در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
به گزارش جامجم، سه پسر شهید غفور قجاوند زیر تابوت پدر را گرفته و آهسته اشک میریختند و آخرین حرفهای مانده در دلشان را با پدر میگفتند. یکی در نیروی دریایی و دیگری در نیروی انتظامی خدمت میکردند و برادر دیگر هم مهندس بود. یکی از پسران این شهید دلاور به جامجم گفت: پدرم از سال 1350 وارد نیروی هوایی شد. شیفته کارش و خستگیناپذیر بود. بیش از 40 سال است که خلبان پرواز و معلم پرواز بود. اخلاق و رفتارش زبانزد هر فردی بود که پدر را میشناخت. او عاشق چهار نوهاش بود. روز سقوط هواپیما چندبار به تلفن همراهش زنگ زدم جواب نمیداد. با رفتن به محل حادثه، دعا میکردیم زنده باشد، اما شرایط خوب نبود و پدر و همراهانش به شهادت رسیده بودند. پدرم خلبان پرواز خیلی از مسؤولان ارشد کشوری و لشکری بود. حتی چند سفر هم با رئیسجمهور داشت.
همسر شهید سعید قاسمی آرام و قرار نداشت و گریه میکرد. در میان گریهاش میگفت: او عاشق خلبانی بود. پسر هشت سالهمان به نام آراد در نبود او بی قراری میکند و سراغ پدرش را میگیرد.
خواهران شهید حمیدرضا لطفیان هق هق گریه امانشان نمیدهد. هفت سال قبل پدر و برادرشان را در یک سال از دست داده بودند. حمیدرضا سنگ صبور و امیدشان بود وحالا نمیدانستند با این داغ سنگین چه کنند. جواب فرزندانش را چه بدهند.
فرناز شیخی، از والیبالیستهای کشورمان هم گوشهای نشسته و شوکه نظارهگر تابوت پدر بود. او به جامجم گفت: بابا همیشه پشت و پناهم بود، هم در کارهایم، هم ورزشم و حتی ازدواجم. نمیدانم چطور نبودش را تحمل کنم. خانه بدون بابا خانه نیست. ماندهام با این قلب شکسته و غم بزرگی که در دلم هست چه کنم.
مادر سرهنگ خلبان محمد عبدلی به گریه به پسرش میگفت: پاشو پسرم دوستانت به دیدنت آمدهاند. بلند شو و به استقبالشان برو.
دوست این خلبان شهید به جامجم گفت: با محمد از دوره دانشجویی آشنا شده و دوستیمان ادامه داشت. حتی در شیراز همکار بودیم. روزهای پر از خاطره با هم داشتیم. آن روز که از ماجرای سقوط هواپیما باخبر شدم سریع خودم را به محل حادثه رساندم. همه جا را دود و آتش گرفته بود. محمد و همراهانش شهید شده بودند. او قهرمانم بود و همیشه برایم زنده است.
فاطمه 20 ساله و حسین 19 ساله از شهید علی افروغ به یادگار ماندهاند. فاطمه سال قبل ازدواج کرده و رفیق بابا بود. فریاد میزد بابا دلم تنگ شده کجایی؟ هنوز چشمانتظارم پا به خانهام بگذاری، چرا نمیآیی. تو را خدا بلندشو، میخواهم دوباره ببینمت، صدایم کنی.
حسین خواهر و مادرش را آرام میکرد هرچند غمی بزرگ در دلش سنگینی میکرد. او در نبود پدر شده بود مرد خانواده. حسین به جامجم گفت: ترم چهارم رشته مهندسی معماریام و خواهرم هم دانشجوست. شب قبل از حادثه درس میخواندم تا روز بعد سر امتحان بروم. ساعت 10 شب، برای آخرین بار با پدرم تماس تصویری داشتم و کلی خندیدیم. بعد گفت حسین برو بخواب فردا امتحان داری خواب نمانی. مراقب مادر و خواهرت باش. ساعت 2بعدازظهر امتحان داشتم. یک ساعت قبل از آن عمویم تلفنی خبر داد که مادرم سرش درد میکند و به خانه برگشتم. همه سیاه پوشیده بودند و صدای شیون را که شنیدنم تازه متوجه شدم بابا برای همیشه رفته است.
معصومه ملکی
حوادث
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد