در روزگاران قدیم، پسر جوانی به‌نام شهرام دلباخته دختر جوانی به‌نام ساناز شد. دلباختگی شهرام به ساناز به حدی رسید که از حد گذشت و اطرافیان به او لقب مجنون دادند و شهرام‌دیوونه صدایش کردند.
کد خبر: ۱۲۲۱۷۴۷

شهرام هرروز به سر کوچه‌ای که ساناز و خانواده‌اش آنجا زندگی می‌کردند می‌رفت و خودش را به زمین می‌انداخت و روی خاک غلت می‌زد و پس از غلت زدن‌های فراوان به بیابان‌های خارج از شهر می‌رفت و در آنجا آه‌های سوزناک می‌کشید. روزی ساناز که از حالات شهرام متاثر شده بود، با اطلاع خانواده‌ها به شهرام پیغام داد که اگر قصد دیدار او را دارد، شب‌هنگام به رستوران سنتی آشپزباشی واقع در منطقه ییلاقی شمال شهر برود و منتظر او باشد تا به دیدارش برود. شهرام که به‌خاطر این پیغام سر از پا نمی‌شناخت از هنگام غروب آفتاب به رستوران سنتی یادشده رفت و در آنجا به انتظار نشست.
ساعتی نگذشت که خستگی ناشی از غلت زدن‌های بسیار بر او غلبه کرد و به خوابی عمیق فرو رفت. در این هنگام ساناز وارد رستوران شد و شهرام را در حالی‌که خوابیده بود مشاهده کرد. مدتی آنجا ماند شاید شهرام از خواب بیدار شود، اما وقتی دید خوابش سنگین است و حالا حالا‌ها بیدار نخواهد شد، چند عدد گردو در جیب او گذاشت و محل را ترک کرد. فردا صبح شهرام از خواب برخاست و گردوها را مشاهده کرد و فهمید ساناز شب گذشته آنجا بوده است. بسیار اندوهگین شد و از روی زمین مقداری خاک حسرت جمع کرد و بر سرش ریخت. در این هنگام صاحب رستوران نزد شهرام آمد و گفت: ای شهرام، به این بیندیش که معشوق نخواست تو را از خواب بیدار کند و گردو در جیبت گذاشت که وقتی از خواب بیدار شدی بخوری تا ضعف نکنی و این نشان می‌دهد او نیز تو را دوست دارد. شهرام گریست و گفت: هیچ هم این‌طور نیست. او گردو در جیب من گذاشت تا به‌طور غیرمستقیم به من بگوید تو لیاقت عشق و عاشقی را نداری و بهتر است بروی گردوبازی‌ات را بکنی.
نظر شما چیست؟ معنی گردو گذاشتن ساناز در جیب شهرام چیست؟ آیا ساناز هم به شهرام علاقه دارد؟ آیا آنها عاقبت با یکدیگر ازدواج خواهند کرد و پس از دریافت وام ازدواج و تهیه مسکن استیجاری زیر یک سقف خواهند رفت؟
پاسخ صحیح را به بعضی روزنامه‌ها پیامک کنید و بدون قرعه‌کشی برنده جایزه یک دستگاه خودروی سواری میان‌قیمت شوید!

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها