سال ۲۰۰۱ او سرمربی تیمملی شد و با آن نشاط همیشگیاش، شور و هیجان را به ورزشگاه آزادی آورد. بماند که دست آخر ایران به جامجهانی نرفت و بلاژ مجبور شد کشور را ترک کند. او روایت قصه آن دو سال مرموز و عجیب را به بعد از مرگش موکول کرد. گفت همه چیز را در کتابش نوشته و وقتی دیگر نفس نکشد، از آن خبردار خواهند شد.
میروسلاو بلاژویچ که همین دیروز سرطان جان عزیزش را از او گرفت در فوتبال پرچهره ایران یک اتفاق بود. هر چند حضور چندساله او منجر به صعود ایران به جام جهانی نشد اما ردپای او ار میتوان در موفقیتهای تیم ملی فوتبال به آشکاری دید. فارغ از تاثیرگذاری فوتبالی او در ایران برای ما نقلقولهای جذابی هم به یادگار گذاشته است، درست خصیصه اهالی بالکان که در سخنوری هم تواناییهای بسیاری دارند. اما مواجهه فوتبال ایران با بلاژویچ به قبلتر از قبولی سرمربیگری تیم ملی ایران توسط او برمیگردد. جایی که ایران در فاصله چند روز مانده به آغاز جام جهانی با تیم ملی کرواسی بازی کرد و بلاژ پس از بازی آن جمله معروف را درباره تیم ایران گفت اینکه؛«اگر یوگسلاوی در جام جهانی ایران را ببرد من یک توپ فوتبال را قورت میدهم!»
در سراسر این سالها پیوند بلاژ و ایران از هم نگسست. در اوایل سال ۹۰ او بار دیگر به ایران بازگشت. سرمربی مس کرمان شد و هیجان فوتبال را چند برابر کرد. در شب ۲۸ دی ۹۰، وقتی او پلهها را پایین آمد و روبهرویمان نشست، در لحظاتی بغض کرد و چیزهایی گفت که هنوز در خاطرمان هست: «کار من در ذهن مردم ایران و پاسخ آنها در رفتار من تا ابد میماند. هنوز هم آن عشق را در وجودشان میبینم. هرجا میروم، میبینم دوستم دارند و به یادم هستند. خیلی خوشحالم که الان دوباره اینجا هستم. دست به هر اقدامی خواهم زد تا در ایران بمیرم. واقعا این رویایم است که همین جا بین مردم ایران بمیرم.» حالا نزدیک به ۱۱ سال بعد، بلاژویچ در خانهاش در «کرواسی» از دنیا رفت. او این اواخر نه تماسها را پاسخ میداد و نه میتوانست به بیرون از خانه برود. مراحل سخت شیمیدرمانی و پرتو درمانی آن مرد بشاش و پرانرژی را از پا انداخت. بلاژ با زمان جنگید. مثل تمام آن روزهای سختی که بلند شد میخواست این بار هم سرطان را شکست دهد، اما نشد که نشد. او از سال ۹۸ و بعد از مقام سومی جهان به دلیل خونریزی و درد شدید به بیمارستان منتقل شد. آنجا فهمید سرطان دارد. پزشکان در فرانسه جراحیاش نکردند. مجبور شد به اتریش برود. جراحی کرد و خوب شد. بعدها سرطان به پوستش زد. رفتهرفته آن مرد خندان و شاد پژمرده شد و پژمرده شد تا سرانجام از پا درآمد. بلاژویچ رفته اما هنوز حتی بعد از آن حذف تلخ و اشکهای یحیی، شبیه خاطره شیرینی برای همه میماند. بلاژ عاشقانه ایرانیها را دوست داشت. میگفت این «شو» نیست. هر چند بعضیها «سیاهکار» خواندنش و او را «شومن» دانستند. راستی؛ استانکو مرد. ایوویچ مرد. کرانچار مرد و حالا بلاژویچ هم مرده. انگار همهمان پیر شدهایم.
روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد