از میانه مرداد زندگی برای اهالی روستای خاک سفیدی ، هر روز صبح از همین نقطه شروع می شود و هر روز غروب همینجا به پایان می رسد. درست از کنار مخزن آب سفیدرنگی که این نقطه از زمین خشک روستا، جا خوش کرده . قصه تشنگی آدم های این روستا، قصه تشنگی مردم بقیه روستاهای شهرستان هیرمند هم هست، قصه زندگی زنان ، مردان و بچه هایی که دیگر دلشان به هیچ چیز خوش نیست. آنها چندین نسل ، همینجا روی همین خاک در همین روستا خانه ساخته اند ، زندگی کرده اند و حالا هرچقدر گذشته را توی ذهن شان مرور می کنند، یادشان نمی آید که زمین و آسمان مثل امسال به آنها سخت گرفته باشد.
کاش زودتر می آمدید
سکوت در کوچه پس کوچه های روستا پرسه می زند و از درو دیوار خانه هایی بالا می رود که ساکنانش چند روز سخت را با توفان شن گذرانده اند. ما که می رسیم از توفان خبری نیست، هوا بهتر شده و همه می گویند کاش دیروز می آمدید، کاش دو روز قبل تر می آمدید!
ما که می رسیم توفان شن بساطش را جمع کرده و رفته اما نشانه هایش همه جا هست. در روستای خاک سفیدی، همانجایی که خانه هایش کوچک است و دل آدم هایش بزرگ، انگار دست توفان روی همه چیز خاک ریخته باشد، تا چشم کار می کند، همه جا پر از شن است و خاک و مردم مدتهاست با همین خاک زندگی می کنند. ماشین های هلال احمر که می ایستند، ما که پیاده می شویم، جمعیتی که پای مخزن آب صف کشیده اند ، متفرق می شوند. دبه های رنگی شان همانجا کنار مخزن آب ، می ماند و آنها خودشان را از غریبه ها دور می کنند.
اینجا کسی غریبه ها را دوست ندارد، سلام اول مان را بی جواب می گذارند و جواب سلام دوم مان، صدایی نامفهوم است. یک خوشامدگویی سرد :« با ما چکار دارید، زندگی ما پر از بدبختی است ، دیگر چه چیزی را می خواهید بدانید!»
ما که می رسیم زن ها صورت هایشان را با چادر می پوشانند و پچ پچ هایشان شروع می شود. کسی دوست ندارد حرف بزند، نرگس راج اما از بین جمعیت خودش را سوا می کند، جلو می آید و می گوید: « چقدر صبوری کنیم و حرف نزنیم ، تورا به خدا برای ما آب بیاورید ! وقتی روزه بودیم اصلا نفهمیدیم روزه ایم ، تشنگی همیشه با ماست. آب نداریم. برای ما آب بیاورید! »
نرگس 25 ساله است، او هم مثل بقیه دخترهای روستا سرو صورتش را با چادر پوشانده، از میان چهره اش فقط چشم هایش دیده می شود،چشم هایی که پر از حرفند، حرف چشم ها گلایه می شوند و نرگس می گوید:« هفت ماه تمام است دیگر اصلا آب نداریم. وقتی روزه بودیم مردم می رفتند از شهر ، از دوست محمد آب می آوردند، هرکه ماشین داشت می رفت هرکه نداشت می ماند با بی آبی . قبلا هم بی آب بودیم اما امسال از همه سالها بدتر شده. »
حالا سحر هم به حرف می آید، یک دختر جوان دیگر درست همسن و سال نرگس :« ما مرده بودیم از بی آبی، تا اینکه این مخزن را گذاشتند وسط روستا. 15 روز پیش . حالا هر خانه 5 گالن 20 لیتری می بریم. اگر این هم نبود، باید می رفتیم از دوست محمد آب می خریدیم.»
در روستای خاک سفیدی که تشنه است و آدم هایش مدتهاست چشم به کرم آسمان دارند، آب نعمت باارزشی است. آب که باشد حال مردم روستا خوب است، حال مردها خوب است، حال زن ها خوب است، حال بچه ها خوب است، آنقدر که بروند و در پارکی که از دو سال پیش یک گوشه روستا جا خوش کرده برای خودشان بازی کنند. آب که نباشد حال هیچ کس خوب نیست حتی بچه ها هم دیگر ذوق تاب و سرسره ندارند و به جای آنها، باد از روی سرسره سر می خورد و می آید پایین. باد با تکان های تاب این طرف و آن طرف می شود و روی چرخ و فلک چرخ می خورد.
نرگس رد نگاه ما را می گیرد و می گوید: « ما به این پارک می گوییم پارک پلاستیکی! نگاه کن وقتی توفان می آید و باد می شود همه جای پارک پر می شود از کیسه های پلاستیکی. بچه ها اما این پارک را دوست ندارند. اصلا چرا بروند داخلش ، گرسنه اند تشنه اند. آدم گرسنه و تشنه پارک می خواهد چکار؟!»
اینجا یارانه همه چیز است
با نرگس، سحر و چند زن جوان دیگر حرف می زنیم و هوهوی باد پس زمینه صحبت هایمان است ، تند و بی اعصاب. بی بی جان باد را دوست ندارد، سرش درد گرفته از این صدای تکراری . روی زمین ، کنار مخزن آب نشسته و دوتا دبه 20 لیتری کنارش است، یکی پر، یکی خالی . نشسته تا نوبت پر کردن دبه دوم هم برسد. می گوید:« خانوم جان ما سینه تنگی گرفتیم از خاک، از توفان. نفس مان بالا نمی آید. » سینه تنگی که می گوید منظورش همان نفس تنگی است، همان سرفه های خشک پی در پی. بی بی جان سوالم را تکرار می کند:« دکتر رفتیم؟ نه اصلا دکتر نمی رویم چرا دروغ بگوییم. دکتر نمی رویم چون دستمان تنگ است. مردهایمان بیکارند، خرجمان از یارانه است. »
اینجا یارانه همه چیز اهالی است، آب باریکه ای برای گذران زندگی هایی که مردش کار و درآمد ندارد.45 هزارتومان یارانه اما با گرانی این روزهای سال ، دیگر کفاف سفره ساده روستایی ها را هم نمی دهد.
این نرگس است که دوباره گلایه می کند :« مشکل ما فقط بی آبی نیست، هزار تا مشکل داریم. وقتی توفان شن می آید ، خانه هایمان از هجوم خاک پیدا نمی شود. صبح وقتی بیدار می شویم انگار زیر خاکیم. همه مریض می شویم، سینه تنگی می گیریم. خانواده ای نیست که مشکل تنفسی نداشته باشد. اما اصلا دکتر نمی رویم. »
حمزه یکی از مردهای همین روستاست، دامدار بوده و حالا بیکار است. دیگر دلش به ماندن نیست، اما دستش برای رفتن برای مهاجرت خالی است ، حمزه می گوید:« خیلی ها از خاک سفید رفتند، حاج شهاب الدین پارسال رفت، عبدالرحمان یک سال قبل ترش. حاج سیدال هم چندماه پیش رفت، هرکسی دستش به دهنش می رسید رفت زاهدان. فقط ما ماندیم.»
یک روز او هم تصمیم آخر را می گیرد، دار و ندارش را می فروشد و با زن و بچه اش می رود شهر، یک روز آنها هم می نشینند کنار بقچه لباس هایشان و می روند زابل، زاهدان. یا خیلی دورتر...آنها سالهاست منتظرند تا خشکسالی سر بیاید ، که زمین دوباره بخشنده شود و لب هامون به آب، تر شود. اما کم کم می بُرند ، مثل همه آنهایی که بریدند و از این روستا رفتند، همه آنهایی که دست کشیدند از خاک آبا و اجدادی شان.
بی آب چطور زندگی کنیم؟
زیر آسمان تب دار سیستان و بلوچستان، زندگی کردن جان سخت می خواهد، حکایت کرق شاه جان هم مثل خاک سفیدی است، قصه اینجا هم قصه خانه هایی است کوتاه قد ، با سقف های گنبدی و دیوارهای خشت و گلی. خانه هایی بی آب با آدم هایی تشنه. وارد که می شویم، زائر جلو می آید و به گویش بلوچی می گوید :وَش یَهتِه! یعنی خوش آمدید.
زائر 32 ساله است، یکی از مردهای روستای کرق شاه جان. مردی که می گوید :« ما 20 خانواریم و حدود 70 نفر آدم ، برای روستای ما فقط یک مخزن آب گذاشته اند ، پمپ آب هم نداریم ...»
مخزنی که زائر از آن صحبت می کند، یک مخزن 2000 لیتری است، سفید رنگ با یک هلال سرخ رنگ بر روی سینه ، مخزنی که از دو هفته پیش به روستا آمده :« اینجا زندگی سخت شده است! بی آب چطور زندگی کنیم، شما بگو چطور؟!» این را زائر می پرسد و ما می مانیم و یک سوال بی جواب!
با زائر که حرف می زنیم بچه های کوچک و بزرگ، قد و نیم قد دورمان حلقه می زنند، با دست هایی کوچک، آستین هایی بلند و لباس هایی خاکی. تن روستا در گرمای یک ظهر تابستانی تب کرده و داغ است ، زمین تب دار خبر از روزهای سخت می دهد، روزهایی سخت که پیش روی آتنا ، عاطفه ، نازیلا ، سعید و زاهد به انتظار نشسته است.
« چرا سرفه می کنی آتنا؟!»
از وقتی توفان شن آمده سرفه می کنم.
آتنای هشت ساله ، از هفته پیش که توفان شن چتر شده روی سر سیستان و بلوچستان، مدام سرفه می کند. اما هنوز دکتر نرفته مثل بی بی وَه که مادربزرگش است، یک زن 58 ساله با همان چشم های زیبای آتنا . مثل بی بی وه که می گوید :« حمام که بماند، حتی برای وضو هم آب نداریم...اصلا نمی دانیم چطور زنده ایم. این آب فقط به خورد و خوراکمان می رسد.»
در روستای شندک بارانی هم حکایت همان است که بود، اینجا در 30 کیلومتری شهر زابل، اهالی روستا مانده اند و در آفتاب داغ این روزهای تابستان ، دل می ترکانند. با خشک شدن هامون و بی آبی ، اینجا هم برکت از زمین های کشاورزی رفته و تا چشم کار می کند همه جا بیابان است، خشک و پر از خار. سهراب یکی از اهالی شندک بارانی است، پدر دوتا دختر 5 و 7 ساله. دخترهایی که مدام سرفه می کنند و با این حال خنده از لبانشان دور نمی شود .گلایه های سهراب هم مثل گلایه های بقیه روستاییان است:« آب قبلا خوب بود ، ما کشاورزی داشتیم الان نداریم دیگر زمینی نمانده... من هم خیلی وقت ها می روم زابل کارگری.»
نذر آب ، نذر تشنگی سیستان و بلوچستان
برای رسول راشکی، مدیرعامل جمعیت هلال احمر سیستان ، مرثیه خشک سالی سرزمینش خود واقعیت است. او خودش اهل یکی از همین روستاهاست و روزهایی را به یاد دارد که هامون هنوز زنده بود و بادهای 120 روزه ، برای مردم منبع آرامش و خنکی هوا. روزهایی که دورند. او و بقیه بچه های هلال احمر ، حالا با پویش نذر آب ، در همین روستاها فعالیت می کنند. حرکتی که راشکی درباره اش به ما می گوید :« با شروع پویش نذر آب ، 1260 مخزن آب در بیش از 502 روستا در 19 نقطه در سطح استان جانمای شده است. »
مخزن هایی که به گفته او ، 2215 خانوار روستایی را تحت پوشش گرفته اند و قرار است مرهمی باشند بر زخم های ساکنان این منطقه.
نصرالله چاری معاون شرکت آب و فاضلاب روستایی سیستان و بلوچستان یکی دیگر از مسئولانی است که در طرح نذر آب درگیر است. او هم به ما می گوید : استان ما 5594 روستای دارای سکنه دارد، از این بین 2570 روستا سامانه آبرسانی معمولی دارند و 1257 روستا فاقد سامانه و تحت پوشش آبرسانی سیار هستند.
قصه نذر آب اما قصه آبرسانی در روستاهای دارای سامانه است. این را هم چاری می گوید و ادامه می دهد : در سال 96 و 97 سطح بارندگی در استان ما 75 درصدکاهش پیدا کرد و همین باعث شد که منابع آبی روستاهای سامانه دار به حداقل برسد. درنتیجه آبرسانی به این روستاها هم در اولویت ما قرار گرفت.
به گفته راشکی برای رفع بحران کم آبی در این روستاها ، نیاز به 20 هزار متر مکعب آب است و تا به امروز حدود 3 هزار متر مکعب آب با این طرح تامین شده است. طرحی که تا به حال حدود 3 میلیارد تومان هزینه دربرداشته است.
برای مردم روستاهای شهرستان هیرمند، مردمانی که ما آنها را با تشنگی به یاد می آوریم ، این آمار و ارقام اما شنیدنی نیست، برای آنهایی که هر روز برای آب مرثیه می خوانند، نیاز به آب ، خود حقیقت است. سرنوشتی که می تواند در انتظار دیگر شهرهای کشورمان هم باشد، اگر طرح تامین حقابه های کشور و دیپلماسی آب ، زودتر کلید نخورد.
*مینا مولایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد