کتابداران

مثل لیس زدن آب‌نبات

خانمی با فرزند خردسالش که برای بازی در پارک کودک جلوی کتابخانه آمده بودند، با بارش ناگهانی باران محتاطانه وارد کتابخانه شدند.
کد خبر: ۱۱۶۵۰۷۹

انگار خجالت میکشید. خانم گفت: «ببخشید ما میتوانیم چند دقیقه اینجا بمانیم. همسرم داشت میآمد دنبال ما که یکدفعه باران گرفت.» گفتم: «سرکار خانم، این چه حرفی است؟! اینجا متعلق به همه شماست.» کودک بعد از مکثی کوتاه از مادرش جدا شد و به طرف کتابهای بخش کودک رفت. مادرش گفت: «ببخشید چطور میتوان از کتابهای اینجا استفاده کرد. اصلا خانمها میتوانند بیایند کتابخانه؟» گفتم: «خواهر من این چه حرفیه؟! البته که میتوانند بیایند. منتهی این کتابخانه مختص برادران است؛ اما برای امانت گرفتن کتاب اشکالی ندارد. تازه این خانم کوچولو هم میتوانند عضو کتابخانه ما بشوند.» تلفن همراهش زنگ خورد. شوهرش بود، گفت: «راستی ما تو کتابخانه هستیم و داریم عضو میشویم. نگران نباش. بنشین خونه، باران که بند آمد بیا دنبال ما.»

سپیده با چند کتابی که برداشته بود، آمد کنار میز من و گفت: «مامان اینها را برای من میخری؟» خندهام گرفت و با لحنی که برای او خوشایند باشد، گفتم: «خانم کوچولو نیازی نیست مامان بخرد. الان آنها را مینویسم ببری خونه بخوانی.» از سپیده پرسیدم: «عموجان دوست داری برایت نقاشی بکشم؟» با شیرینزبانی کودکانهاش گفت: «مگر تو نقاشی بلد هستی؟» گفتم: «آره. فردا با مامان خانم بیا برات بکشم.» تقریبا ساعت 9 صبح بود که دیدم دارد میآید. دست مادرش را رها کرد و سریع به سمت من دوید. تا رسید جلوی میز گفت: «سلام عمو نقاشی منو آوردی؟» گفتم: «آره عموجان، آوردم.» این عضو خردسال کتابخانه من، هر هفته میآید و کتابهای جدید برای خودش امانت میگیرد. برای سپیده کتاب خواندن به اندازه آبنباتی که مادر برایش میخرد و او حین بازی در پارک لیس میزند و لذت میبرد،گوش دادن به قصهها و خواندن کتاب هم برایش همان اندازه شیرینی دارد و لذت میبرد.

حسنبلندی کرویق

کتابدار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها