گفتگو با مرد نمایشگاه‌دار که برای انتقام سرقت کرد

فقط می‌خواستم حال صاحبخانه را بگیرم!

میان متهمانی که در حیاط اداره آگاهی قرار دارند، او و همسرش گوشه‌ای کز کرده و دستبند به دست نشسته‌اند. زن جوان گریه می‌کند و همسرش سعی دارد با حرف‌هایش او را آرام کند.
کد خبر: ۱۳۴۶۸۷۷

اتهامشان سرقت است آن هم از خانه صاحبخانه، اما مدعی است از دزد، دزدی کرده‌اند و در حقیقت شاه‌دزد هستند. این هفته رو در روی این مرد نشستیم و او از ماجرای سرقت گفت.

به چه جرمی بازداشت شدی؟
سرقت لوازم خانه، اما فکرش را هم نمی‌کردم بازداشت شوم.

برویم اول سراغ دزدی. چه شد که تصمیم به دزدی گرفتی؟
من دزد نیستم. شغل و کار درست و درمانی دارم و وضع مالی‌ام هم خوب است. بیشتر سر کل‌کل و این‌که نشان دهم حرف زور به کتم نمی‌رود، این نقشه را اجرا کردم. البته اگر من زود نرسیده بودم یک نفر دیگر صاحب اموال می‌شد.

چرا؟ مگر شخص دیگری هم در کار بود؟
وقتی من راهی خانه مالباخته که صاحبخانه پدرزنم بود، شدم تا سرقت کنم متوجه شدم تمام وسایل خانه داخل حیاط است و سارقی قصد دارد آنها را با خودش ببرد. من هم پیش‌دستی کردم و به سارق رو دست زدم، وسایل سرقتی را که او بسته‌بندی کرده بود تا از خانه بیرون ببرد، داخل خودرو گذاشتم و سرقت کردم. حکایت من، حکایت دزدی است که به دزد زده و شاه‌دزد است.

با صاحبخانه پدر زنت چه اختلافی داشتی که وسایل داخل خانه‌اش را سرقت کردی؟
وقتی پدر زنم فوت کرد، رفتم پول بیعانه‌ای که پدر زنم برای اجاره خانه‌اش پرداخته بود را بگیرم که صاحبخانه نداد. می‌گفت باید مدرک بیاوری و کلی اما و اگر دیگر. فکر می‌کرد با این شلوغ‌کاری‌ها می‌تواند پول بیعانه را بالا بکشد. من هم تصمیم گرفتم حالش را درست و حسابی بگیرم. نه این‌که نیاز به وسایل خانه او داشته باشم، فقط این کار را کردم تا بفهمد پررو بازی نباید دربیاورد. وسایلش هم گوشه خانه است و هر وقت خواست می‌تواند برود و آنها را بردارد.

چطور شد دستگیر شدی؟
مرا لو دادند وگرنه عمرا دستگیر می‌شدم. آن هم با آن نقشه حساب شده‌ای که من داشتم.

همان سارق اول تو را لو داد؟
نه. ماجرا برمی‌گردد به یک انتقامگیری قدیمی. (آستینش را بالا می‌کشد و جای چاقویی را نشان می‌دهد که زخم عمیقی را روی دستش انداخته) همان بی‌وجدانی که این خط را روی دستم انداخت، مرا لو داد. البته برایش دارم. تا آخر عمر که اینجا نمی‌مانم، یک روز آزاد می‌شوم!

اختلاف‌تان سر چه بود؟
دوئل عشقی شنیده‌ای، حکایت من و نازنین است. از وقتی با هم ازدواج کردیم اسمش را نازنین گذاشتم. هم من، هم بهرام، هر دو نازنین را می‌خواستیم. من یک دل نه صد دل دلباخته بودم و نمی‌توانستم بدون نازنین زندگی کنم. فکر این‌که یک روز بدون او باشم، دیوانه‌ام می‌کرد. اما بهرام مدعی بود خواستگار نازنین است و باید او را به‌دست بیاورد. یک روز به او زنگ زدم و درست مثل فیلم‌ها با او قرار گذاشتم. قراری برای یک دوئل. هر کسی که زورش بیشتر بود، نازنین را انتخاب می‌کرد.

در دوئل تو برنده شدی؟
بله. به محل قرار رفتم و با هم درگیر شدیم. به جان هم افتادیم و هم او مرا زخمی کرد و هم من درس درست و درمانی به او دادم. برنده ماجرا هم به خواستگاری نازنین رفت.

از تو شکایت نکرد؟
قرار این بود که کسی شکایت نکند. نه من و نه او، طبق قول و قرارمان هم عمل کردیم. اما این دوئل کینه‌ای شده بود در دل بهرام. فکرش را می‌کردم که جایی زهرش را بریزد اما ماموربازی را اصلا فکر نمی‌کردم. شبی که وسایل را سرقت کردم و به خانه آوردم، از شانس بدم بهرام داخل کوچه بود و با دیدن وسایل شک کرد. خبر سرقت از خانه صاحبخانه پدرزنم که در محله می‌پیچد، شست او باخبر شد که ماجرا از چه قرار است و با ۱۱۰ تماس گرفت و ماجرا را لو داد. وقتی ماموران مرا دستگیر کردند، مقابل خانه‌ام ایستاده بود.

سابقه داری؟
اگر دعوا و حساب بعضی از افراد را صاف کردن و به خاطرش دستگیر شدن سابقه محسوب می‌شود چند موردی در پرونده‌ام دارم. در این پرونده قصد سرقت نداشتم. گفتم فقط هدف تنبیه کردن بود وگرنه ۱۰میلیون تومان برای ما پول خرد است. من نمایشگاه ماشین دارم.

تو به خاطر بیعانه ۱۰ میلیون تومانی سرقت کردی؟
بله. مابقی پول را پرداخت کرده بود و این ۱۰میلیون تومان مانده بود که بعد از دادن کلید باید پرداخت می‌کرد که نکرد.

ضمیمه تپش روزنامه جام جم 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها