مادر و پسر، قربانی یک مشت طلا
راز ۲جنایت در استان مازندران فاش شد

مادر و پسر، قربانی یک مشت طلا

رازگشایی از قتل دختر جوان که قربانی سوءظن پسر مورد علاقه‌اش شده بود، خاطره یکی از قضات دادگستری تهران است که این هفته برای تپش روایت کرد.
رازگشایی از قتل دختر جوان که قربانی سوءظن پسر مورد علاقه‌اش شده بود، خاطره یکی از قضات دادگستری تهران است که این هفته برای تپش روایت کرد.
کد خبر: ۱۴۰۶۴۶۵

۲۳اسفند سال۹۰ روز کشیک قتل من بود، روز قبل به‌جای همکارم کشیک بودم‌. آن روز آرزو می‌کردم که قتلی رخ ندهد، تا هم انسان بی‌گناهی کشته نشده باشد هم من بتوانم به پرونده‌های عقب‌مانده در شعبه رسیدگی کنم. ساعت۱۲بود که تلفن کشیک قتل زنگ خورد، مردی از پشت تلفن خود را افسر کلانتری معرفی کرد. او از قتل دختر جوانی در شرق تهران خبر داد و مدعی شد پس ‌از این‌که دختر جوان با ضربات چاقو مجروح شده‌، عابران او را به بیمارستان رسانده اما جانش را از دست داده است. سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم و وقتی به آنجا رسیدم چند نفر را دیدم که مشغول گریه و زاری بودند، احتمال دادم آنها خانواده دختر جوان باشند. وقتی به‌همراه پزشک قانونی بر سر جنازه دختر ۱۹ساله به نام مینا حاضر شدیم، پزشک جنایی علت مرگ را اصابت ضربات متعدد چاقو عنوان و مدعی شد سه ضربه به گردن و قلب باعث مرگ او شده‌ است اما روی بدن مقتول ۴۶ضربه چاقو وجود داشت که نشان از تنفر قاتل بود. بعد از معاینه جسد سراغ خانواده مقتول رفتیم اما پدر خانواده که در حال گریه و زاری بود نتوانست صحبت کند. در بین اقوام مقتول دختر جوانی از بستگان مقتول را دیدم که ساکت گوشه‌ای از حیاط بیمارستان ایستاده بور، از افسر کلانتری خواستم تا او را برای تحقیقات اولیه نزد من بیاورد. دختر جوان وقتی فهمید بازپرس ویژه قتل هستم، به من گفت قاتل را می‌شناسم. قاتل مسعود دوست مینا است. از او خواستم بیشتر توضیح دهد که گفت: دختر خاله‌ام دو سالی می‌شد که با پسر جوانی به نام مسعود دوست بود. او امروز به محل کار مینا رفت و با هم درگیر شدند. در جریان این درگیری پسر جوان با ضربات چاقو او را به قتل رساند و از کارگاه خارج شد. سریع به کارگاه محل کار مقتول در همان حوالی رفتیم. گشت کلانتری مقابل آن ایستاده بود، مأمور پلیس نیز در داخل کارگاه ساخت بطری پلاستیکی ایستاده بود تا صحنه‌ جنایت دست‌نخورده باقی بماند. به‌محض این‌که وارد شدیم در کف کارگاه خون دختر جوان ریخته شده بود و آثار به‌هم‌ریختگی وجود داشت. صاحب کارگاه مدعی شد ساعتی قبل پسر جوانی وارد کارگاه شد و پس‌ از درگیری و فحاشی به مینا، او را با ضربات چاقو مجروح و از آنجا فرار کرد.
با به‌دست آمدن سرنخ‌های اولیه و شناسایی هویت قاتل تیم ویژه‌ای از مأموران کلانتری و پلیس آگاهی را به محل زندگی پسر جوان فرستادم اما افسر قتل ساعتی بعد با من تماس گرفت و گفت هیچ اثری از مسعود و خانواده‌اش نیست، همسایه‌ها می‌گویند آنها سراسیمه ساعتی قبل خانه را خالی کرده و به محل نامعلومی رفته‌اند. دستورات قضایی برای دستگیری پسر جوان را در همان محل صادر کردم و به خانه بازگشتم. ساعت ۹ شب شده و رسیدگی به صحنه‌ جرم بیش‌از ۸ ساعت طول کشیده بود. با خودم فکر می‌کردم چرا باید دختر جوان قربانی چنین عشقی شود و قاتل چقدر از دست او عصبانی بوده که ۴۶ ضربه چاقو به او وارد کرده ‌است.
صبح روز بعد امیدوار بودم قاتل شناسایی و دستگیر شده باشد. وقتی پشت میز کارم نشستم افسر پرونده وارد شد و درخواست کرد دستورات ویژه و نیابت‌های قضایی را به چند استان که احتمال می‌دادیم مسعود و خانواده‌اش به آنجا فرار کرده‌اند، صادر کنم.
افسر پرونده به‌دنبال کشف سرنخی از مسعود به چند استان غربی سفر کرد اما با گذشت سه ماه از قتل هنوز هیچ سرنخی از عامل قتل دختر ۱۹ساله نداشتیم. هرروز که می‌گذشت با وجود این‌که قتل‌های دیگری را هم در این مدت رسیدگی کرده و قاتلان آن دستگیر شده بودند اما هنوز فکرم پیش پرونده مینا بود و می‌خواستم با دستگیری پسر جوان راز این جنایت هر چه زودتر برملا شود. روز ۲۴مرداد بود که افسر پرونده مینا با چهره‌ای خندان وارد اتاق شد. می‌دانستم که احتمالا ردپایی از قاتل به‌دست ‌آمده است. دقایقی بعد پسر جوانی درحالی ‌که دست و پایش با دستبند و پابند بسته شده بود، وارد اتاق شد. افسر پرونده مدعی شد متهم همان مسعود قاتل پرونده میناست. پسر ۲۷ساله آرام نشسته بود و سرش رو به پایین بود. از او خواستم یک‌بار ابتدا دلیلش برای ارتکاب قتل را بگوید و پس‌ از آن گفته‌هایش را به‌صورت مکتوب در برگه‌ بازجویی بنویسد. مسعود با آهی بلند شروع به صحبت کرد و گفت: شماره‌ تلفن مینا را از دوستم گرفتم. ارتباط ما ابتدا تلفنی بود و پس‌ از چند ماه همدیگر را دیدیم. آن موقع دختر مورد علا‌قه‌ام ۱۷سال داشت اما مدعی بود که به بیماری هپاتیت مبتلاست. من هم از روی ترحم و به‌خاطر این‌که وابسته او شده بودم دوستی‌مان را ادامه دادم. او ادامه داد: «برای کار به همدان رفتم و ماهی یک‌بار به محله خاک سفید آمده و با مینا قرار می‌گذاشتم. دو روز قبل‌از قتل او با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد من را ببیند، به‌همین خاطر به تهران آمدم و به کارگاهی که او در آن مشغول کار بود رفتم. وقتی وارد کارگاه شدم متوجه شدم که یک مرد در آنجا کار می‌کند. این موضوع مرا به‌شدت عصبانی کرد و به‌خاطر همین با مینا درگیر شدم. وقتی از او ‌پرسیدم چرا به من نگفته است که یک مرد در اینجا کار می‌کند، گفت موضوع مهمی نیست اما من چاقو را از جیبم درآورده و چند ضربه به او زدم. وقتی غرق در خون روی زمین افتاد از ترس فرار کردم و به خانه‌مان رفتم.» مسعود در حالی که دستانش می‌لرزید، مدعی شد، موضوع را با اعضای خانواده در میان گذاشتم و با یکدیگر خانه را تخلیه کرده و به چند شهر در غرب کشور رفتیم. هر ماه محل زندگی‌مان را تغییر می‌دادیم تا مأموران ردی از ما پیدا نکند اما بالاخره دو روز قبل مأموران سر وقتم آمده و دستگیر شدم. وقتی از مسعود پرسیدم آیا این دلیل خوبی برای ارتکاب قتل است یا خیر، آرام گفت: وابستگی شدید عاطفی از من قاتل ساخت وگرنه کارکردن یک مرد در آنجا موضوعی طبیعی بود. من به‌شدت به مینا وابسته بودم و نمی‌خواستم هیچ مردی حتی از نزدیکی او رد شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها