روایت خبرنگار جام‌جم از حال و هوای صحرای عرفات

معشوق همین‌جاست بیایید، بیایید...

اگر کارگردان باشم و بخواهم فیلمی راجع به حج بسازم و ورود قهرمان فیلمم را به سرزمین عرفات قاب ببندم، یک کلوزآپ از یک سطح خاکی در یک غروب خاص می‌بندم و یک پای تا مچ برهنه مردانه را از بالا فرود می‌آورم داخلش، طوری که از کنار دمپایی شخصیت قهرمان خاک بلندشود... خیلی نشانه شناسانه است لامذهب.
کد خبر: ۱۲۲۲۸۴۹

تعریف و ذهنیت من هم مثل شما از صحرای عرفات یک صحرای خشک و بی‌آب و علف بود که هیچ امکاناتی ندارد، چندساعتی حاجیان می‌آیند آنجا و به هر ضرب و زوری اعمالشان را انجام می‌دهند و بعد بدو بدو سوار اتوبوس می‌شوند و می‌روند سراغ بقیه اعمال... من هم با همین ذهنیت رفتم و وقتی رسیدم، دروغ چرا! خیلی خورد تو پرم، یک شهرک مانند بود، خیابان کشی، برق کشی، سرویس‌های بهداشتی دائمی و فراوان و خیمه‌هایی بزرگ و خنک و از همه مهم تر درخت! درخت‌های زبان گنجشک که درخیابان‌های صحرای عرفات فراوان است. حاجیان غروب شب عرفه می‌رسند و تقریبا همه بار اولی‌ها می‌خورد تو ذوقشان. داخل چادرها اسکان داده می‌شویم. یک ساعتی می‌گذرد تا آبی به حلق بریزی و زانویی صاف کنی و نمازی بخوانی، نوبت پشه‌هاست و ا...اکبر از پشه‌های غریب گزش. عرفات، بهشت پشه‌هاست. قشنگ می‌آیند روی دست و پایت می‌نشینند، می‌زنند و می‌روند و تو نه تنها باید لبخند بزنی که حتی حق خاراندن جایش را هم نداری... بگذریم،شب عرفه یک دعای بلند و با شکوه دارد که خواندیمش، بعد راه افتادیم سمت کوه جبل‌الرحمه که در بالا دست صحراست، کوهی که آدم در آن فرود آمد و اعتراف کرد به ظلمش به خویشتن. گله گله مومنان بر یال کوه نشسته‌اند و به مناجات و ذکر و فکر مشغولند. ساعت حدود یک است، دروغ چرا یک مقداری هم قدم زدم و خلوت کردم که شاید حالی دست بدهد، اما نداد که نداد.یک ترس مقدس به جانم ریخته. اگر سیمم وصل نشود چه! اگر اشکمان بخشکد چه؟ باخت داده ام که! شب را خوابیدم به همین فکر و خیال . بعد از نماز صبح و صبحانه مجددا خوابیدم، حوالی ساعت10 روز عرفه بیدار شدم، کمی قرآن و ادعیه خواندم و باز همان که همان... به سعید که هفتمین عرفه اش را در عرفات می‌گذراند، می‌گویم خبری نیست! می‌خندد و می‌گوید صبر کن! نماز ظهر را می‌زنم به کمر و ناهار می‌خورم. پشه‌ها و گرمای هوا نمی‌گذارد راهی جز دراز کشیدن... و در همین فکر و خیالات غوطه ورم که چه کارم داشتی صدایم کردی! که صدای دعای عرفه از بلندگوهای عرفات بلند می‌شود. راه می‌افتم سمت چادر بعثه. جا گیر نمی‌آید و همان بیرون می‌نشینم. ده دقیقه از دعا نگذشته که ابرهای کبود از راه می‌رسند، دقیقا بالای سر عرفات، بالای سر این‌همه بنده که آمده‌اند بخشیده شوند. همه سفیدپوش همه در احرام. دعای عرفه دعای بلندی است هم از نظر مضمون ومحتوا و هم تعداد صفحات... به خود عرفات قسم، ابرها دقیق تا آخر دعا باریدند... ما هم باریدیم... وای که چه لحظاتی بود. یک خواب بود باورکنید ... حوله‌های احرامم خیس شده بود. صورتم را رو به آسمان گرفته بودم. دست‌هایم رو به آسمان و صدا مثل قطره‌های باران در هوا منتشر بود.حس این‌که سال‌ها پیش ارباب، که این روزها خیلی زودتر از موعد دلشوره محرمش به جانم افتاده، یک جایی همین‌جاها بوده و همین کلمه‌ها را انشا کرده که روح را صیقل می‌دهد. دعای عرفه، دعای ترسناکی است. یک حرف‌هایی سیدالشهدا می‌زند و چیزهایی می‌گوید که هول به جانت می‌افتد:
شهادت می‌دهم به بودنت. به چین و چروک‌های پیشانی‌ام، شهادت می‌دهم به بودنت، به نرمه غضروف‌های اطراف بینی‌ام ... حمد می‌کنم خدایی را که قضا و تقدیرش دفع و بازگشتی ندارد... . چرا از چین و چروک پیشانی حرف می‌زند؟ چرا از لب‌هایش حرف می‌زند؟ چرا می‌گوید حلقومم که غذا از آن رد می‌شود گواهی می‌دهد تو را؟ این چه طرز دعا کردن است ؟ چرا دل ما را خالی می‌کند؟و... اینها همه روضه‌های مکشوفند. من دارم می‌خوانم، می‌شنوم و می‌بارم . باران می‌گرید بر این روضه ها. من بمیرم برای دل گل‌نرگسش. رفقا واقعا خدمت‌تان عرض می‌کنم عرفات را در عصر عرفه دقیقا و با تک تک سلول‌هایت حس می‌کنی که حضرت حجت در یکی از همین خیمه‌ها یا اصلا شبیه ما بیرون خیمه‌ها دارند دعای رسیده از جدغریبشان را زمزمه می‌کنند و تو را این حس، آتش می‌زند که هست و نمی‌بینی‌اش. عرفه حسین(ع)تمام می‌شود. باران بند می‌آید. خیس خالی‌ام. ابرها پاک شدند، مردم گله گله دارند قدم می‌زنند . ایستاده‌ام جلوی فن کولرگازی که باد داغ می‌زند تا خشک شوم. سعید پیدایش می‌شود از خم چادر: «حال کردی!» نخودی خندیدم و گفتم: «عالی!» همان‌طوری که دنبال سوژه برای عکاسی بود، گفت: «13 سال بود در عرفات بارون نیومده بود. آقا اومد هم روحمون رو شست و هم جسممون رو. موتور شویی شدیم...» حالا دو روز گذشته با کله کچل نشسته‌ام در هتل و دارم یادداشت می‌نویسم و از شما چه پنهان به خودم می‌گویم می‌شود یک عرفه دیگر هم عرفات باشم؟

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها