نگاهی به «شب ایوب» نوشته داوود غفارزادگان

گداختن در کوره رنج

چاپ دوم همراه با ویرایش جدید کتاب «شب ایوب » داوود غفارزادگان را انتشارات سوره مهر 2هفته پیش روانه بازار نشر کرد. در مطلبی که پیش روی شماست نظری افکنده ایم بر این کتاب که مانند بیشتر کتاب های غفارزادگان بر بستر رویدادهای جنگ تحمیلی نوشته شده است . ضمن توصیه به خواندن این کتاب و دیگر کتاب های داستانی مرتبط با دفاع مقدس با هم این نوشته را می خوانیم :
کد خبر: ۱۶۲۰۲۱

جنگ ، فی نفسه رویداد ناپسندی است . در آن انسان هایی بی گناه کشته می شوند، سرنوشت گروهی بزرگ بدون دخالت آنها تغییر می کند و زندگی هایی آرام و بدون دغدغه ناگهان فرومی پاشند. عده ای از خاک خود کنده می شوند و آواره سرزمینی دیگر می شوند و... اما در کنار همه این رویدادهای تلخ و دشوار، جنگ کوره ای سوزان است که در آن انسان هایی آب دیده نیز پرورش می یابند، انسان هایی که درد و رنج را با گوشت و پوستشان حس کرده اند و پس از بیرون آمدن از این کوره ، دیگر آدم پیشین نیستند. شب ایوب ، روایتی از یکی از همین انسان هاست.

درونمایه اثر اگرچه بر پایه رویدادهای جنگی نوشته شده است ، اما به دگردیسی خودخواسته انسان هایی برمی گردد که به رازهایی دست یافته اند و خواسته یا ناخواسته حجاب هایی از پیش رویشان برداشته شده است.

در نخستین بخش های روایت داستان با خط فاصلی میان راوی داستان و جنگ زدگان مواجه می شویم . راوی چیزی از جنگ زدگان و رنج ها و دغدغه های آنان نمی فهمد. آنها غریبه هایی هستند که به شهر آمده اند و کسی با آنها دمخور نیست ، اما وقتی جنگ به شهر پای می گذارد او نیز ناخودآگاه در روندی وارد می شود که جنگ برای او رقم زده است ، ورود در این دایره به خواسته او نیست ، اما او خود زمان خروج از این دایره را رقم می زند.

رنج ، رنج و رنج

روایت داستان از زبان جانبازی است که با وجود نابینایی و مشکلاتی که ترکش های باقیمانده در تنش برای او ایجاد کرده است به خواسته کسی که نمی دانیم کیست ، داستان زندگی اش را روایت می کند. ما روایت زندگی او را از جایی شروع می کنیم که او نوجوانی است که سال ها پیش پدر و مادرش را از دست داده و با مادر بزرگ و خانواده برادرش زندگی می کند و دایره علایق او را بی بی (مادربزرگ )، نگار (برادرزاده ) و دوستانش تشکیل می دهد و رابطه اش با برادرش نیز با هاله ای از احترام ، ترس و سوئتفاهم همراه است. با پیش رفتن داستان و داخل شدن او در گیرودار حوادث جنگ ، روابط او با همه این انسان ها تغییر می یابد. مادر بزرگ به موجودی همیشه نگران و ترس خورده تبدیل می شود. نگار که در جریان حوادث جنگ آسیب می بیند دچار تنهایی و نگرانی دائم می شود و دوستانش نیز یا شهید می شوند یا اسیر.

در این میان ، شکل ارتباط او با عیسی برادر بزرگش هم تغییر می کند. عیسی موجودی پیچیده است که پیش از این ایوب را کودکی بیش نمی داند، اما پس از این که برادر کوچکش را رزمنده ای جان برکف می داند از راز زندگی اش برای او می گوید: عیسی می بیند و می خواند و می نویسد، اگرچه بعدها حوادث روزگار چنان پیچیده می شود و رنج ها چنان بر جمع خانواده آنان می نشیند که عیسی دیگر یارای گفتن و نوشتن نمی یابد و رسالت بازگویی حرف های نگفته بر دوش نگار می افتد تا با قلم نقاشی اش بنویسد و بکشد و عموی کورش رازهای نقاشی های او را با تمام جان دریابد.

آنچه همه این انسان ها را از جایی که هستند چندین گام جلوتر می برد، رنج های ناگهانی است که بر جان های آنها می نشیند؛ رنج هایی که اگر چه تلخ و جانگداز، آنها را می سازد. راوی داستان چنان که گفتیم از نوجوانی بازیگوش به مردی خودساخته تبدیل می شود. شهادت دوستش جلیل ، سوختگی تن نگار، تهمت هایی که بر جان آنان وارد می شود، وضعیت سخت جنگ و تحمل سخت ترین شرایط، مجروح شدن ، نابینایی و سرانجام تحقیر او را در این مسیر به انسانی دیگر بدل می کند. او می افتد، برمی خیزد، می افتد و سرانجام با تمام قامت برمی خیزد.

تن به رودها بسپار

یکی از تمهیدات غفارزادگان برای ارتقای سطح داستان ، استفاده او از نمادها و تمثیل ها به شکلی است که این نمادگرایی از داستان بیرون نزند. رود و آب در بستر روایت داستان حضوری روشن و قابل توجه دارد. رود، مادر ایوب را در یکی از روزهای زمستانی با خود برده است و پدر نیز در اندوه مرگ همسر، چندی بعد به او پیوسته است . غلبه بر این رود حتی برای پیرمرد جنگ زده ای که قصد رفتن دارد میسر نمی شود، چون قایقی که او می سازد پس از مرگش بدون مسافر تن به آب می زند. روزی که راوی قرار است به جنگ برود و مرحله ای دیگر از زندگی اش را آغاز کند بر همه ترس ها و خاطرات تلخش غلبه می کند و در رود تن می شوید. در جای جای این روایت نیز راوی هر جا که باید پای به مرحله ای تازه بگذارد تن به آب می سپارد تا چرک سال های پیشین را بشوید و تازه و پاکیزه وارد مسیری تازه شود، مانند صحنه ای که راوی برای نخستین بار در حالی که شیر تانکر آبی را باز کرده و در حال شستن خویش است ، مجروح می شود و این جراحت فتح بابی برای حوادثی می شود که او را به دنیای پیشینش بازمی گرداند، اما سرانجام او سرخورده از زندگی در شهر به جبهه بازمی گردد تا این بار چشم هایش را بدهد و بصیرتی تازه کسب کند.

در مرحله ای از زندگی که سوختگی تن نگار او و خانواده را به ساحل دریا می کشاند راوی و برادرش هر کدام در برابر بیکرانگی دریا واکنشی دارند. عیسی مسحور این آبی بیکرانه می شود، ولی راوی که روزی از خروش رودی می هراسید دیگر حتی نگاهی به دریا نمی افکند. در دل او خروشی دیگر است و جنگ حتی در ده کوره ای در شمال ، دست از سر او برنمی دارد، چراکه بازگشت پیکر شهیدی آرامش او را برهم می زند.

به هر روی استفاده داستان نویس از این عناصر نمادین در داستان با ظرافت همراه است و او هرگز اجازه نداده که دغدغه نوشتن داستانی پر از نمادها و تمثیل گرایی های مزاحم ، او را از پیشبرد روایت باز دارد.

برهم زدن روایت

یکی دیگر از تمهیدات غفارزادگان برای ایجاد داستانی با لایه های متفاوت و توانمندی داستانی ، برهم زدن روایت داستانی است . مهم ترین بخش روایت داستان که خواننده از ابتدای شروع داستان به دنبال رسیدن به آن است ، صحنه جراحت راوی است . نویسنده ، این بخش را به آخرین فصل داستان منتقل کرده است تا نقطه پایان داستان خود نقطه آغاز تازه ای در ذهن خواننده باشد. اگرچه به نظر می رسد این تمهید به دلیل این که راوی پیشتر نیز مجروح شده و از ابتدای داستان نیز از جراحت او خبر داریم ، باعث اغتشاش ذهنی مخاطب می شود.

همچنین شخصیت گنگ و مبهم همسر عیسی که نویسنده هیچ کوششی در شناساندن او برای مخاطبش نمی کند ازجمله عناصری بود که می توانست در صورت پرداخت مناسب در پیشبرد داستان و بخصوص شخصیت پردازی بهتر عیسی و نگار به کار داستان نویس آید.

آرش شفاعی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها