چیزهایی که تو مینویسی، دو ویژگی دارد، جزئیات زیاد و جملات بلند.
یک ویژگی پنهان دیگر هم دارد. من به هر بهانهای خواستهام شهر «خوی» را به نوشتههایم بیاورم.
اما در کتاب بیبابا، از جملات بلندت خبری نیست...
خب دارم یاد میگیرم. ما اگر کتابخوان حرفهای باشیم، باید کتابهایمان شمارگان صدهزارتایی داشتهباشد، در حالی که اگر کتابهایمان چهار چاپ هزارتایی بخورد، جشن میگیریم! در کشور هشتاد و چند میلیونی، این عدد اصلا خوب نیست. درست که این آسیب است اما واقعیت هم غیر این نیست. این واقعیت، خواهی نخواهی روی منِ نویسنده تأثیر میگذارد. یعنی من در عین حال که سعی میکنم سبک خودم را داشتهباشم، میکوشم اعتراض خواننده را هم به نوعی جواب بدهم. به رغم این که دلم جملات بلند میخواهد، تلاشم این است ذائقه خواننده را هم مدیریت کردهباشم. این البته مسامحه نیست. من میخواهم حرفم را به شما بزنم و حرف را با جمله میشود ادا کرد.
پس این حاصل خواست خودت بود و نه ویراستار.
من معمولا متنهایم را شسته رفته تحویل میدهم و حتی نیمفاصلهها را هم رعایت میکنم. برای همین به ویرایش صوری کمی نیاز دارد.
ایده اولیه روایتهای فقدان پدر برای خودت بود؟
پانزده اتفاقی که در این کتاب نوشتم، یک ضمیرش به پدرم برمیگشت. ترکها به این فضاها میگویند نیسگیل؛ حسرتی است که رفع نمیشود. انبار باروتی بودم که یک جرقه کافی بود من را به آتش بکشد. این انبار باروت، یک روزی توسط مهدی قزلی (مدیر انتشارات جامجم) به آتش کشیده شد. نشستم و دیدم چقدر در خودم و آدمهایی که دور و برم هستند، از فقدان پدرمان روایتهای شنیدنی و خواندنی داریم. ما بچههای شهدا کلونی داریم. در مدرسه شاهد درس میخواندیم و الان هم در فضای مجازی، دور هم هستیم و گاهی اصلا همدیگر را ندیدهایم اما رابطهمان طوری است که انگار دهسال است همدیگر را میشناسیم. این ردی است که ما میتوانیم در بچههایی که پدرشان را از دست دادهاند ببینیم. مثلا شما چپدست هستی و من چون چپدست هستم، باعث میشود حساس بشوم و دستخطت را بررسی کنم که تو خوشخطی یا من؟ اینها چیزهایی است که باید تجربه کنی تا بفهمی و الا امکان درکش وجود ندارد. ما در روایتگری باید به سمت شخصیسازی بریم. مثلا اگر روایت حج میخواهیم بنویسیم، کار را به نویسندهای بدهیم که تجربه و تصویری از حج داشتهباشد. در روایت مریم که پدرش ساواکی بوده، من هیچ چیزی به روایتش اضافه نکردم، چون کاملا دردکشیدهبود و با این درد 44 سال زندگی کردهبود. من را میشناخت. برادرش که دوست ما بود، تازه به رحمت خدا رفتهبود. وقتی تماس گرفتم و موضوع را گفتم، به راحتی قبول کرد و در دفتر رئیس کتابخانه عمومی شهر، زندگیاش را تعریف کرد. انگار به زخمش نیشتر زدهبودیم و چرکش بیرون میریخت و او را راحت میکرد.
این موضوع را تا آن روز نتوانستهبود به کسی بگوید؟
چه کسی روایت زندگی دختری را که پدرش ساواکی بوده، میشنود؟ چه کسی دوستش دارد؟ این را که پدرش ساواکی بود هم از برادرش شنیدم. بهمن 97 یک جلسه کتابخوانی داشتیم و موضوع جلسه، انقلاب اسلامی در خوی بود. برادر این راوی (آقا هادی) با دافعه آمدهبود و میخواست حال من را بگیرد. خیلی هم مؤدب بود و طرف مقابلش را نقد علمی میکرد و توهین نمیکرد. بعد از جلسه گفت میخواهد با من حرف بزند. دو ساعت ایستادیم و سر پا حرف زدیم. انگار که بار سنگینی را بخواهد از دوشش پایین بگذارد و کلی حرف زد که تو بچه شهید بودی و عزیزکردهای اما من چنین وضعیتی داشتم. بعدش رفیق شدیم. بنده خدا سرطان گرفت و به رحمت خدا رفت.
روایتها را چطور انتخاب کردی؟
با حدود 30 نفر صحبت کردم و از این صحبتها به 20 نفر رسیدم که روایتهای خوبی داشتند. در نهایت هم 17 نفر را برای نوشتن روایتهایشان انتخاب کردم. من نخواستم مصیبتنامه بنویسم. پدربزرگ همسرم فوت شد در حالی که بچههای نوههایش را هم دید و عمر زیادی داشت. عموی همسرم در مراسم گفت، یک دل سیر پدرمان را ندیدیم. یعنی اگر 65 سال هم زیر سایه پدر زندگی کردهباشی، وقتی برود، جای خالیاش حس میشود.
شگرد تو برای این که در دام مصیبت نیفتی، چه بود؟
من دنبال این بودم که بپرسم فقدان پدر باعث چه اتفاق و رخدادی در زندگی تو شد که راه زندگیات را تغییر بدهد؟ مثلا مریم اگر پدرش در همان کار شهرداری میماند، حتما با عزت و موقعیت بهتری بزرگ میشد. اتفاقا بچههای درسخوانی هم بودند.
به نظرت کدام روایتها در این کتاب شاخصترند؟
به نظر من همه 17 روایت این کتاب، شاخص است. خب ما درباره بچه شهید شنیدهایم اما درباره بچههای ساواکیها روایتی نداشتهایم. اصلا کسی خبر ندارد بعد از 22 بهمن 57 چه بلایی سر آنها و خانوادهشان آمد. طرف تا دیروز یکهتاز شهر بود اما یکشبه، همه چیز تغییر کردهبود. ما در این کتاب، روایت بچه اعدامی، بچه منافق هم داشتهایم. یا روایتی داریم که پسری با پدرش برای نماز صبح به مسجد رفتهاند و پدر در حال سجده، دیگر بلند نشده و به رحمت خدا رفتهاست. همین اتفاق، زندگی آن پسر را به کلی تحتالشعاع قرار داده، به نحوی که به عشقش نرسید و نتوانست ازدواج کند.
در روایتها تغییری هم دادی؟
برخی اماکن و برخی اسامی را تغییر دادم که راویها شناخته نشوند ولی همان روایت خطی را طبق گفته راویها نوشتم. من زمانبندی داشتم که کتاب به روز پدر برسد که شکر خدا به همت آقای قزلی، رسید.
روایت خودت هم در کتاب هست؟
بله. حتی اسمم را هم عوض نکردم؛ یعنی همان روایت «حسین پسر علی». یک هفدهم این کتاب برای من است. یتیمی، یک اتوبان است که همه در نهایت به آن میرسیم. فقط آغاز مسیرها متفاوت است؛ برخی از کوچه 36 متری میآیند و بعضیها هم تا در را باز میکنند میافتند توی اتوبان.
روایت بیمادری هم امکان دارد که خواندنی بشود؟
اگر کسی پیدا بشود که تجربه فقدان مادر داشتهباشد و به شرط این که روایتش مثل هاچ زنبور عسل نشود و مصیبتنامه ننویسد، حتما کتاب من را هم کامل میکند و میشود یک دوگانه جذاب.
مسیری که با این کتابها پیش آمدی چطور بود و با همین دستفرمان ادامه میدهی؟
من اگر به 10سال قبل که اولین کتابم منتشر شد برگردم، باز هم همین راه را میروم؛ با این تفاوت که الان تجربهام بیشتر از 10سال قبل است و سرعت کارم را بالاتر میبرم. معتقدم ما مکلفیم به انتقال این روایتها. هنوز قصهگویی انقلاب شروع نشده؛ چون خیلی از روایتهای دستاول گفته نشدهاند. هر وقت اینها تمام شد، میرویم دنبال داستان و خیالپردازی. اما الان زمان درستنویسی و واقعیتنویسی است.
این کتابت که انقلابی نیست؟
مگر ما قبل از انقلاب، روایتنویسی داشتیم؟ بعد از جنگ جهانیدوم، غربیها شروع کردند به روایتنویسی. این اتفاق تا قبل از انقلاب در ایران نیفتادهبود. قطعا اگر انقلاب نمیشد، آدمی مثل من جرأت نمیکرد روایتهای شغلیاش را بنویسد. اصلا معنا نداشت یک کسی در خوی، درباره مردنها بنویسد و بشود کتاب«قصه قبرستون».
برنامه آیندهات چیست؟
نوشتن خردهروایتها از آدمهایی که هیچ رسانهای ندارند اما اتفاقات بزرگی را رقم زدهاند.
3فرد تاثیرگذار در زندگی من
امام موسی صدر موسای مسیح بود و مردگان را با دم مسیحاییاش زنده میکرد.
پدرم شهید علی شرفخانلو پدرم بلد بود انتخاب کند. او مرد انتخابهای درست بود.
شهید مهدی باکری تابلوی بینظیری است از غیرت و شجاعت. آبروی آذربایجان معاصر.
منبع: ضمیمه قفسه کتاب روزنامه جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد