پادکست | سفرنامه صوتی «شاید اربعین» (روز دهم - قسمت پنجم)

روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی.
کد خبر: ۱۲۳۴۷۳۲
پادکست | سفرنامه صوتی «شاید اربعین» (روز دهم - قسمت پنجم)

امروز کلا با دادمان بودیم! با شاسی بلند سپاه سری به موکب زندان زدیم! رامین، زندان شهر را هم کرده موکب! و زندانیان را خادم زائر!
زندانیست در مرکز زاهدان برای زندانیان «ره‌باز»!
یعنی کسانی که صبح در بیرون زندان مشغولند به کار و شب برمیگردند به زندان؛ حدود۸۰۰زندانی‌.
مسئول زندان محوطه‌ای از زندان را کرده موکب زائران. برخی زندانی‌ها هم خادمی‌ میکنند.
طریق حسین است دیگر؛ تا میلش به که باشد حتی زندانیِ در بند!
رفتیم سری به موکب بچه‌های جنگ زدیم. دم پلیس‌راه. رامین، دادمان را معرفی کرد. نه البته به مسئولیتش، به شهرت پدر شهیدش رحمان دادمان!
یکی گفت "عه! پسر وزیر شهیدمان! به به خوش‌آمدید آقا"
بعد مهدی را بغل کرد و بوسید.

«وزیر شهید»، خیلی وقت بود این واژه را نشنیده بودم! بعد از انفجار هفتم‌تیر ۶۰دیگر «وزیر شهید» نداشتیم! وزیر داشتیم لکن با پسوند اختلاس‌گر و اشرافی‌گر.
«وزیر شهید»، چقدر گنگ است این واژه برای ما دهه شصتی‌ها! چقدر جای این واژه خالیست در ادبیات سیاسی ما. واقعا چرا دیگر وزیری شهید نمی‌شود؟ شهادت بابش بسته شده یا در هیات‌دولت دیگر خبری از جهاد نیست؟
چرا بدگمانی! شاید از بس فرورفته‌اند در خدمت که دور شده‌اند از شهادت!
رحمان دادمان وزیر راه دولت اصلاحات بود که در سرکشی از گلستان هواپیمایش خورد به کوه! و شهید، شد پیشوند نامش.
از مهدی به مزاح می‌پرسم مگر شهیدِ اصلاح‌طلب هم داریم؟! مهدی می‌گوید «وقتی ۱۸تیر ۷۸ شد، تعدادی از کارکنان راه‌آهن را بسیج کرده بود که اگر آشوبگران رفتند سمت بیت، بروند برای مقابله»
پدر مهدی چندماه بیشتر وزیر نبود. اما رفتنش دل رهبری را سوزاند:
«من وقتی در سفر گیلان، به بندر انزلی رفتم و آن پل قدیمی را -که خود من حدود چهل سال قبل از آن عبور کرده بودم- دیدم، در دل شرمنده شدم. مردم و به تبع آنها آقای امام‌جمعه، همه از ما ساخت پل را می‌خواستند. وقتی به رشت برگشتم در جمع وزرا مسئله‌ی پل را مطرح کردم و به مرحوم دادمان گفتم شما این پل را می‌سازید؟ ایشان فکری کرد و گفت بله، ما سه‌ساله آن را تحویل می‌دهیم. من گفتم آن را دوساله تحویل دهید. من دلم می‌خواهد دو سال دیگر رئیس‌جمهور بیاید و در همین موقع این پل را افتتاح کند. وقتی دادمان از دنیا رفت، خانواده‌شان گفتند دادمان در خانه گفته بود که فلانی به من گفت دو ساله پل را بسازید؛ اما من آن را یک‌ساله تمام می‌کنم! همّت آن مرد، این‌گونه بود. انسان از فقدان چنین آدم‌هایی چقدر می‌سوزد»

منبع: جام جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها