این زنگ خطری است برای خانوادهها که نظارت درستی بر رفتارهای خود در فضای مجازی داشته باشند. ارتباطات خود در این فضا را محدود کنند و براحتی تن به اینگونه ارتباطات که میتواند حریم خصوصی آنها و خانوادههایشان را نشانه رود، ندهند. در فضای مجازی همان طور که هویت افراد پنهان بوده، افکارو ایدههایشان نیز پنهان است. گاه این رفتارهای نامتعارف آنچنان در زندگی افراد ازدنیای مجازی به دنیای واقعی رسوخ میکند وخسارتهای جبران ناپذیری را بهوجود میآورد که زندگیها را تا مرز نابودی پیش میبرد.
اخراج خونین از گروه تلگرامی
در حال بررسی گروههای تلگرامی بودم که با یک گروه تلگرامی آشنا شدم که افراد جوان در آن عضو بوندو در آنجا با چند نفری دوست شدم. حتی برای یکدیگر هم گاهی کرکری میخواندیم. این دوستی تلگرامی ادامه داشت تا اینکه یک روز با مدیر گروه تلگرامی به خاطر اینکه یک مطلب مرا حذف کرده بود جرو بحثمان شد. او کوتاه نمیآمد. همین باعث شد که درگیریمان بالا بگیرد. او مرا از این گروه تلگرامی بیرون انداخت و دیگر نتوانستم وارد شوم. از این وضع خیلی عصبی شده بودم. همین باعث شد که ازاو کینه به دل بگیرم. یک روز با او تماس گرفتم و خواستم که همدیگررا در یکی از محلههای کردکوی ببینیم. او سر قرار آمد. همان جا دوباره با هم دعوایمان شد و بابت اینکه مرا از گروه تلگرامی بیرون انداخته است، دعوا کردم. او حرف خودش را میزد و من هر چه میگفتم بی فایده بود. مدعی بود که چون مدیر گروه تلگرامی است هر کاری که میخواهد میتواند انجام دهدو من هم اگر میخواهم دوباره عضو گروه او شوم باید به قوانین گروه او توجه کنم. در غیراین صورت مرا به گروه تلگرامیاش راه نمیدهد. دعوایمان که بالا گرفت با چاقویی که بهدست داشتم ضربهای به سمت او انداختم که زخمی شد. ترسیده بودم و با دیدن خون که از بدنش جاری شده بود فرار کردم. چند روزی آفتابی نشدم تا اینکه پی بردم او مرده است. نمیدانستم چه باید بکنم. پلیس در تعقیبم بودو سرانجام هم بازداشت شدم.
پایان عشق 20 ساله به جنایت ختم شد
بیست سال پیش با عشق و علاقه با همسرم آشنا شده و زندگی مشترکمان را شروع کردم. شرایط زندگیمان خوب بودو اختلاف آنچنانی با هم نداشتیم. حتی با آمدن بچهها نیز این شرایط بهتر شد. زندگیمان زبانزد همه فامیل بود. هیچوقت فکر نمیکردیم این همه خوشی و خوبی یک روز رنگ ببازد و زندگی مان به سمت تاریکی برود. هیچ وقت شاید این فکر به ذهنم خطور نمیکرد یک روز دستم به خون همسرم آلوده شود و پایم به کلانتری، دادسرا و سرانجام زندان باز شود. مردی بودم که از صبح تا شب برای بهتر شدن زندگیمان، آرامش همسرم و بچههایم تلاش میکردم. فقط به فکر شادی و آرامش خانواده ام بودم و بس. اما نفهمیدم چطور شد که یکباره این توفان عظیم آمد و این چنین آتش برخرمن زندگیام زد. همه چیز به یکباره ویران شد. حالا من شدم قاتل و همسرم زیر خروارها خاک دفن شده و به خواب ابدی فرورفته است. نمی دانم بچههایم مرا میبخشند یا نه. اما یک لحظه عصبانیت باعث شد که دست به جنایت بزنم. شاید اگر همسرم عضو گروه تلگرامی نمیشد و با مردان غریبه در تلگرام ارتباط برقرار نمیکرد، این چنین آتش به جان زندگیمان نمیافتاد شاید کار من به زندان و آخر خط نمیکشید و خودش هم زنده میماند. ماجرای شک من به همسرم از روزی شروع شد که او گوشی تلفن همراه را از خود دور نمیکرد. اوایل خیال میکردم شاید حرفهای خصوصی داردو آن را با خانواده اش و دوستانش مطرح میکند و دوست ندارد من از آن سر در بیاورم.
گمان میکردم دارد حرفهای زنانه را با اطرافیانش رد و بدل میکند،غافل از اینکه سخت دراشتباهم. ابتدا توجهی به این تغییر رفتارش نمیکردم. اما کمکم تغییر رفتارش شروع شد. ساعتهای طولانی با گوشی تلفن همراه حرف میزد و تا نیمه شب در گروههای تلگرامی بود و از آن خارج نمیشد. زمانی که به رفتارش اعتراض میکردم مدعی بود که عضو گروه تلگرامی زنانه شده است. استفاده از تلگرام به مدت طولانی باعث شده بود که نظم خانهمان هم دچار تغییر و مشکلاتی شود. کمتر با هم حرف میزدیم. تحمل رفتارهای همسرم برایم طاقت فرسا شده بود. یک روز که به طور اتفاقی گوشی او را بررسی کردم، متوجه شدم که در همین گروههای تلگرامی با مرد غریبهای دوست شده و با او در ارتباط است و دراین همه مدت به من دروغ میگفته است. خودش هم حرف درستی نمیزد. آن روز که همسرم به خانه آمد به او گفتم تو در تلگرام با فردی دوست شدهای و در حال خیانت کردن به من هستی که جواب درستی ندادو مدعی بود که من اشتباه میکنم. جواب سر بالا به من میداد. دیگر از این وضع خسته شده بودم. سیلی محکی به صورتش زدم. مدام فریاد میزد که من اشتباه میکنم و او بیگناه است. پیامهای تلگرامی را که به او نشان دادم سکوت کردو دیگر نتوانست حرفی بر زبان بیاورد. شال و کلاه کرد تا از خانه بیرون برود که نگذاشتم. همان موقع جوراب زنانهاش را برداشت و به دور گردنش انداخت و تهدید کرد که خودش را میکشد. آنقدر خشم وجودم را گرفته بود که تحمل هیچ چیزی را نداشتم، تحمل این همه خیانت از طرف او را نداشتم به سمتش رفتم و جورابی که دور گردنش انداختم را از دو طرف کشیدم که دیگر نفسش بالا نیامد و فوت کرد. وقتی به خود آمدم که او جانش را از دست داده بود.
دوستی در شبکههای اجتماعی بوی مرگ میداد
شش ماهی میشد که بهطور اتفاقی عضو یک گروه تلگرامی شده و با ساغر در آنجا آشنا شدم. با هم ساعتها در تلگرام در ارتباط بودیم. حتی تا پاسی از شب هم با هم چت میکردیم. درباره هر موضوعی در تلگرام باهم حرف میزدیم. کم کم عشق و علاقه میان ما شکل گرفته بود. هر از گاهی با هم به رستوران، کافیشاپ یا سینما میرفتیم. ساعتها و روزها با هم خوش میگذراندیم. زمانی که با هم بودیم گذر زمان را احساس نمیکردیم. عشق و علاقه مان به گونهای شده بود که بدون هم نمیتوانستیم زندگی کنیم. احساس میکردیم که نیمه گمشدهمان را بعد از مدتها یافتهایم و از این بابت خیلی خوشحال بودیم. چند ماه که گذشت از او خواستگاری کردم که پذیرفت و قرار شد که موضوع را باخانوادههایمان در میان بگذاریم تا بهطور رسمی این خواستگاری انجام شود. همه چیز خوب پیش میرفت و حتی به خواستگاریاش رفتم. زمانی که قول و قرارها میان دو خانواده گذاشته شد و قراربود به طور رسمی مراسم نامزدی برگزار شود یکباره رفتار ساغر عوض شد. دیگر میانمان عشق و علاقهای نبود. هر روز عصبیتر از قبل بود. همین تغییر رفتار ناگهانی اش اعصابم را بهم ریخته بود. حرفهای نامناسب به زبان میآورد. شرایط برایم سخت و زجر آور شده بود. آنقدر شرایط برایم بد شده بود که دیگر حتی برای یک لحظه هم نمی توانستم او را تحمل کنم. هر روز دعوا بود و جنگ. بنابراین دیگر تحمل رفتارهایش را نداشتم. همین باعث شد که نسبت به وی دلسرد شده و دیگر تمایلم را برای نامزدی و ازدواج با او از دست بدهم. نمیتوانستم زندگیام رابا زنی بگذرانم که مدام بهانهجو است و رفتارش را تغییر میدهد و نمیتواند زندگیام را سروسامان دهد. آستانه تحملم را پایین آورده بود. او سر هر موضوع کوچک بهانه میآوردو با من دعوا میکرد. با شنیدن این حرفها ناراحت شد و دعوای مفصلی با من کرد. زمانی که متوجه شد قصد جدایی از وی را دارم، مرا به باد بد و بیراه گرفت. آنقدر عصبانیام کرده بود که آخر با دستانم خفهاش کردم. آنقدر گلویش را فشار دادم که نفسش بند آمد. وقتی به خودم آمدم متوجه شدم که نفس نمیکشد. مانده بودم چه کنم. او را به بیمارستان بردم اما خیلی دیر شده بود. او جانش را ازدست دادو من به اتهام قتل وی بازداشت شدم و به زندان افتادم. زندگیام در آستانه جوانی سوخت و تباه شد.
معصومه ملکی
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد