یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

کاپیتان چایی می‌ریزد...

عصبانیتش را تا حالا ندیدم. همیشه قیافه‌اش یک جوری است که حس می‌کنی دارد می‌خندد. چهل و چند ساله است و همین نوروز عروسی دخترش است.
کد خبر: ۱۱۸۴۴۲۲

حاج‌اصغر را می‌گویم. همکار شریف ما و آبدارچی نازنین تحریریه. ساکت و سر به زیر و آرام کارش را می‌کند و با کسی کاری ندارد. معمولا چایی وقت تعیین‌شده را که به بچه‌های تحریریه می‌رساند بعد می‌نشیند توی آبدارخانه و مجلاتی که برای روزنامه می‌رسند را ورق می‌زند، اوایل فکر می‌کردم فقط سرسری نگاه می‌کند و در حد تیترخوانی می‌گذرد و می‌رود. آشناتر که شدیم و نزدیک‌تر، دیدم نه بابا با یک مجله‌خوان حرفه‌ای مواجهم. آن هم چی؟ مجلات تخصصی هوافضا. شاید باورتان نشود من باید برای تکمیل این یادداشت مثلا نیم‌ساعتی توی گوگل سرچ کنم و اسم چهارتا هواپیما و میگ و جت سرچ کنم ولی او عین عادل که در مورد فوتبال حرف می‌زند در مورد هواپیماها حرف می‌زند. شما عکس دوتا هواپیمای جنگی را نشانش بده، کشور سازنده سال شروع طراحی و ساخت، مصرف بنزین و برد راکت‌ها و مسافت استارت تا پرواز و همه‌چی‌اش را موبه‌مو برایت توضیح می‌دهد. آن سری هم که یک هفته‌ای مسکو رفته بودم گیر داده بود حتما برو و جلوی کارخانه سوخو یک عکس بگیر برای من بیاور ... خلاصه که دنیایی داریم در تحریریه با کاپیتان حاج‌اصغر ماجراها داریم ...
اینها را نوشتم که بگویم حاج‌اصغر یکی از هزاران نفری است که شناس و ناشناس کنارمان زندگی می‌کنند و شاید نشده یا نتوانسته‌اند به آرزوهایشان برسند. من نمی‌دانم آرزوی حاج‌اصغر در زمینه شغلی چی بوده؟ خلبانی؟ تعمیرهواپیما؟ مهندس پرواز؟ خلبان جنگنده؟ هرچه که بوده را نمی‌دانم اما این را می‌دانم وقتی عصرها که سرش خلوت‌تر است می‌افتد توی بریده کاغذ روزنامه‌هایی که با موضوع هواپیماها مطلب و عکس دارند را مطالعه و مرتب می‌کند وقتی چایی ساعت آخر را می‌آورد چشم‌هایش برقی می‌زند که گویا از قراری عاشقانه برمی‌گردد. حاج‌اصغر الان یک شغل دارد، مهربان است و نان حلال درمی‌آورد، دمش هم گرم ولی همیشه ته دلم با دیدنش یک مالشی می‌رود که: چرا نشد؟ راستی شما چند حاج‌اصغر دور و برتان می‌شناسید؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها