چند گلایه‌ و هشدار دردمندانه از طرف پیشکسوتان دفاع‌مقدس

صبح روز یکشنبه ۳خرداد۱۴۰۲ به دعوت سردار نائینی، رئیس مرکز تحقیقات و مطالعات سپاه به همایش «قهرمانان خط‌شکن» رفتم.
صبح روز یکشنبه ۳خرداد۱۴۰۲ به دعوت سردار نائینی، رئیس مرکز تحقیقات و مطالعات سپاه به همایش «قهرمانان خط‌شکن» رفتم.
کد خبر: ۱۴۱۱۸۷۸
نویسنده علی رستمی - نویسنده و رزمنده دفاع‌مقدس

در این همایش که در سالن اجتماعات ۵ آذر بسیج تشکیل شد حدود هزار نفر از فرماندهان قرارگاه‌ها، لشکرها، تیپ‌ها و گردان‌های رزم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور داشتند که افتخار همنشینی با این اسطوره‌ها، نصیب من و ۱۲ ــ ۱۰ نفر از نویسندگان و پژوهشگران شد. سالیان سال این جماعت همدیگر را ندیده بودند. بعضی از اینها در طول عمرشان فقط یک‌بار با بی‌سیم با هم صحبت کرده بودند، آن‌هم یک دقیقه در شبی از شب‌های آفتابی شلمچه، برای اطمینان از الحاق‌ گردان‌شان با گردان چپ یا راست.
متوسط سن این هزار نفر در اوج دفاع‌مقدس شاید به ۲۵ سال نمی‌رسید و اکنون همگی پای به دهه هفتم عمرشان گذاشته‌اند. جز عده‌ کمی که حضورشان را در جنگ ثبت و ضبط و به کتاب رسانده بودند، بقیه لب به سخن از جنگ باز نکرده و شاید کسی احوال و خاطرات‌شان را جویا نشده بود و امروز و فرداست که خاطرات و کتاب خود را با خود به سینه‌ تراب ببرند.(دلم نیامد بگویم خاطرات خود را با خود به گور می‌برند.)
در همین سالن، سال۱۳۷۶ تا سال۱۳۸۰ که من در این نیرو(نمسا) حضور داشتم، همه‌ پنجشنبه‌ها کلاس‌های تحلیل سیاسی برگزار می‌شد که ریالی سود در آن نبود.
بارها گفتم و به مسئولین نامه نوشتم که اجازه دهید تا ساعتی از این اوقات بطالت را به «چگونه نوشتن» بگذرانیم و به این نسل که اکثریت‌شان جنگ را دیده‌اند، آیین نگارش بیاموزیم تا سینه‌های لباب از خاطره را به‌آسانی روی کاغذ بیاورند و به سینه تاریخ بسپارند... .
تکرار این حرف‌ها و افسوس‌ها بی‌فایده است. بسیاری از این بچه‌های جنگ، دنیای ما را ترک کردند، بقیه فراموشی سراغ‌شان آمده و فقط کلیاتی از آن ایام را در ذهن دارند.
در گفت‌وگو با آنها و درخواست از آنان برای توجه به کتاب و ثبت خاطرات‌شان زبان به گلایه می‌گشایند.
در نگارش کتاب جنگ، احساساتی عمل کردیم. برای ۱۸روز خاطرات یک دختر ۱۴ساله در پشت جبهه، بیش از هزار صفحه کتاب نوشتید و برای هشت سال حضور ما در خط‌مقدم، اهمیتی قائل نشدید، چرا؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
آن‌گونه که ما می‌گوییم، نمی‌نویسید!
پیر شدیم و رفت. برای شهید... کتابی نوشتید که من از روز اول جنگ تا روز شهادتش کنارش بودم، معاونش بودم و بعد از شهادتش جانشین او شدم تا پایان جنگ، ولی یک دقیقه با من درباره او مصاحبه نکردید!
همدانی‌ها می‌گفتند: چرا سراغ فرماندهان ما مثل حاج‌مهدی کیانی و سردار شادمانی نمی‌روید؟ هر وقت کتاب آنها چاپ شد، سراغ ما بیایید.
مشهدی‌ها می‌گفتند: هر وقت حاج‌باقر[قالیباف] کتابش بیرون آمد، من مصاحبه می‌کنم!
یکی از پیشمرگان کرد گفت: ما بچه‌های کردستان را فراموش کردید. هم در کتاب و هم در فیلم‌ها. نمونه‌‌اش فیلم »چ» بود که هیچ اشاره‌ای به نقش ما کردها در شکست محاصره پاوه نشده!(باعصبانیت)
فشار زندگی و تورم همه چیز را از یادمان برده. (باخنده)
خدا پدر سردار نائینی را بیامرزد؛ بعد از ۳۵ سال، اولین بار است که در همایش امروز ما را تحویل گرفتند و در روزهای آخر عمر، رفقای قدیم را دیدیم.
شما برای راهیان نور و یادواره شهدا ما را دعوت نمی‌کنید و فراموش‌مان کردید، حالا می‌خواهید خاطرات ما را کتاب کنید!
و... .
سخنان و گلایه‌های‌شان همه بحق بود و امید است هشدارهای دردمندانه این جماعت که بقیه‌السلف نسل انقلاب و جنگ هستند، راهنمای مسئولین و متولیان فرهنگ دفاع‌مقدس باشد.

آن فروریخته گل‌های پریشان در باد
کز می‌ جام شهادت همه مدهوشانند
نام‌شان زمزمه‌ نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشانند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها