سراغ بعضی از اصحاب امام حسین(ع) رفته‌ایم که سرگذشت عجیبی داشته‌اند

دقیقه نودی‌های کربلا

موجود پیچیده‌ای است آقا! خیلی پیچیده! از چه حرف می‌زنم؟! شخصیت انسانی را می‌گویم. مثلا شما التفات داشته و نیم‌نگاهی به همین آدم‌هایی که دور و بر امام حسین(ع) بوده‌اند بیندازید تا گوشی بیاید دست‌تان. تنوع و تکثر آدم‌ها و شخصیت‌هایی که دور سیدالشهدا(ع) بودند آدم را گیج می‌کند. در عاشورا هم آدم‌هایی بودند که تا دقیقه 90 با امام بودند و در دقایق وقت اضافه او را ترک کردند و هم کسانی که تا دقیقه 90 علیه ایشان بودند و در وقت اضافه قاطی سپاه ایشان شدند و اسم‌شان رفت توی تاریخ! در این گزارش می‌خواهیم راجع به چند نفر از اینها حرف بزنیم. حرف بزنیم و فیوزمان بپرد که سرنوشت آدمی مثل سیبی است که می‌اندازند هوا و تا زمین بیاید هزار چرخ می‌خورد و هیچ‌کس نمی‌تواند از خودش مطمئن باشد. خلاصه که بخوانید و مثل ما انگشت حیرت به دندان بگزید که آدم می‌تواند در چه امتحانات و ابتلائاتی بیفتد.
کد خبر: ۱۲۳۴۰۰۲

اگر به شما بگویند عجیب‌ترین سرنوشت کربلا مربوط به که بود چه اسمی می‌برید؟ حُر؟ جون غلام امام حسین(ع)؟ عباس‌بن‌علی(ع)؟! واقعیتش را بخواهید اگر از نگارنده این سطور این سوال را بپرسند اسم ضحاک‌بن‌عبدا... را می‌برد. ضحاک از یاران امام(ع) بود. نه این‌که از مکه و مدینه همراه ایشان شده باشد؛ نه! او ساکن کوفه بود و از دوستداران امام. در کوفه زندگی می‌کرد. زمانی که شنید امام حسین(ع) راهی کوفه شده، همراه یک نفر دیگر خودش را به امام رساند تا به ایشان اطلاع دهد که مردم کوفه در مبارزه با کاروان امام(ع) تجمع کرده‌اند.
امام(ع) از ضحاک علت عدم همراهی‌اش را پرسید. پاسخ ضحاک جالب بود: «عیالوارم و مقروض!» در ادامه اما تصمیم گرفت همراه امام حسین(ع) بماند و کاروان ایشان را یاری کند اما با یک شرط: «اگر جنگیدن و حضور من سودی داشته باشد همراه شما می‌مانم اما اگر احساس کردم حضورم سودی ندارد جدا می‌شوم!» امام هم پذیرفت. جالب است بدانید که ضحاک تا ساعات آخر نبرد عاشورا هم حضور داشت. ساعات آخر عاشورا قضیه خیلی درام می‌شود. سپاه عمرسعد به دستور او رفتند سراغ اسب‌ها و کشتن‌شان. ضحاک برای آن‌که بتواند راه فراری داشته باشد، اسبش را در خیمه‌اش پنهان کرده بود.
زمانی که نبرد به لحظات پایانی خودش نزدیک می‌شد و جز چند نفر، دیگر کسی در سپاه امام حسین(ع) باقی نمانده بود سراغ سیدالشهدا(ع) رفت تا برای فرار کردن و تنها گذاشتن امام از ایشان اجازه بگیرد. شرطش را یادآوری کرد. یعنی که دیگر کارد به استخوان رسیده. یعنی که حضور من دیگر سودی ندارد! یعنی که دیگر می‎خواهم بروم! امام هم اجازه داد. ضحاک به سمت خیمه‌اش رفت. اسبش را برداشت و از معرکه گریخت. بخش‌هایی از واقعه کربلا بعدها از زبان او روایت شده است. ضحاک برای همیشه در تاریخ گم شد. تنها جایی که نام او در تاریخ آمده این‌که سراغ امام آمد، همراهش شد و در ادامه در لحظات آخر از معرکه گریخت!
تو را رها نمی‌کنم!
«به خدا سوگند، من هیچ‌گاه نامه‌ای به حسین علیه‌السلام ننوشتم، پیکی به سوی او نفرستادم و به او وعده یاری ندادم.» اینها را زهیر گفت در پاسخ به یکی از سپاهیان عمرسعد که به زهیر گفته بود او هیچ وقت از حامیان علی‌بن‌ابیطالب و فرزندانش نبوده. ادامه حرف‌های زهیر شنیدنی‌تر بود: «در راه به او برخوردم. چون او را دیدم به یاد رسول خدا(ص) افتادم و مَنزلتِ او را نزد پیامبر(ص) به خاطر آوردم. دانستم، چه حوادثی از سوی دشمن و حزب شما برای او پیش می‌آید. این بود که تصمیم به یاری و طرفداری از وی گرفتم و این ‌که جانم را فدایش نمایم.» زهیر هم به مانند ضحاک از دقیقه نودی‌های کربلا بود با این تفاوت که سرنوشت‌شان 180 درجه با هم تفاوت داشت.
جالب است بدانید که زهیربن‌قین نه‌تنها از شیعیان و پیروان حضرت امیر(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نبود بلکه در عراق آن روز از حامیان و طرفداران عثمان خلیفه سوم به شمار می‎‌رفت. قرار هم نبود همراه امام حسین(ع) باشد. او به همراه کاروان خودش از حج باز می‌گشت که جایی در بین مسیر به سمت کوفه با کاروان امام حسین(ع) هم‌منزل شد. امام(ع) کسی را سراغ زهیر فرستاد. زهیر تمایل به اجابت دعوت امام نداشت اما در نهایت با اصرار همسرش سراغ امام(ع) رفت. کسی نمی‌داند بین زهیر و امام حسین(ع) چه گذشت. تاریخ اما می‌گوید بعد از آنکه زهیر از دیدار امام بازگشت، کاروانش را راهی کوفه کرد و خودش هم به سپاه امام(ع) پیوست.
او حتی برای این‌که دردسری برای همسرش پیش نیاید، او را طلاق گفت. هرچند همسر زهیر از او جدا نشد و با او به کربلا رفت. احتمالا در مختارنامه با شخصیت زهیربن‌قین آشنا شده باشید. زهیر در عرض چند روز نه تنها به سپاه امام(ع) پیوست بلکه در نبرد عاشورا هم فرماندهی جناح راست سپاه حضرت را به عهده داشت. در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه که از ناحیه امام زمان(عج) صادر شده از وفاداری و ایثار زهیر این‌گونه تجلیل شده است: «سلام بر زهیر بن قین بَجَلی، کسی که وقتی امام حسین علیه‌السلام به او اجازه بازگشت داد، به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند، نه! هرگز چنین نخواهد شد! آیا فرزند رسول خدا(ص) را اسیر در دست دشمنان رها کرده و خود را نجات دهم؟ خدا آن روز را به من ننماید.» زهیر در میانه‌های راه کوفه تصمیمش را عوض کرد. نامش کنار نام حسین(ع) نشست و با او گره خورد و حالا یکی از روسفیدهای تاریخ است.
بعد التحریر
دیدید آقا! حق می‌دهید به ما که حسابی بترسیم! بترسیم از این‌که به خودمان مطمئن باشیم و برای خودمان یا دیگران حکم صادر کنیم! سرنوشت آدم مثل سیبی است که به هوا پرتاب می‌شود. آدمی شخصیت عجیبی است!

محمد صادق علیزاده

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها