شخصی به مؤسسه حکیمی از حکیمان سنتی رفت و حکیم را دید و گفت: «ای حکیم، همسر من به‌تازگی باردار است، اما می‌ترسم بچه دختر باشد.»
کد خبر: ۱۲۱۶۶۹۸

حکیم گفت: «دختر مگر ترس دارد؟» شخص گفت: «نه، اما چهارتا دختر دارم و اگر این‌ یکی هم دختر باشد در نزد فامیل سرافکنده خواهم شد. لطفا در حق من دعایی بفرمایید، بلکه به برکت دعای شما یک‌طوری بشود.» حکیم گفت: «امشب 250 پرس چلوکباب لقمه بگیر و نذر مریدان ما کن، بلکه به دعای من و ایشان، کارت درست شود.» شخص چنین کرد. چند ماه بعد شخص بار دیگر به نزد حکیم آمد و گفت: «ای حکیم، من 250 پرس چلوکباب نذری را به مریدان دادم و خوردند و دعا کردند، اما دیروز جواب سونوگرافی آمد و بچه دختر است.» حکیم گفت: «لابد در وقت نذر کردن اکراه داشتی و با طیب خاطر نذر نکردی. اما حالا کاری‌ است که شده. امشب 250 پرس باقالی‌پلو با ماهیچه بگیر و نذر مریدان کن، بلکه به دعای من و ایشان، فرزندت دختری باهوش و زیباروی و راضی و پرروزی شود که اقلا روی دستت نماند.» شخص چنین کرد.
چند ماه بعد شخص باردیگر به نزد حکیم آمد و گفت: «ای حکیم، من 250 پرس باقالی‌پلو با ماهیچه را به مریدان دادم و خوردند و دعا کردند، اما دیروز بچه من به دنیا آمد و طفلی نارس و به‌شدت کریه‌المنظر و چندش‌آور است و اصلا معلوم نیست به کی رفته است...» در این لحظه زنگ تلفن همراه شخص به صدا درآمد. شخص گوشی را برداشت و شخصی که پشت خط بود به او خبر داد که فرزند تازه به‌دنیا آمده‌اش از دنیا رفته است. شخص رو به حکیم کرد و گفت: «بفرما، حالا هم که مرد.» حکیم گفت: «امشب 250 پرس چلوکباب سلطانی بگیر و نذر مریدان کن، که شر این نوزاد از سرت کم شد. اگر می‌ماند بیچاره‌ات می‌کرد.» در این لحظه شخص که به‌شدت خشمگین شده بود از جا برخاست و کفشش را درآورد و به سمت حکیم پرت کرد. حکیم جاخالی داد و کفش شخص به دیوار خورد. مریدان جمع شدند و شخص را زدند و از مؤسسه بیرون انداختند. شخص نیز با خبرنگار 20:30 تماس گرفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. او نیز گزارشی از مؤسسه حکیم تهیه کرد و در 20:30 پخش کرد و در پی انتشار آن گزارش، مجوز مؤسسه حکیم باطل و حکیم ممنوع‌الحکمت شد و مریدان نیز پراکنده شده به کار در تاکسی‌های اینترنتی مشغول گشتند.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها