مال نمیدانم کجا. رسید و نشستم توی ماشینش. عاقله مردی بود با لهجه هوشربای کردی. سر صحبت و حال و احوال وا شد. اهل سنندج بود حدوداً 40 ساله. شعله صحبت فرو کشید و من رفتم توی گوشی. در حال مرور اخبار کرونا توی گوشی بودم که گوشیاش زنگ خورد. دل سپردم به موسیقی کلماتش. یک چیزهایی گفت و شنید. حرف، حرف میآورد. یکهو وسط حرفهایش بغض کرد. کلمههایش خمیری شد و دستی را کشید و معذرت خواهی کرد و پیاده شد. نگرانش بودم. زیر شرشر باران صورتش را گذاشته بود کف دستهایش و اشک میریخت و بعد سر بالا میکرد. یک حرفهایی میریخت کف دستهایش میبرد سمت آسمان. همان حالت دعا... آمد نشست توی ماشین. بینی بالا کشید و معذرت خواهی کرد و هی زیر لب میگفت حمد...حمد...خدا... دلم طاقت نیاورد. پرسیدم. میشه بگی چی شده؟ گفت: بابا شدم... الان به دنیا اومد. دختره. مادر و بچه سالمن الحمدلله... گفتم تو چرا پیششون نیستی... گفت: من تهران کار میکنم. اونا سنندج زندگی میکنن. اینجا با رفیقام ورامین اتاق گرفتیم. روزا توی شهر مسافرکشی میکنیم. شبا میریم اونجا میخوابیم. خیلی خوشحال شدم. از صمیم قلب بهش تبریک گفتم و بهترینها را برایش آرزو کردم. ما همه این روزها جسممان شاید نه، اما فکرمان درگیر کروناست. ویروس کوچولویی که ناخوانده آمد و زندگی هایمان را به هم ریخت. قرار نیست مثل این کتابهای راهکارهای طلایی موفقیت و چند کلید طلایی برای غلبه بر فلان برایتان حرف بزنم. کرونا یک ویروس است. درست عین دربی که یک بازی است. دربی عین بقیه بازیهای فصل، سه امتیاز دارد.90دقیقه است. کرونا هم یک ویروس است. دوره ابتلا، نقاهت و رهایی دارد. کرونا را بزرگ کردهایم. عین دربی که بزرگش کردهایم. به قوت رسانه و کلکل و حرف و حدیث ورم کرده و مهم شده. همین نیم ساعت پیش از نوشتن این یادداشت خبردار شدم یکی از دوستانم تست کرونایش مثبت در آمده. (مسوول صفحه و صفحه آرای محترم لطفا نترسید. من ایشان را آخرین بار سه ماه پیش دیدم) زنگ زدم و از احوالاتش پرسیدم. گفت همان سرماخوردگی است، کمی شدیدتر. سختترین مرحله مواجهه با این نوع بحرانها هضم آنهاست. یعنی مواجهه عقلانی و منطقی با پدیدهای که گذار دارد و بالاخره تمام میشود. استرس حاصل از کرونا یعنی اینکه تو هنوز خودت را نشناختهای و همین امر میتواند لطمات جدی به روح و جسممان بزند. هر شایعهای را پخش نکنیم. هر خبری لزوما صحیح نیست. مایاها معتقد بودند در جنگل که گم شدی نترس. داد هم نزن. سکوت کن و در سکوت با مادر طبیعت(خدا) حرف بزن. تورا میبیند، تورا میشنود... دستت را میگیرد و از جنگل بیرونت میکشد.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد