هیچوقت سر هیچکدام از کلاسهای رسمی شما ننشستم. هیچوقت معلم رسمیام نبودید. ولی همیشه همراهم بود، همیشه از شما آموختم، نه نقاشی و کاریکاتور که مهربانی و همراهی و همدلی را یادم گرفتم.
همیشه طی این سالها حمایتم کردید. از کدام یک بگویم؟ وقتی برای رساله دکترایم، چند جلسه با مهر در حیاط دانشکده هنر شاهد نشستیم و یکییکی از نقاشیها و خاطراتتان گفتید؟ خاطراتی که بعد از سالها همچنان با هیجان تعریف میکردید از بس عشق داشتید؟ مطمئنم خاطره تابلوی تابستان ۶۴ را هنوز خوب یادتان است.
خالهزادهای که لباس سربازیاش بر بند خشک نشده راهی جبهه میشد و شما او را به ایستگاه قطار رساندید، همان که هفته بعد به شهادت رسید.
بعد به نمایشگاهی در شمال شهر میرفتید و خانهای را دیدید که حوله و لباس شنا بر بندش آویزان بود. تضاد این دو فضا منجر به خلق تابلوی تابستان ۶۴ شد. تابلوی «چنان بینام و بینشان منم» را به خاطر روحیه رزمندههایی کشیده بودید که در زمان عملیات پلاکشان را از گردن درمیآورد تا اگر شهید شدند، ناشناخته باقی بمانند.
تابلوی «هرگز مباد» را اینقدر از دست کسانی که بهواسطه شهدا به مقام رسیده بودند، کشیده بودید و همچنان از شدت ناراحتی از دست این قبیل افراد گلایهمند بودید. باز هم بگویم؟ میدانید من هم هنوز تمام خاطراتی که آن روزگار برایم تعریف کردید را به خاطر دارم. از بس عشق در جان کلامتان بود.
یادم هست تعریف میکردید تمام سالهای جنگ رادیوهای بیگانه را گوش میدادید تا براساس حرفها و اخبار آنها، کاریکاتورهای مجله پیام انقلاب را بکشید، کاریکاتورهایی که حرف روز بود، درد روز بود. شاید از همانجا یا شاید قبلتر، این روحیه انتقادی در شما ایجاد شده است.
خاطرم هست وقتی برای رونمایی کتاب «از جنگ تا دفاع مقدس، متن و حواشی» تشریف آورده بودید، اولین جملهای که گفتید این بود: «که چرا متن و حواشی؟ همه دفاعمقدس ما متن بود، پر از مردانگی بود، پر از غیرت بود». با خودم گفتم: «روحیه انتقادی استاد حتی در یک کتاب دفاع مقدسی هم مشهود است».
خاطرم هست نسل خودتان، نقاشان انقلاب را «نقاشان خویشفرما» خطاب میکردید که یعنی براساس هیچ دستور و سفارش و تعهدی این همه اثر را در سالهای جنگ تحمیلی و حتی بعد از آن خلق نکردید مگر تعهد به خاک و انقلاب و دین. خاطرم هست که همیشه میگفتید: «این سینه من! هر کس میخواهد تیری به دین و انقلاب و کشور بزند، به سینه من بزند».
همین دو ماه پیش بود که برای ضبط گفتوگوی تصویری برای مستند «خرمشهر، جمعیت ۸۰میلیون نفر» در موزه فلسطین مفتخر به دیدار و هم صحبتی با شما شدم.
من را به زیرزمین موزه بردید و تابلوی جدیدتان، همان تابلوی صد متری را نشانم دادید و یک به یک بومها را برایم توضیح دادید؟ خاطر مبارکتان هست که چقدر حیرتزده شده بودم و گفتم: «استاد جان این همه موضوع، فقط ناشی از عمق شناخت شما از تاریخ و سیاست ایران و جهان است؟ خاطرتان هست چه تصویر تلخ و زشتی از داعش کشیده بودید؟» گفتید: «خانی درباره این اثر جلوی دوربین حرف نمیزنم. چون قرار است در محضر حضرت آقا رونمایی شود و قرار است ایشان تقریظ بنویسند».
خاطرتان هست گفتم: «استاد جان اگر من را برای رونمایی خبر نکنید، از غصه دق میکنم». یادتان هست، گفتید: «خواهرم، حتما. شما نیایی کی بیاد؟» وای که هر بار که خواهرم خطابم میکردید چقدر به جان دلم مینشست. اما حالا بدون شما چطور اثر به آن فاخری را رونمایی کنیم؟ استاد جان، چرا به این زودی تنهایمان گذاشتید؟ ا