروع می‌کنیم. تمام نیرویمان را صرف بازنگری در مجلدات گذشته ‏نخواهیم کرد و بخشی از آن را به تالیف جلد ایران در مرزهای کنونی اختصاص ‏می‌دهیم. پس از این که دستمان در بازنگری جلد‌های گذشته باز شد تمام نیرویمان را صرف جلد‌های تازه خواهیم کرد. در حال حاضر مشغول بازنگری جلد ‏آسیای میانه هستیم. این جلد تغییرات زیادی می‌کند. بخشی از آن حذف می‌شود. ‏در این بخش ضعف‌های زیادی داشته‌ایم و باید آنها را تقویت کنیم. منابع تازه‌‏تری به دست ما می‌رسد و اطلاعات ما تازه‌تر می‌شود. امیدواریم بتوانیم این ‏دایره‌المعارف را به یک دایره‌المعارف مطلوب نزدیک کنیم؛ چون من اعتقاد ‏ندارم که دایره‌المعارف‌ها بی‌عیب‌اند. دایره‌المعارف‌ها صرفا اطلاع درست ‏می‌دهند و دایره‌المعارف‌های پرسابقه هم هنوز از خطا مبرا نیستند. دایره‌‏المعارف عظیمی ‌مثل مصاحب که در فرهنگ ما هنوز بدیلی ندارد، کم‌خطا نیست. متاسفانه فرصت پیدا نکرده آنها را اصلاح کند و هنوز هم از مآخذ و منابع مهم ‏در فرهنگ ایرانی به شمار می‌آید.‏

شما در این زمینه کار بزرگ و ارزشمندی می‌کنید و نمی‌شود بر آن نقطه پایانی ‏گذاشت. فکر می‌کنید کار تالیف کامل این دایره‌المعارف چه زمانی به سرانجام ‏برسد؟

انتظارم این بوده که تا سال 1392 تمام شود، اما نمی‌شود تاریخ قطعی داد. الان ‏یک سال از وقت خودمان را به بازنگری اختصاص داده‌ایم و فایده‌اش این است ‏که کتاب را تازه و روزآمد می‌کند. افتخار ما این است که در این کتاب بعد ‏فرهنگی جهان ایرانی را نشان می‌دهیم که تا کجا رفته بودیم. همین که کسی بداند ‏ما روزگاری از اعماق هند تا اقصای بالکان نفوذ داشته‌ایم و چرا حالا نداریم، ‏بخشی از ذهنیتی است که این گونه کتاب‌ها پدید می‌آورند. بسیاری از مردم ایران ‏و جهان در همین کتاب ما دیدند که ما تا کجا بوده‌‌ایم.‏

همین نگاه که ما تا کجا بوده‌ایم باعث نمی‌شود که در ذهن جامعه دانشنامه‌نگاری به عنوان یک کار مربوط به گذشته و کهنه نقش بندد؟

دایره‌المعارف، وظیفه‌اش دادن اطلاعات است و رسالتی جز دادن اطلاع ندارد. کار ما آسان کردن کار خواننده است. یعنی اگر کسی بخواهد مطلبی را سریع به ‏دست آورد دایره‌المعارف کمک می‌کند که چیزی از آن مطلب بداند، آن هم نه ‏همه مطلب را. خلاصه و بخشی از مطلب را به خواننده می‌دهد. رسالت ‏دایره‌المعارف همین است و من برای دایره‌المعارف، رسالت دیگری نمی‌شناسم. ‏تنها دایره‌المعارفی که در اندیشه مردم تاثیر گذاشته دایره‌المعارفی است که توسط ‏اصحاب دایره‌المعارف فرانسه دیدرو، دالامبرو... نوشته شده است.‏

نمونه دیگری هم ندارد‏؟

نه. فکر نمی‌کنم. دایره‌المعارف علت نیست، معلول است. بستگی به نیاز ‏جامعه، دایره‌المعارف تدوین و منتشر می‌شود. جامعه‌ای به آن نیاز دارد و دست ‏به کار آن می‌شود، همین. بر اهل تحقیق که تاثیر ندارد. تنها کمک می‌کند که کار‏شان آسان‌تر شود.‏

آیا این تعدد دایره‌المعارف‌ها که در جامعه رواج دارد به فعالیت در این عرصه و ‏به طور کلی  به فرهنگ لطمه نمی‌زند؟

نه. اگر جدی باشند، پیش می‌روند. اگر نباشند راه به جایی نمی‌برند. حالا ‏ممکن است کارشان به پایان برسد و در میان مردم  بمیرند. تدوین دایره‌المعارف‌‏ها هر چقدر هم که نوشته شوند، بخصوص با رشدی که پس از انقلاب داشته‌‏اند، حاصل نیاز جامعه بوده است. دایره‌المعارف برای خود تعریفی دارد. هر ‏کتابی نمی‌تواند دایره‌المعارف باشد. باید همه علوم را دربرگیرد یا همه شاخه‌‏های یک علم را. نمونه اولی که دایره‌المعارف عمومی ‌است در فرهنگ ما دایره‌‏المعارف مصاحب است و نمونه‌های دومی‌ که تخصصی نامیده می‌شود دایره‌‏المعارف‌های بزرگ اسلامی‌ و کودک و نوجوان و دانشنامه‌های تشییع، ادب ‏فارسی و جهان اسلام است. این که چقدر دایره‌المعارف‌ها توفیق دارند بستگی ‏به همت خودشان دارند و این که جامعه بتواند از آنها استفاده کند. در جامعه ما ‏بسیاری از کتاب‌ها نامشان را دایره‌المعارف گذاشته‌اند، ولی نه دایره‌المعارفند ‏و نه دانشنامه. مجموعه‌ای از مقالات را گرد‌آوری کرده و پشت یا روی جلد ‏عنوان دایره‌المعارف گذاشته‌اند. ‏

و قاعدتا این گونه کتاب‌ها در جامعه هم با استقبال چندانی روبه‌رو نمی‌شوند ‏و زود از گردونه کنار می‌روند.‏

دقیقا. چون کاربردی در جامعه ندارند، زود کنار می‌روند.‏

غلامرضا معصومی

 

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها