سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
معصومه موسوی، همان زن توی تصویر است. همان زن جوانی که سرتا پا مشکی پوشیده و کنج خلوتی از معراج شهدا، کنار تابوت ساده شوهرش نشسته است. همان همسری که جاویدالاثر بوده و دوسال و چهار ماه بعد از شهادتش، پیکرش برگشته و انتشار عکسش دوباره دلها را لرزانده و نگاهها را متوجه مظلومیت شهدای مدافع حرم کرده است. به این عکس سه نفره و آدمهایش که بعد از چهار سال و چهار ماه دوری حالا اینجا، این شکلی دور هم جمع شدهاند میتوان ساعتها نگاه کرد، خیره شد و پلک نزد. این تصویر یک خانواده است؛ خانوادهای که حالا مردش، شهید سرفرازی است که پیکرش گوشه امامزاده طاهر خیرآباد در دل خاک آرام گرفته و یادگاریهایش مهمان ما هستند. پسرش ابوالفضل هشت ساله همین جا در کشور ما درس میخواند و مدرسه میرود و همسرش روزهای دلتنگی را همین جا شب میکند. بهانه ما برای گفتوگو با معصومه موسوی، انتشار عکس او و پسرش کنار تابوت شهید است؛ تصویری که حالا خیلیها آن را در فضای مجازی دیدهاند.
مینا مولایی
جامجم آنلاین
خیلیها الان شما و پسرتان را به واسطه تصویری که از شما در فضای مجازی منتشر شده میشناسند. ماجرای این عکس را خودتان تعریف کنید. میدانید چه کسی آن را گرفته است؟
نه. آن لحظه من و پسرم در سالن معراج تنها بودیم و متوجه نشدم چه کسی عکس را گرفت.
چرا تنها بودید؟ بیشتر توضیح میدهید.
وقتی با ما تماس گرفتند و گفتند پیکر همسرتان شناسایی شده، ما را به معراج شهدا دعوت کردند. من همراه پسرم و عمویش رفتیم آنجا. البته اقواممان زیاد هستند، اما خودمان میخواستیم خیلی شلوغ نشود و همه در روز تشییع بیایند. آنجا هم که رسیدیم وقتی پیکر سیدرضا را آوردند، اول یک مراسم روضه خوانی برگزار شد. بجز ما خیلیهای دیگر هم به معراج شهدا آمده بودند. از بچههای خود معراج هم بودند. آن موقع دوروبر ما خیلی شلوغ بود. بعد از 40 دقیقه به ما اعلام کردند خانواده یک شهید دیگر میخواهند برای خداحافظی بیایند. اگر اجازه بدهید پیکر شهید شما را ببریم. من همان موقع خودم از آنها خواستم اجازه بدهند چند دقیقه با همسرم تنها باشم که موافقت کردند و ما به قسمت دیگر معراج رفتیم که سالن کوچکتری بود. آن لحظه هم در آن سالن، جز من و پسرم و پیکر همسرم کسی نبود یا اگر کسی آمد من متوجه نشدم و نمیدانم چه کسی عکس گرفت.
یعنی تا قبل از انتشار، عکس را ندیده بودید؟
نه اصلا ندیده بودم، اما همان روز اولی که در فضای مجازی منتشر شد، دوستانم آن را برایم فرستادند و گفتند معصومه عکس تو و پسرت همه جا پخش شده. پرسیدند این عکس را چه زمانی گرفتید و من گفتم نمیدانم. خودم هم وقتی عکس را دیدم جاخوردم، چون من و ابوالفضل فقط چند دقیقه با همسرم تنها بودیم و نمیدانم چه کسی از ما عکاسی کرد. بعد از انتشار عکس هم که تماسها شروع شد و من به همه گفتهام این لحظهای بوده که من خودم تقاضا کردم با پیکر همسرم تنها باشم.
چه تاریخی بود؟
فکرکنم 24 یا 25 تیر بود. چند روز قبل از مراسم تشییع همسرم.
چرا خواستید با همسرتان تنها باشید؟
برای این که دلم برایش تنگ شده بود. من چهارسال و چهارماه بود سیدرضا را ندیده بودم. دوسال و چهارماهش را که جاویدالاثر بود. از دوسال قبلش هم که ما افغانستان بودیم و او مدافع حرم شده بود و ما باز او را نمیدیدیم. البته با همدیگر تلفنی یا اینترنتی ارتباط داشتیم اما از نزدیک همدیگر را ندیده بودیم. به خاطر همین دلم میخواست با او چند دقیقه هم که شده تنها صحبت کنم و حرفهای دلم را بگویم.
حرف دلتان چه بود؟
حرف دلم حرف دلتنگی بود، دوست داشتن بود. آن لحظه از دلتنگیهای خودم از دلتنگیهای سیدابوالفضل، از مشکلاتی که در نبودنش کشیدیم، گفتم. یادم هست که به او شهید شدنش را تبریک گفتم، گفتم سیدرضا جان دیدی آخر به آرزویت رسیدی؟
آرزوی همسرتان شهادت بود؟
بله. در مدتی که سوریه بود همیشه وقتی زنگ میزد میگفت معصومه دعا کن من شهید بشوم، البته دوست داشت داعش ریشهکن بشود و بعد او شهید بشود. یعنی میگفت کاش نابودی داعش را به چشمم ببینم که خوشبختانه این اتفاق بالاخره رخ داد و من میدانم که روح همسرم الان شاد است.
همسر شما چطور مدافع حرم شد؟
سیدرضا به خاطر اعتقاداتش، به خاطر ارادتش به اهل بیت و بیبی زینب(س) رفت سوریه. همسرم خیلی به اسلام و اعتقاداتمان پایبند بود. همیشه به من توصیه میکرد معصومه حجابت را حفظ کن، دینت را حفظ کن. میگفت این را اول خودت اجرا کن بعد به خانواده خودت بگو بعد به خانه من بگو، بعد به آنهایی که اطرافت هستند بگو. میگفت یک زن با حجابش میتواند جلوی دشمن بایستد. پایبندی اش به این اعتقادات او را به سوریه رساند. حتی دفعه اولی که رفت ما از او خبر نداشتیم سه ماه آنجا بود اما به ما نگفته بود، این تنها تصمیمی بود که در زندگی مشترکمان سیدرضا به تنهایی گرفت. بعد از این که برگشت به من گفت که سوریه بوده. من گفتم سیدرضا آنجا جنگ است، اگر شهید بشوی تکلیف ما چه میشود؟ گفت من از وقتی که نیت کردم که مدافع حرم بشوم، تو و پسرمان را اول به خدا بعد به بی بی زینب سپردم. بعد هم گفت معصومه اگر الان تو مانع من بشوی، فردای قیامت چطور میتوانیم جواب بدهیم؟ هرچه باشد ما از سادات هستیم، اگر به ما گفتند شما که نواده ما بودی چطور گذاشتید به حرم ما بی احترامی بشود چه جوابی داریم بدهیم؟ همسرم اینها را که گفت دیگر جای گله و شکایت برای من باقی نماند.
همسرتان متولد چه سالی بود؟
سال61، اولین بار هم سال 93 اعزام شده بود سوریه یعنی در 32 سالگی. آن موقع ریخته گری میکرد و درآمد خیلی خوبی هم داشت و ما از زندگیمان راضی بودیم.
می دانید کی شهید شد؟
31 فروردین 94 در عملیات بصرالحریر در منطقه درعا شهید شده بود، اما چون از پیکرش هیچ نشانهای وجود نداشت، جاویدالاثر اعلام شده بود؛ چون میگفتند ممکن است اسیر شده باشد و برگردد. آن موقع ما هنوز افغانستان زندگی میکردیم، من حدود هفت ماه منتظر شدم و وقتی دیدم از او خبری نیست آمدم ایران. اینجا هم خیلی پیگیری کردم اما شهادتش رسما اعلام نشده بود، فقط میگفتند جاویدالاثر است تا این که بالاخره با آزمایش
دی ان ای که از پسرم و پدرومادر همسرم گرفته بودند، پیکرش شناسایی شد، یعنی دوسال و چهارماه بعد از شهادتش پیکرش برگشت.
دوست داشتید برگردد؟
دوست داشتم یک جایی باشد که بروم و با او صحبت کنم. آن موقع که مزار نداشت، هروقت دلم تنگ میشد با قاب عکسش حرف میزدم و یا این که میرفتم حرم شاهعبدالعظیم یا قم و جمکران، آنجا با سیدرضا درددل میکردم. الان حداقل میروم سر مزارش، میدانم که نزدیکم است. آنجا با هم حرف میزنیم. یک وقتهایی اما اگر خیلی دلم تنگ بشود میروم حرم زیارت، وقتی حرم میروم خیلی سبک میشوم.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد