در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در زیرزمینِ باروت؛ بگو، بخند، بمیر
«زیرزمین» امیر کاستاریکا
واقعا حیرتآور است، اما خب اتفاق افتاده؛ به بلگرادِ سال 1941 اگر برویم، آلمانها همینطور بمب است که روی سر مردم صرب خالی میکنند. فیلم «زیرزمین» امیر کاستاریکا با همین بمباران شروع میشود؛ همه بمباران اما با صحنههایی از خوشگذرانی و فانتزیهای سبک و نرم همراه است. گروهی از مبارزان صرب با دستهای از موزیک به شهر میرسند از جمله «بلکی» و «مارکو». سه سال بعد، متفقین شهر را تسخیر میکنند. مارکو، دوستش بلکی را به همراه عدهای دیگر به زیرزمینی میبرد و مخفیشان میکند تا آنجا اسلحه بسازند و به مقاومت یاری برسانند. اما انگیزه اصلی مارکو از این صحنهآرایی، دورکردن بلکی از زنی است که بین او و دو دوست، مثلثی عشقی برقرار است. مارکو با همین انگیزه، دوستانش را 20 سال در آن زیرزمین نگه میدارد و با اینکه سالهاست جنگ به پایان رسیده و بلگراد در صلح به سر میبرد، آنها تصور میکنند بیرون از زیرزمین، نازیها هنوز راستراست میچرخند. صورت قضیه، فاجعهای انسانی است؛ عدهای بیآنکه بدانند جنگ به پایان رسیده و باروتها و اسلحههایی که میسازند صرفا برای فروش و سودجویی مارکو که حالا در دولت تیتو برای خودش کارهای شده، استفاده میشود، در زیرزمین زندانیاند. میشد از این ماجرا یک درام تمامعیار با حرفهای قلمبه و جانسوز در ترسیم فاجعهای انسانی در دل جنگ بینالملل دوم ساخت، اما کارگردان، هوشیارتر از اینهاست. او خواسته در عین حال که ترسیم زوایای مختلف این فاجعه را قوت میبخشد، تصاویری بسازد که در عمق رقتباربودن وضع زندگی آدمها، آنها را طوری نشان دهد که در همان زیرزمین خوش میگذرانند، ازدواج میکنند و صبح را با موسیقی و سرخوشی به شب میرسانند. اما در 1961 طی اتفاقی بهغایت مسخره و پیشپاافتاده، بالاخره پس از 20 سال از زیرزمین بیرون میروند. بلکی فکر میکند سرانجام به آرزوی دیرینهاش که همانا رودررویی با نازیهاست رسیده. بیرون قاعدتا 20 سالی است صحنهای که او آرزویش را دارد، به چشم ندیده، اما در موقعیتی کاملا کمیک، گروه فیلمبرداری در حال تولید صحنههایی از یک فیلم هستند که ماجرای مقاومت بلکی و مارکو در بلگراد دودهه پیش را بازسازی میکند. بلکی به پشت صحنه میرسد و بازیگر نقش خودش و مارکو و سربازهای نازی را میبیند و اینگونه است که ماجرای صحنهآرایی مارکو در زیرزمین، در واقعیت هم برای بلکی دنبال میشود و ادامه پیدا میکند. واقعا سخت است. ظاهرا همهچیز در لفاف طنز و لودگی رفته، اما حقیقت این 20 سال و حقیقت این یک روز که ناخواسته به آن سالها اضافه شده، حقیقتی بسیار دردناک است. از اینجا به بعد فیلم هم، هم تراژدی تمامعیار دارد، هم طنزِ درست و درمان. «زیرزمین»، یکی از مهمترین دستاوردها در پرداختنِ اینگونه به فجایع است؛ فیلمی که سند کمرونقشدنِ پرداختنِ بیمداخله طنز و مطایبه به درد و رنج را امضا کرده است.
وقتی حضور فاجعه دنیا را تلطیف میکند
«هنوز در سفرم»؛ یادداشتهای سهراب سپهری
سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر، را به طعن و کنایه میراندند که چه نشستهای پای سپیدار و جوی آب روان وقتی که از ویتنام، بوی استخوان سوخته بلند است. مهمترین آدمهایی که به سرخوشی شعرهای او بند میکردند یکی احمد شاملوی شاعر بود و دیگری رضا براهنی منتقد ادبی. به او میگفتند «بچهبودای اشرافی»؛ میگفتند سپهری چگونه میتواند به امن عیش برسد و بگوید پاسبانها همه شاعرند [اشاره به قسمتی از شعری از او: «پدرم وقتی مرد/ پاسبانها همه شاعر بودند»]. او هم که هیچگاه آدمی نبود که پاسخ منتقدانش را بدهد. تا مدتها همه فکر میکردند تنها یادداشتی که از او موجود است، آن یادداشتی است که برای یکی از مجلههای ورزشی دهه 50 ارسال کرده، اما بین یادداشتهای پراکندهاش، که بعدها منتشر شد، متن کوتاهی هست که انگار دقیقا در پاسخ به اینگونه انتقادها نوشته شده است: «یادم هست در بنارس میان مردهها و بیمارها و گداها از تماشای یک بنای قدیمی، دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک. وقتی که پدرم مُرد، نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند» (هنوز در سفرم، سهراب سپهری، از یادداشتها، یادداشت 7 فروردین در آبادان). دقت کنید... میگوید بین آن همه آدم فقیر و گرسنه و بیمار، به جای اینکه فاجعه را به تماشا بنشیند، مبهوت زیبایی یک بنای قدیمی شده. درست است! این نگاه زیادی عرفانی است، اما نزدیکیهایی به ایده «زیرزمین»، فیلمی که دربارهاش سخن گفتیم، دارد. هر دو در متنِ درد و رنج، دریافتهاند که نگاهی دیگرگون به فاجعه، میتواند ترسیم سیمای آن را باورپذیرتر کند. سپهری پیبرده که آن بنای برآمده از زمین در بنارس، که احتمالا به لحاظ معماری زیباییهایی هم دارد، میتواند تورم دردناک زمین آنجا باشد که از ریشه درد و رنج مردمانش بالا رفته؛ همانطوری که کاستاریکا نیز، ناملایمات جنگ جهانی را در قالب موقعیتی غیرمعمول روایت کرده است. شاید بتوانیم به این بگوییم درک و دریافتی سرخوشانه برای بههیچگرفتنِ حقیقتهای دردناک یا دستکم بهتعویقانداختنِ پذیرفتن بیچونوچرای آنها.
بله، رسم روزگار چنین است
«سلاخخانه شماره پنج»؛ کورت وونهگات
اما میدانید مادر این نوع نگاه به فاجعه چه کسی است؟ اصلا مرگ خودش هم در راستای تکمیل و تثبیت همین نوع نگاه بود! وقتی 40سال سیگار «پالمال» کشید و چیزیاش نشد و به آن کارخانه دخانیات شکایت برد که این چه سیگاری است که تولید میکنید که خم هم به ابروی ریه نیاورده، یک روز از چندپله افتاد و مرد! «کورت وونهگات»، یکی از عجیبترین و مهمترین داستاننویسهای آمریکا بود. اگر داستان معروف «سلاخخانه شماره پنج»اش را که سال 1969 منتشر شده، خوانده باشید، حتما تا اینجای این یادداشت تعجب کردهاید که عجب! مگر میشود فیلمی تا اینقدر قرابت با یک داستان داشته باشد در حالی که حتی اقتباس آزاد از آن نیست. بله، وقتی شیوه پرداخت یک قصه بتواند جهانی تازه در نگاه به امری کلان چون جنگ بیافریند، همینطور میتواند بر آثار پس از خود تاثیر بگذارد و راهگشا باشد. اما اگر این اثر را نخواندهاید، بگویم که در این داستان هم که به بمباران شهر «درسدن» آلمان توسط متفقین مربوط است، عدهای در سلاخخانهای گرفتار آمدهاند و در این زیرزمین نیز همان اتفاقات طنزآلودی میافتد که در زیرزمین شهر بلگراد فیلم زیرزمین برای بلکی و دوستانش میافتاد.
هربار که فاجعهای رخ میدهد، وونهگات مینویسد: «بله، رسم روزگار چنین است»؛ وقتی سربازی را تنها به خاطر دزدیدن قوری اعدام میکنند همین را مینویسد و آنقدر این را تکرار میکند تا حتی وقتی به رادیو دعوت شده تا درباره مرگ داستان سخنرانی کند، باز هم بنویسد: «بله، رسم روزگار چنین است» و شما از خنده به خودتان بپیچید... وقتی رنج، لبخند میسازد. بیلی پیل گریم در سلاخخانه شماره پنج، بلکی در زیرزمین و آن باورِ درونِ سهراب سپهری وقتی در بنارس پی برده بود که میشود طور دیگری به فاجعه پرداخت، هر سه در فواصل مختلف، موفقیت پرداختن به ایده مواجهه طنازانه با فاجعه را به ما نشان دادهاند. حالا، کارتان سخت شده؛ اگر هنوز بر سلیقهای جز این نگاه، پافشاری میکنید که هیچ... وگرنه این سه را دریابید تا فاجعه، آنی دنیایتان را تلطیف کند.
صابر محمدی
ادبیات و هنر
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: